فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله حکیم سنایی غزنوی

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله حکیم سنایی غزنوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 


مختصری درشرح احوال حکیم سنایی غزنوی
حکیم ابوالمجدبن آدم متخلص به سنایی شاعر وعارف نامدار اواسط قرن پنجم واوایل قرن ششم ه.ق. به احتمال زیاد درسال 473 ه.ق درغزینن به دنیا آمد وچنان که اثر تذکره نویسان نوشته اند واز ابیات اودرمنظومه حدیقه الحقیقه نیز برداشت می شود 62 سال بعد درهمان دیار درگذشت .وی هم دوره با مسعودبن ابراهیم فرزند نیل بهرام شاه غزنوی بود پدرش آدم از خاندان شریف وبزرگ بوده است وبه نوشته جامی شاعر وعارف قرن 9 در «نفحات الانس » با پدر شیخ «رضی بن لالا» که از دانشمندان وبزرگان عرفان بود نستبی داشته ونیز معلم فرزندان «ثقه الملک طاهربن علی » وزیر معروف بوده است . سنایی چه در روزگار خودوچه درسده های بعد همواره مورد تجلیل ادیبان گوناگون قرار گرفته وپس از مرگ نیز اقتدار بسیار برخودار بوده است بسیاری از شعرای معاصر او واعصار بعدی اورا درردیف عنصری،معزی ،رودکی و گاه برتر ازآنان برشمرده اند .سید الدین محمد عوضی «تذکرة معروف لباب الباب در وصف اوآورده است :‌« استاد الحکما ،‌ختم شهدا ،‌عبد الدین آدم السایی الغزنوی ؛سنایی که در دیده ی حکمت روشنایی بود ودرحدیقه ی بینایی سنایی ؛ قلب او همه انس بود ، به قلب انس (سنا)‌منصور شد ؛ ازقله بحر خاطرخود گنج ها نهاد وبدست بیان برجهانیان گوهر پاشید جامی در «نفحات الانس » درباره ی سنایی چنین نوشته است :« حکیم سنایی غزنوی قدس ا.. تعالی روحه ( که ) کنیت ونام وی ابوالمجد ودین آدم است … ازکبرای طایفه ی صوفیه است وسخنان وی را به استشهاد درمصتفات خودآورده اند وکتاب «حدیقه الحقیقه » برکمال وی درشعر وبیان اذواق ومواجید هرباب معرفت وتوحیه دلیل قاطع وبرهانی ساطع ایست اوازمریدان خواجه یوسف همدانی است …» دولتشاه سمرقندی نیز درتذکره ی الشعرای خود درباره ی سنایی نوشته است :‌« حکیم عارف المجد محدودنن آدم السنایی قدس ا… سره العزیز ، ازبزرگان دین واشراف روزگار است … » مولاناجلال الدین روحی با وجود کمال وفضل خود را از متابعان شیخ سنایی می داند ومی گوید :‌
«عطارروح بود وسنایی دوچشم او ماازسنایی وعطارآمدیم »
ونیز آذر درآتشکده خود گفته است :
«حکیم سنایی دلش منبع عرفان ودانش وجانش مخزن حکمت ، ازحکما ،‌حکیم انوری وخاقانی کمال عقیدت به او داشته اند واز عرفا مولانا جلال الدین روحی نهایت وثوق به او اظهار میکرد .
واقعیت آن است که سنایی درآغاز کار چندی به مدح سلاطین وخوشگذرانی مشغول بود ولی دیری نگذشت که از این روش بیزار شد وبه عالم عرفان روی آورد وازشاهان زور گو دوری کرد وبه قول دولتشاه «ازدنیا ومافیها معرض بود» تاحدی که سلطان بهرامشاه غزنوی می خواست تاهمشیره ی خود را به نکاح شیخ درآورد. اوامتناع نمود وعزیمت حج کرد وبه خراسان آمد.
ارادت خاص به شیخ المشایخ ابویوسف همدانی داشت ودرآن موقع بود که دوسر شعرهجوآمیز وگاه وقیح وی ظاهرا محصول دوره ای ایست که به خدمت سلاطین غزنوری راه یافته با دربارحکومت آشنا شده بود ومانند فرخی سیستانی روزگار را برمداحی وعیاشی می گذراند . تااینکه درآستانه سفر حج وپس از آن ،‌دگرگونی مهمی درحالش پدید آمد وزندگی اش درمسیر دیگری افتاد. خوشگذرانی وعیش ونوش نزد شاهان وبزرگان را کنار نهاد وزهد وعبادت وهم نشینی با مشایخ صوفیه را در پیش گرفت .نوشیته ی دولتشاه سمرقندی که علت توبه حکیم سنایی راچنین بیان می کند که :‌«… نوبتی درغزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود وسلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند وحکیم می خواست به تعجبیل قصیده رابگذراند قصد ملازمت سلطان کرد ودرغزنین دیوانه ای بود که اورا «لای خوار » گفتندی وازمعنی خالی نبود . همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی ودرگلخن ها تجرع نمودی، چون حکیم سنایی به گلخن رسید وقصد گلخن کرد بشنود که «لای خوار» باساقی خود می گوید :‌ پرکن قدحی تابه کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشیم ساقی گفت که این خطا گفتی چرا که ابراهیم پادشاه عادل وخیر است مذمت اومگوی . دیوانه گفت :‌اومردکی ناخشنود ونا انصاف است. غزنین را هنوز چنانکه شرط است ضبط نکرده ودر چنین زمستانی سرد میل ولایتی دیگر دارد وچون آن ولایت رانیز مسلم خواهد ساخت آرزوی ملک دیگر خواهد کرد وآن قدح را بسته ونوش کرد .
بازساقی را گفت : پرکن قدحی دیگر تابنوشم به کوری چشم سنائیک شاعر ساقی بار دیگر گفت :‌آخر ای یار درباب سنایی مکن که بس مردکی احمق است ،لافی وگزافی چند فراهم آورده ونام شعر برآن بنهاده واز روی طمع هر روز پیش ابلهی ایستاده وخوش آمدی می گوید واین قدر نمی داند که اورا برای شاعری وهرزه گویی نیافرده اند . اگر روز اکبراز او سوال کنید که سنایی به حضرت ماچه آوردی ! چه عذر خواهد کرد ؟ این چنین مدارا جزابله وبو الفضول نتوان گفت.حکیم چون این سخن شنید ازحال برفت وبر اواین سخن کارگر آمدودل ازخدمت مخلوق بگردیدوازدنیا سردشد ودیوان مدح رادرآب انداخت وطریقت انقطاع « زهدوعبادت را شعار خود ساخت.»
تقی الدین اوحدی اصفهانی نیز این داستان رادر«عرفات» نقل کرد.ودرعین حال افزوده است: اما (سنایی) هدایت حقیقی ازخدمت شیخ ابو یوسف همدانی یافت که به خانقاه اورا ازتعظیم کعبه خراسان گفتندی وحکیم بعد از سلوک مرتبه کارش به سرحدمی رسید.که سلطان بهرامشاه غزنویی آرزو کرد که همشیره خود رابه نکاح او آودره به شرف ازدواج وی در رساند مطلقاَ قبول نکرد. ابا نموده ولهذا در حدیقه فرمود :‌
«من نه مرد زن وزر وجاهم بخدا اگر کنم وگر خواهم »
سنایی مانند شیخ عطار، درشمار صوفیانی است که مردم رابه کار وکوشش فراخوانده ومردم را از ظاهر پرستی ،‌درورویی ،‌ریا کاری ،‌مردم آزاری و عوام فریبی برحذر داشته است . وی درمثنوی حدیقه الحقیقه درستایش کار وکوشش می گوید :‌
«از پی کارت آفرید ستند جامه ی خلقتت بریدستند
ملک وملک از کجا به دست آری چون مهمی شصت روزه بیکاری»
ودردیوان خود خطاب به مردم حقیقت جوی چنین می گوید :‌
«سخن کز روی دین گویی ،‌چه عبرانی چه سویانی
مکان کز توجق جویی چه جابلقا به جا بلسا
گر امروز آتش شهرت بکشتی بی گمان رستی
وگرند تفٍ این آتش تراهیزم کند فردا

 

چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندرشب
چودزدی باچراغ آید گزیده تر بردکالا
سنایی پس از روی آوردن برجهان عرفان جهانخواران متجاوز وزورگو را مورد انتقاد شدید قرارداد و سعی داشت غرور وخودخواهی شهوت را با اعتراضات وسرزنش خویش بیدار کرند . وتا آن زمان که کسی جرات نداشت شاه ستمگر را نداند سنایی اورا چون چارپایان «مدد افساری»‌می خواند وخطاب به سلطان مستبد وبیدادگر می گوید :‌
«توهمی لافی که هی من پادشاه کشورم پادشاه خود ندای چون پادشاه کشوری؟
درسری کانجا خرد باید همه کبر است وظلم با چنین سر ،‌مدد افساری نه مدد افسری»
هفت کشور دارد او ،من یک دری از عافیت هفت کشور گو تورا ، بگذار بامن یک دری
ودرباره ی واعظان که به هر عمل ناروایی دست می زنند می گوید :
«ای دریده یوسفان را پوستین از راه ظلم باش تا گرگی شوی وپوستین خود دری
تابه خشم وشهوتی برمنبر اندر کوی دین برسرداری اگر چه سوی خود برمنبری
وباز خطاب به سلاطین می گوید :
«توای سلطان که سلطان است خشم وآرزوبه تو
سوی سلطان سلطانان نداری اسم سلطانی
تومانی وبد ونیکت چون زین عالم برون رفتی
نیابد باتو درخاکت نزد مغفوری نه خاقانی
فسانه ی خوب شو آخر چو می دانی که پیش از تو
فسانه نیکوبدگشتند ساسانی وسامانی»
سنایی درجوانی ازغزنین به خراسان سفر کرد وسال ها دربلخ ،‌سرخس ،‌مرو ،هرات ونیشابور اقامت داشت : وی درحدود سال 518 ه.ق به غزنین بازگشت وتاآخر عمر درآنجا ماند .

 

خود او در مقدمه دیوان می گوید چون به غزنین آمدم یکی ازبزرگان، « خواجه عمید اجمد بن مسعود تیشه » به من پیشنهاد کرد تا اشعار خود را جمع کنم وسروسامانی به آنها بدهم . من خانه ای نداشتم اما آن بزرگ حوایج به مدت یکسال برایم خانه ای فراهم آورد .
سبک واندیشه
درباره سبک وشیوة سخن سنایی :
کنیه ونام او نه نقل تذکره نویسان ابوالمجد بن آدم بود . واو خود درکتاب حدیقه خویش رابه همین نام خواند. ولی دربعضی قصائد خود راحسن نامید . لیکن تاحدی مسلم است که وی درعصر خود نیز به محدود بن آدم معروف بود ودرهیچ جا جز قصائد خود به نام حسن خوانده نشده واز این رواگرنسبت این قصاید به وی صحیح باشد نام اصلی اوحسن بوده است .
کلمه سنایی که ظاهرا ازسنابه معنی روشنایی گرفته شده نام شعری اوست که درغالب قصاید وغزلیات او وارد شده ودرمواقع خطاب همین کلمه را استفاده کرده وهمدوره ایهایش نیز اورا غالباً به همین اسم خوانده اند . سنایی از گویندگان واستادان بی نظیر فارسی است که لفظ ومعنی رابه درجه کمال رسانیده ودشوارترین معانی را ازجهت تقصیر درعبارات پرورانیدومایه حیرت بزرگان معاصر گردیده وسخن شناسان را دربرابر قدرت طبع وقوت فکر خود خاضع نمود . دست تا اینکه دانایی بزرگ چون جلال الدین مولوی بلخی روحی به حسن بیان وپختگی فکر وی اعتراف نموده اوفرماید :
«ترک جوش کرده ام من نیم خام ازحکیم غزنوی بشنو تمام
درالهی نامه گوید شرح این آن حکیم غیب وفخر العارفین »
چنانکه ازمشاهده قصائد سنایی بر می آید وی ابتدا پیرو سبک خرمی ومنوچهری بود ودردیوان این دو بسیار نظر داشته وازابیات ایشان استفاده کرد . اوبه فرخی اظهار عقیده نموده است وغزلهای اوبه سبک فرخی بسیار شبیه وبعضی اشتباه پذیر است ونیز گاهی درروش «مسعود سعد» قصیده می سراید اما دراین قصاید برای او چنان عظمتی نیست زیرا دراین روش ها موسس نبوده است . عظمت شاعر وقتی معلوم می گردد که در فکر ونظم الان معنایی یا درنظم ، اسلوب ،سبک وطبقه ای اختراع نماید نه اینکه به تقلید دیگران فکر کند یا سخن بگوید.هرچند این کار درحد خود مشکل است ،‌فایده ای ندارد تنهااین را می رساند که گوینده برخلاف طبیعت خود می تواند حرف بزند .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 36   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله حکیم سنایی غزنوی

دانلود مقاله ملاصدرا

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله ملاصدرا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

مقدمه

 

سخن از پرفروغ ترین خورشید معرفت و حکمت است که عقل را به شگفت آورد و اندیشة تحقیق را در شکوه تفکر متحیر ساخت و بلندای هستی همتش سروهای سرفراز را سرآمد و طنین زیبای کلامش عقده ها از عقاید برداشت و صراحت در بیان و مرامش دلق و رنگ و ریا از چهره ها برگرفت و چماقهای توهم و تهمت با سندان پولادین اراده و استقامتش در هم شکست.
بزرگمرد حکمت برین و تک سوار افقهای بیکران یقین، صدرنشین مسند عرفان و آموزگار نخستین حکمت متعالیه که نامش فروغ بخش حلقه حکیمان است و یادش چشم اندازی از (خاک) تا (خدا) و همراهی با مرامش زورقی از نبوغ می‌خواهد تا با قطب نمای وحی و بادبان اراده و ناخدایی قلبی پر از عشق در یم هستی گام نهاد و سفرهای چهارگانه از مبدا تا معاد را یکی از پس از دیگری درنوردد و کلیدهای زمردین غیب و شهود را در فرازین قله حکمت به چنگ آرد.

کودکی ملاصدرا

 

روز نهم ماه جمادی الاولی سال 980 هجری قمری ابراهیم امین التجار شیرازی وقتی از خانه خارج شد که به هجره خود واقع در قیصریه موسوم به ولد برود مضطرب بود. چون از بامداد آن روز، همسرش مبتلا به درد وضع حمل گردید و عده ای از زنها که خویشاوند همسر و خود او بودند در خانة ابراهیم امین التجار مجتمع شدند و قابله هم حضور داشت.
ابراهیم امین التجار می ترسید که همسرش که ضعیف البنیه بود، هنگام وضع حمل دچار خطر شود و زندگی را بدرود گوید.
ولی پس از اینکه از خانه خارج شد و چند گام در کوچه برداشت صدای سفیر مخصوص مرغ نوروزی را شنید و سربلند کرد و یکی از آن پرندگان سفید رنگ را در حال پرواز دید و قلبش از شادی شکفته شد و بخود گفت این پرنده همیشه خوش خبر است و خداوند از حلقوم این مرغ به من بشارت می دهد که وضع حمل همسرم بدون خطر صورت خواهد گرفت.
در آن روز ابراهیم به مناسبت این که می خواست فرزندش را ببیند زودتر از روزهای دیگراز حجره به خانه رفت و هنگامی که وارد اطاق زائو شد طفل خوابیده بود.
در شیراز، هر وقت زنی وضع حمل می کرد بخصوص اگر پسر میزائید هدیه ای از شوهرش دریافت می نمود و ابراهیم، یک گردنبند مروارید به همسرش هدیه داد و به او گفت عهد کرده اگر خداوند به او یک پسر بدهد اسمش را محمد بگذارد و از خدا می خواهد که آن پسر زنده بمان و بعد از او شغلش را پیش بگیرد زیرا بهترین حرفه های دنیا تجارت است و پیغمبر اسلام فرموده است: الکاسب حبیب ا...
محمد کوچک تمام امراض دورة کودکی را غیر از آبله گرفت و از همه جان بدر برد و به دوره ای از عمر رسید که می باید به مکتب برود.
ابراهیم امین التجار روزی هنگام عبور از مقابل مکتب خانه وارد دبستان ملااحمد گردید و گفت من میل دارم که پسرم محمد نزد شما درس بخواند و نوشتن و قرائت قرآن را بیاموزد و فردا صبح پسرم را با آنچه باید در آغاز ورود طفل به مکتب تقدیم شود به این جا خواهند آورد و من از شما انتظار دارم که از او سرپرستی کنید تا این که دارای سواد شود و لااقل بتواند دستکهای حجره ما را بنویسد.
ملااحمد گفت اطمینان داشته باشید که از او مثل فرزند خود سرپرستی خواهم کرد.
محمد در دبستان مشغول تحصیل شد و پدرش برای آوردن مروارید به مکانی رفت که در قدیم موسوم بود به مغاض لؤلؤ.
پدر محمد چون مروارید هم می فروخت هر زمان که می توانست برای خرید مروارید به مغاض لؤلؤ می رفت و در آنجا مرواریدهائی را که صیادان از قعر دریا بیرون می آورند خریداری می‌نمود.
بعضی از اطفال دارای استعداد تحصیل هستند و برخی استعداد ندارند و نمی توانند بخوبی تحصیل کنند.
می گویند که استعداد تحصیل موروثی است و فرزندان علماء، مثل پدران خود دارای استعداد تحصیل می شوند. ولی نه ابراهیم از طبقه دانشمندان بود نه پدرش؛ پدر ابراهیم جزو مالکین شیراز به شمارمی آمد و ابراهیم نیز می توانست مثل پدر به کشاورزی بپردازد و ترجیح داد که سوداگر شود.
بعضیها گفتند که اجداد محمد که بعد ملقب به صدرالمتألهین گردید دانشمند بوده اند و شاید این روایت درست باشد.
چون در قدیم در بلاد ایران از جمله بلاد جنوبی آن کشور فرزندان مالکین گاهی دانشمند می شدند و دانشمندان، بعضی اوقات مالک می گردیدند و به زراعت مشغول می شدند و داشتن قطعه ای زمین در خانوادة عده ای از دانشمندان امری عادی بود و عده ای از علما جنوب ایران و خراسان، خود پشت گاو آهن قرار می گرفتند و زمین را شخم می زندند و کشاورزی کردن رامادون حیثیت علمی خود نمی دانستند و شاید همین امروز نیز بعضی از قسمتهای ایران دانشمندانی ازنوع علمای قدیمی باشند که خود زمین را شخم می زنند و بذر می کارند.
محمد کوچک در مکتبخانه ملااحمد نشان داد که استعدادش از تمام اطفال بیشتر است چون هر چه را که آموزگار یک مرتبه برای او می خواند، حفظ می کرد ضرورت نداشت که چیزی را دو بار برایش بخوانند.
حافظه نیرومند آن طفل طوری ملااحمد را متحیر کرده بود که روزی هنگام عبور ابراهیم از مقابل مکتبخانه ملااحمد به او گفت برای فرزند خود دعای جلوگیری از چشم زخم فراهم کن زیرا ممکن است او را چشم بزنند و من ار روزی که مکتبداری می کنم طفلی را ندیدم که این اندازه برای تحصیل استعداد داشته باشد و او اگر به تحصیل ادامه بدهد مانند شیخ بهاء الدین خواهد شد.
ابراهیم با اینکه می خواست پسرش یک بازرگان شود آن قدر بی اطلاع نبود که ارزش علم را نداند.
منتهی از کسانی به شمار می آمد که علم را زینت انسان می دانست مشروط بر اینکه ثروت داشته باشد.
ابراهیم امین التجار معتقد بود که علم بدون ثروت، زندگی را بر انسان خیلی دشوار می نماید زیرا عالمی که توانگر نیست بیشتر به بدبختی خویش پی می برد و زیادتر از عوام، از تنگدستی دچار رنج می شود.
ولی اگر ثروت داشته باشد، علم زینت او خواهد شد و وی را برجسته تر نشان خواهد داد.
محمد در مکتبخانه کتاب انموزج را در سه هفته خواند در صورتیکه کودکان با استعداد آن کتاب را در یک سال می خواندند و اطفال دیگر در دو سال.
به موازات خواندن انموزج، محمد کوچک نوشتن را فرا می‌گرفت. اولین مرتبه که آموزگار قلم را به دست محمد داد آن طفل نمی دانست که چگونه باید آنرا به دست گیرد.
آموزگار یک بار قلم به دست گرفتن را به محمد آموخت و دیگر آن طفل طرز گرفتن قلم را فراموش نکرد و آموزگار یک بار حروف الفبا را برای محمد نوشت و طفل توانست حروف مزبور را بنویسد و گر چه دستهای کوچک طفل هنوز آن اندازه توانائی نداشت که با قوت قلم را به دست بگیرد. اما در نوشتن اشتباه نمی کرد و غلط نمی نوشت.
هنوز کوکانی که با محمد وارد مکتبخانه شده بودند مقدمة کتاب انموزج را می خواندند که آموزگار خواندن قرآن را برای پسر ابراهیم شروع کرد و محمد همانگونه که فارسی را به سهولت فرا می گرفت آیات قرآن را حفظ می نمود.
در مکتبخانه های ایران رسم بود که وقتی می خواستند قرآن را به اطفال بیاموزند سوره های کوچک قرآن رابه کودکان می آموختند و محمد هم مثل سایرین، قرآن را از سوره های کوچک شروع کرد و نیروی حافظه قوی او، مرتبه ای دیگر آموزگار را دچار حیرت نمود و باز گفت این پسر اگر زنده بماند و تحصیل علم کند چون شیخ بهاء الدین خواهد شد و آن شیخ هم در دورة کودکی دارای چنین استعداد و حافظه بوده است.
محمد بیش از دو سال در مکتبخانه ملااحمد تحصیل نکرد و در همان مدت کوتاه هر چه ملااحمد می دانست فرا گرفت و آموزگار مکتب خانه اعتراف نمود دیگر چیزی نمی داند که به محمد بیاموزد و او باید نزد معلم دیگر تحصیل نماید.
حکایت می کنند که ملااحمد آنقدر وصف استعداد محمد را کرد که یک روز جمعه که مکتب خانه تعطیل بود چند نفر از دوستان ابراهیم را به خانة امین التجار رفتند تا این که پسر را ببینند و بفهمند که آیا اظهارات ملااحمد راجع به هوش و حافظه و نیروی ادارک آن طفل صحت دارد یا نه؟
وقتی وارد خانه شدند و از محمد پرسیدند، مشاهده کردند طفلی که بر درخت صعود کرده بود فرود آمد و به آنها نزدیک شد و گفت من محمد هستم و با من چه کار دارید؟
مردانی که وارد خانه ابراهیم شده بودند گفتند تو که به قول آموزگار یک عالم هستی چرا بالای درخت رفتی؟
محمد جواب داد رفتن بالای درخت از مقتضیات کودکی من است.
ابراهیم بعد از اینکه ملااحمد اعتراف کرد و معلومات خود را به محمد آموخته و دیگر چیزی ندارد که به او بیاموزد نمی خواست پسرش به تحصیل ادامه بدهد.
وی می گفت من می خواستم که محمد سواد خواندن و نوشتن داشته باشد که بتواند دستکهای تجارتخانة خود را بنویسد، تحصیل او را کافی می دانم.
ولی ملااحمد و دوستان ابراهیم گفتند طفلی که این قدر استعداد دارد باید به تحصیل ادامه بدهد و اگر تو محمد را از تحصیل بازبداری نسبت به او ظلم کرده ای. خوشبختانه وضع مالی تو هم خوب است و می توانی عهده دار هزینه تحصیل فرزندت بشوی و بگذاری که او به مدارج عالی برسد.
سن محمد هنوز به مرحله ای نرسیده بود که وی بتواند در مدارس عمومی تحصیل نماید و ابراهیم نیز نمی خواست پسرش طلبة علم شود.
لذا از مردی موسوم به عبدالرزاق ابرقوئی درخواست کرد که هر روز به خانه اش بیاید و علومی را که فراگرفتن آنها مفید به نظر می رسد به محمد بیاموزد.
عبدالرزاق ابرقوئی به ابراهیم گفت کلید تمام علوم صرف است و نحو و پسر تو تا آنها را تحصیل ننمایید نمی تواند به علوم دیگری دسترسی پیدا کند. و من به او صرف و نحو خواهم آموخت.
از آن روز، محمد نزد معلم جدید شروع به فراگرفتن صرف و نحو نمود. روز اول که درس صرف شروع شد، ملاعبدالرزاق ابرقوئی گر چه شنیده بود که محمد با استعداد است اما نمی دانست که نیروی حافظه اش چه می باشد و گفت:
بعد از این که من از این جا رفتم مشقت تحصیل تو ادامه خواهد یافت و تو باید درسی را که من به تو داده ام مرور کنی و آن را به حافظه بسپاری.
آن روز ملاعبدالرزاق درس خود را داد و نویسایند و رفت و روز دیگر وقتی وارد خانه ابراهیم شد مشاهده نمود که شاگرد او، بدون کوچکترین قصور، درس را بخاطر سپرده است.
ملاعبدالرزاق روز قبل به شاگردش گفته بود که بعد از رفتن من، مشقت تو برای حفظ کردن درس ادامه خواهد یافت.
محمد برای حفظ کردن درس رنج نبرد و متن نوشته شده درس را بدون اسقاط یک حرف پس داد.
محمد هر چه بیشتر صحبت می کرد، حیرت ملاعبدالرزاق زیادتر می شد چون شاگرد او مثل این که لوح محفوظ باشد، عین جملات روز گذشته وی را تکرار می نمود.
وقتی بیان محمد به اتمام رسید عبدالرزاق دو دست را بلند کرد و گفت تبارک ا... تبارک ا...
روز قبل عبدالرزاق چون استعداد شاگرد خود را نیازموده بود، زیاد درس نداد.
عبدالرزاق ابرقوئی به پدر محمد می‌گفت که من از درس دادن به فرزندت لذت می برم چون آئینه ذهن او آنقدر صیقلی است که هر چه یک مرتبه در آن منعکس گردد ضبط می گردد. و همچنین می گفت من حس می کنم که بزودی موقعی فرا خواهد رسید که شیراز برای پسر تو تنگ می شود و او باید به جائی برود که بتواند در آنجا استعداد خود را بهتر بکار بیندازد. وی اظهار کرد در شیراز چند عالم هستند که عمق ندارند و معلومات آنها فقط محفوظات است و نمی توانند غیر از آنچه حفظ کرده اند بگویند.
روز دوم عبدالرزاق بر میزان درس افزود و راجع به آنچه نویسانید توضیح داد. پس از خاتمه درس روز سوم و خروج از منزل ابراهیم، به قیصریه رفت و به پدر محمد گفت از دورة معلم ثانی به امروز کسی ندیده که یک نفر برای تحصیل این قدر استعداد داشته باشد.
بعد از آن واقعه ناگواری اتفاق افتاد که سبب وقفة تحصیل محمد گردید.
عبدالرزاق ابرقوئی مبتلا به مرض حصبه شد که در قدیم از امراض بومی ایران بود و بعد از یک دورة کوتاه که بستری گردید، از جهان رفت و محمد بر مرگ استاد خود گریست و تا روزی که زنده بود از آن مرد به نیکی یاد می کرد.
واقعه دیگری نیز رخ داد که بر اثر مرگ سلطان محمد خدابنده پادشاه صفوی، شیراز مغشوش شد.

 

شاه اسماعیل ثانی
شاه اسماعیل در دروة کوتاه سلطنت خود تمام شاهزاده‌گان سلسلة صفوی را که در دورة سلطنت او حیات داشتند به قتل رسانید چون تصور می نمود که آنها مدعی سلطنت وی خواهند گردید.
مرگ شاه اسماعیل ثانی، عباس میرزا را از مرگ نجات داد و پس از این که عباس میرزا به سلطنت رسید و موسوم به شاه عباس گردید وضع آشفته ایران اصلاح شد و ابراهیم از آن پس توانست با خیال آسوده به کار خود مشغول گردد. ملاصدرا در آن موقع بزرگ شده بود و پدرش میل داشت که وی مشغول تجارت گردد و در کارهای بازرگانی به او کمک نماید.
ولی محمد نوجوان، نمی توانست دست از تحصیل بکشد و اوقات را صرف تجارت نماید.
ابراهیم از عدم توجه پسرش به بازرگانی ناراحت بود و تصور می کرد که محمد یک پسر ناخلف خواهد شد و به دوستانش می گفت من برای آینده این پسر مشوش هستم و نمی دانم پس از من، بر او چه خواهد گذشت.
ابراهیم برای اینکه پسر خود را از خواندن و نوشتن باز دارد و وادارش کند که تجارت را پیش بگیرد مصمم شد که او را به بصره نزدیک بازرگان شیرازی موسوم به یوسف بیضاوی بفرستد. قبل از اینکه ابراهیم فرزندش را به بصره بفرستد نامه ای برای او نوشت و گفت: من از جهتی او را از شیراز دور می کنم که از محیط درس و بحث اینجا دور گردد و در بصره کسی او را نمی شناسد و محمد هم با کسی آشنا نیست و می تواند در آنجا بطور جدی مشغول کار شود و تقاضای من از شما این است که در تجارت راهنمای وی باشید و او را تشویق به کار کنید و من امیدوارم بعد از این که وارد کار شد و فهمید که بازرگانی فایده دارد دست از کتاب خواهد کشید و عمر و جوانی خود را صرف کارهائی خواهد کرد که برایش فایده داشته باشد و در آینده دستش را بگیرد.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   43 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ملاصدرا

دانلود مقاله نماز و آثار آن

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله نماز و آثار آن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

مقدمه :
شناخت معبود محبت او را در دل ایجاد می‎کند و انسان را به پرستش و راز و نیاز با معبود خویش وا می‎دارد و نماز موجب آرامش انسان می‎گردد. فلسفه‎ی عبادت همان‎گونه که در آیات متعددی آمده، بندگی و عبادت است که این بندگی مایه‎ی عزت و سلامت انسان می‎باشد. این بندگى‎کردن، سودى به خدا نمى‏رساند بلکه مایه‎ی عزّت و سعادت خود انسان است وگرنه خداوند بى‎نیاز مطلق است.
ریشه‎های عبادت در چهار عنوان خلاصه می‎شود: عظمت وجودی خدا، احساس نیاز و وابستگی به او، سپاس از نعمت‎های بیکران خداوندی و فطرت خداجوی انسان.
اگر انسان بخواهد در این دنیا با آگاهی و آزادی و شخصیّت انسانی زندگی کند، باید هدف داشته باشد و این هدف رسیدن به کمال مطلوب است. این امر باعث می‎شود در برابرکمال مطلق تسلیم شویم و سر به سجده برداریم.
انسان در کل سرشتی خدا آشنا، خداگرا و خدا پرست دارد و خود و جهان را وابسته به خالقی می‎داند که سرچشمه‎ی همه‎ی خوبی‎ها و زیبایی‎هاست، انسان که از درون گرایشی به خدا احساس می‎کند. تمایلی مقدس و متعالی که او را گاه و بی‎گاه به نجوا با خدا می‎نشاند و وادارش می‎کند که رازهای درونی خود را بی‎واسطه با او در میان بگذارد. و در حقیقت نماز برقرار ساختن ارتباط بین یک موجود بی‎نهایت کوچک به‌یک موجود بی‎نهایت بزرگ در حال معرفت است.
نماز جلوه‎ی بندگی انسان در پیشگاه خدا و مظهر عبادت است آن که بنده‎ی آفریدگار است و این بندگی را احساس می‎کند می‎داند و باور دارد، که در برابر او مطیع و فرمان بردار است و به سجده می‎افتد با او راز می‎گوید و نیاز می‎طلبد و به‌یاد ما می‎اندازد که بنده‎ای بیش نیستیم. در سایه‎ی نماز نیازهای روحی معنوی انسان تأمین و انسان به‌یک آرامش واقعی دست می‎یابد؛ و نیز نماز یک سپاس‎گزاری در برابر نعمت‎های بی‎کرانی است که حق تعالی به ما ارزانی داشته است.
بنا به گفته‎ی امام رضا(ع) نماز اقرار بندگی به خداوند(عز و جل)، ایستادن انسان در برابر خداوند حکیم با حال مذلت و فروتنی و خضوع و اعتراف به گناهان، و نیز درخواست عفو و بر طرف ساختن آثار گناهان و بزرگ داشت خداوند و یاد خدا است. نماز این حقیقت والا و سازنده، بیان کننده‎ی بی‎نهایت گرایی آدمیان می‎باشد. اما چرا ما نماز می‎خوانیم و برای ما واجب شده است؛ این بندگی کردن و نماز سودی به خدا نمی‎رساند، بلکه مایه‎ی عزت و سعادت انسان است و چرا که خداوند بی‎نیاز مطلق است. نماز موجب تکامل روح، تقویت اراده، بهداشت روان، مصونیّت و خود نگه‎داری و بازدارنده از فحشا و منکر و گناه و تزکیه انسان می‎شود. حقیقت نماز از نظر امام رضا(ع): «صله و موهبتی است از طرف خداوند مهربان برای بنده از راه رحمت و عنایت و نماز مطالبه‎ی وصال و تقرب بنده به سوی خداست»... و کسانی که نماز نمی‎خوانند دلیل ترک نمازشان ندانستن فلسفه‎ی نماز و آشنا نبودن به فواید آن بوده و اصولاً نسبت به نماز احساس نیاز نمی‎کند. و لذا آشنا‎شدن و آشناکردن به فلسفه و حقیقت نماز و این که نماز جزو نیاز ماست، جزو زندگی و حیات ماست و فایده و آثار نماز در دنیا و آخرت تجلی می‎کند امری ضروری می‎باشد.
اهمیت ندادن به نماز به لحاظ عدم آشنایی به حقیقت آن و احساس نیاز نکردن نسبت به آن، خود از عوامل ترک نماز به شمار می‎آید. آشناشدن و آشناکردن به فلسفه و حقیقت نماز و این که نماز جزو نیاز ماست، جزو زندگی و حیات ماست و فایده و آثار نماز در دنیا و آخرت تجلی می‎کند، به واسطه آن به آرامش و تعادل روانی می‎رسیم، چنان که خداوند می‎فرماید: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»؛ آگاه باشید که با یاد خدا دل‎ها آرامش پیدا می‎‎کند». نماز پاسخ به حس پرستش است، نماز درمان افسردگی و اضطراب، نگرانی، تزلزل شخصیت، از خود بی‎زاری، ناامیدی و ارتباط برقرارکردن با مبدأ پاکی‎ها، اراده و توانایی مطلق و کمال مطلق است. با نماز، خودپرستی و آثار آن، که محور گناهان است (خودبینی، خود بزرگ بینی، خودستایی، حسادت و دیگر امراض روحی) از بین می‎رود مردان الهی در زمان گرفتاری‎ها به نماز پناه می‎برند.
از دیگر آثار نماز تشکّر از خدایی است که ولىّ نعمت ماست که هر چه داریم از اوست. البته این سپاس، براى خدا سودى ندارد، بلکه براى خودمان مفید است و نشان معرفت ماست. انسان، اسیر محبّت دیگران است و نعمت و نیکى، انسان را به مقام سپاس و تشکّر مى‏کشد. اگر کسى نعمتى به ما بخشید و احسانى در حق ما کرد، با زبان و عمل، سپاسگزار او مى‏شویم. نماز، نوعى سپاس از نعمت‏هاى فراوان و بى‏شمار اوست. حضور قلب در نماز را که پایه استوار دین و برترین اعمال‎هاست. خداوند آنانی که از نماز غفلت می‎کنند را نکوهش می‎کند، با این که نمازگزارند و این نکوهش بدان سبب نیست که نماز را فراموش و ترک کرده‎اند. پیامبر(ص) در مورد برتری کمال نماز می‎فرمایند: «هر کس که دو رکعت نماز بخواند و در نمازش چیزی از دنیا او را به خود مشغول نسازد، خداوند گناهش را می‎آمرزد» و نیز می‎فرمایند: «تنها آن مقدار از نمازت پذیرفته است که در آن حضور قلب باشد».
نماز و تاثیر آن در دورى از زشتى‏ها
پیش‏تر خاطر نشان گردید:کسى که به ضعف اراده مبتلا است و على رغم‏اعتقاد به مبدا و معاد و تبعات اعمال و توجه به همه امور یاد شده باز مرتکب گناه‏مى‏شود، اگر واقعا قصد اصلاح خویش را دارد، باید قبل از هر چیز با به کار بستن‏برخى از ریاضت‏هاى شرعى اراده‏اش را تقویت کند، آن گاه با اراده‏اى قوى درمقابل خواسته‏هاى نفسانى و وسوسه‏هاى شیطانى بایستد.
و نیز تاکید شد:ریاضتى که در راس همه ریاضت‏هاى شرعى است و درتقویت اراده تاثیر به سزایى دارد، روزه گرفتن است، آن هم با شرایط و ضوابطى‏که بدانه اشاره شد.
اکنون سخن ما این است:یکى دیگر از امورى که در تقویت انسان بسیار موثراست و او را در غلبه بر غرایز و امیال نفسانى یارى مى‏رساند، به پاداشتن نمازاست.
بدون تردید اگر انسان موفق شود نماز را با همه آداب و مقررات مربوط به آن به‏جا آورد، به برکت آن بسیارى از گناهان را ترک گفته و کم کم به یارى خدا، به طورکلى از عصیان فاصله مى‏گیرد.خداى تبارک و تعالى در قرآن کریم مى‏فرماید:
و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر ; (1) نماز را به پا دار، به‏درستى که نماز(انسان را)از کارهاى زشت و ناپسند باز مى‏دارد.»
و نیز مى‏فرماید:
یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة ; (2) اى مؤمنان[در کارها]از صبر[روزه]و نماز کمک بگیرید.»
مطلبى که در این جا لازم است مورد تاکید قرار گیرد، این است که حظ وبهره‏اى که نماز گزاران از نماز خویش مى‏برند، یک سان نیست;زیرا نماز را مانندبسیارى از امور، ظاهر و باطنى است.اگر نماز گزار از نماز، به ظاهر قناعت کندو از روح و باطن آن غفلت ورزد، بهره او از نماز بسیار محدود و ناچیز است.بر خلاف نمازگزارى که از ظاهر بگذرد و به باطن نماز راه یابد;چرا که چنین‏شخصى به اندازه عمق نمازش از فواید و آثار نماز بهره‏مند خواهد بود.
بنابر این، این که قرآن مى‏فرماید:نماز انسان را از گناه باز مى‏دارد، یا این که‏مى‏فرماید:در کارها از نماز کمک بگیرید، معنایش این نیست که هر گونه نمازى‏با هر کیفیتى، چنان آثارى را به دنبال خواهد داشت، بلکه ابتدا باید دید، نماز تاچه اندازه از شرایطى که به آن عمق مى‏بخشد بهره‏مند است، آن گاه به تعیین‏خاصیت‏ها و آثار آن پرداخت و سپس آنها را از نماز توقع داشت.

 

 

 

 

 

اثار نماز نخواندن
خشم خداى متعال
1 ـ پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : هر کس نمازى را نخواند، خداوند را مى بیند که بر او خشمناک است.

 


تباه شدن عمل
2 ـ پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : هر کس نماز را از روى قصد ترک کند، خداوند عملش را تباه مى کند[1].

 

3 ـ زراره: از امام صادق درباره این گفته خداى جلّ جلاله پرسیدم : «هر کس به (ارکان) ایمان کفر ورزد، بى گمان عملش تباه است» ، فرمود: ترک کردن کارى که بدان اقرار دارد که از آن جمله، ترک نماز بى هیچ بیمارى و گرفتارى است.

 


کفر
4 ـ پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : هرکس نماز را عمداً ترک کند، آشکارا کفر ورزیده است[2].

 

5 ـ پیمان میان ما و آنان، نماز است . پس هر کس آن را ترک کند ، کافر شده است.

 

6 ـ کسى که نماز نمى گزارد، دین ندارد.

 

7 ـ کسى که نماز نمى گزارد، بهره اى از دین ندارد[3].

 

8 ـ (مرز) میان کفر و ایمان ، جز ترک نماز نیست.

 

9 ـ (مرز) میان بنده و کفر، ترک نماز است.

 

10 ـ هرکس نماز را ترک کند و به پاداش آن امید نورزد و از عذابش نهراسد، اهمیت نمى دهم که یهودى، مسیحى و یا مجوس بمیرد.

 

11 ـ میان مسلمان و کفر ، جز این نیست که نماز واجب را از روى قصد ترک کند و یا به جهت سبک شمردن آن را نخواند.

 

12 ـ امام صادق علیه السّلام : مردى نزد پیامبر آمد و گفت: اى پیامبر خدا، مرا سفارش کن. فرمود: نماز را از روى قصد وامگذار که هر کس آن را از روى قصد ترک کند، دین اسلام از او وا رهیده است. (مسلمان نیست)[4].

 

13 ـ پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله ـ در سفارش به معاذ ـ : هرگز نماز واجب را از روى قصد ترک مکن ، که هر کس نماز واجب را از روى قصد ترک کند، خداوند تعهدى دربرابر او ندارد[5].

 

14 ـ امام صادق علیه السّلام ـ به کسى که از گناهان بزرگ پرسیده بود ـ فرمود: ترک کردن نماز از روى قصد یا هر آنچه خداى جلّ جلاله واجب کرده است؛ زیرا پیامبرخدا صلّى الله علیه و آله فرمود: هر کس نماز را از روى قصد ترک کند ، از پیمان خداوند جلّ جلاله و پیمان پیامبرش ، بیرون رفته است.

 

15 ـ امام علىّ علیه السّلام : تفاوت میان مؤمن و کافر، نماز است . پس هر کس آن را ترک کند و ادعاى ایمان کند، عملش او را تکذیب مى کند و گواهى از خودش بر خود اوست.

 

16 ـ امام صادق علیه السّلام ـ در پاسخ به این پرسش : چگونه زناکار را کافر نمى نامید و ترک کننده نماز را کافر مى نامید و دلیل آن چیست؟ ـ فرمود: چون زناکار و مانند آن، به جهت غلبه شهوت آن را انجام مى دهد و ترک کننده نماز فقط از روى سبک شمردن ، آن را ترک مى کند.

 

اثار خواندن نماز

 

جلب رحمت خدا
خداوند در سوره ی نور می فرماید: وَ اقیمُواالصَّلاةَ وَ اتواالزَّکاة وَ اَطیعُواالرَّسوُلَ لعَلکُمْ ترْحَمُونَ. (نور/ 56) " و نماز را بر پا دارید و زکات بدهید و رسول را اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید."
خداوند در این آیه اولین شرط برای داخل شدن در رحمت را برپایی نماز برمی شمارد.

 

طلب یاری از نماز
وَاستعینُوا بِالصَّبْرِ والصَّلاةِ وَ اِنَّها لکبیرِةٌ اِلاّ عَلی الخاشِعینَ. (بقره/ 45) " و از صبر و نماز یاری بجویید و این کار جز از برای خاشعان گران است."
کلمه استعانت به معنای طلب کمک است و این هنگامی است که انسان به تنهایی نمی تواند مشکلی را به دلخواه حل کند. چرا که در حقیقت یاوری جز خدای یگانه وجود ندارد. این دو، بهترین وسایل برای پیروزی هستند.چون صبر هر بلایی را هر چند عظیم، کوچک و ناچیز می کند و نماز که التجاء به خدا است، ایمان را در درون زنده ساخته و به آدمی می فهماند که به جایی تکیه دارد که انهدام ناپذیر است و به ریسمانی دست زده که پاره شدنی نیست و به این ترتیب با ایجاد پایگاه درونی و تکیه گاه برونی که برای پیروزی برمشکلات لازم است، راه غلبه برگرفتاریها آسانتر می شود و نیز می فرماید: یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوااسْتعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوةِ اِنَ الله مَعَ الصّابِرینَ. (بقره/ 153) " ای کسانی که ایمان آورده اید از صبر و نماز استعانت جوئید که خدا با صابرین است."
در این آیه نیز برای پیروزی بر مشکلات به یاری جستن از یکی از بزرگترین ملکات (صبر) و یکی از بزرگترین عبادات (نماز) دعوت می کند.

 

آرامش
خداوند در سوره رعد فقط یاد خدا را آرام بخش دلها می داند: اَلا بِذکرِ اللهِ تطمَئِنُّ القلوبُ (رعد/ 28) "آگاه باشید که تنها یاد خدا آرامش بخش دلهاست. در سوره ی طه، هنگام اولین وحی به موسی(ع) می فرماید: … ی (طه / 14) "… و نماز را برای یاد من به پادار." و اینوَاَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْر گونه نماز را از مظاهر یاد خود برمی شمارد. حال چرا در دل چنین کسانی ترس و غم جای داشته باشد. اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ وَ اَقامُواالصَّلاةَ وَ اتُواالزَّکاةََ لَهُمْ اجْرُهُمْ عِنْدَ رَبّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ. (بقره/ 277) "کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز برپا داشتند و زکات را پرداختند اجرشان نزد پروردگارشان است و نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند."
برای مردم با ایمانی که با نماز یاد خدا را زنده نگه می دارند و با پرداخت زکات از بروز اختلاف طبقاتی جلوگیری می کنند، آرامشی است که دیگران از درکش عاجزند و پاداشی که فقط نزد پروردگار است.

 

بازداشتن از فحشا و منکر
… وَ اَقِمِ الصَّلاةَ اِنَّ الصُّلاةَ تنهی عَنِ الفحشاءِ وَالمُنکَرِ وَ لَذِکرُاللهِ اَکْبَرُ واللهُ یَعلمُ ما تصنعُون.(عنکبوت/45 ) "… و نماز را برپا دار که نماز انسان را از زشتی ها و منکرات باز می دارد و ذکر خدا بزرگتر است و خدا به هر چه کنید آگاه است."
طبیعت نماز از آنجا که انسان را به یاد نیرومندترین عامل بازدارنده یعنی اعتقاد به مبدأ و معاد می اندازد، دارای اثر بازدارندگی از فحشا و منکر است. نماز، کسی را که به انواع وسایل هوسرانی مجهز و پایه های حکومت غرایز طغیانگر در کانون وجودش مستحکم و پابرجاست و برای آنها مرزی نمی شناسد، کنتر ل می کند. در هر روز پنج بار ادای نماز کردن، صبح بعد از برخاستن از خواب (که انسان از همه چیز غافل است)، وسط روز (هنگامی که غرق در زندگی مادی است)، در پایان روز و آغاز شب، می تواند جامعه ای صالح ایجاد نماید. نمازی که برای انجام آن از ابتدا، انسان خود را از هرگونه آلودگی پاک کرده و حرام و غضب را از خود دور می سازد و با حمد، تسبیح، تکبیر و سلام بر بندگان صالح خدا، خدا، مقام اولیاء، درجات مردان خدا، عذاب الهی، کیفر خطاکاران، حسابهای دقیق و بی اشتباه روز رستاخیز را به یاد می آورد و با قیام در مقابل خدا، او را از هر چیز برتر و بالاتر می شمرد و با یاد نعمتهایش او را سپاس می گوید و از او صراط مستقیم را می طلبد، بدون شک انسان را متوجه جهان معنوی کرده و در درونش جنبشی به سوی حق و پاکی پیدا می شود و او را از خودخواهی و دنیاپرستی باز می دارد و با تواضع در مقابل ذات لایزال الهی، عشق به جاه و مقام، کنار می رود. نمازگزار با توجه به معانی آیاتی که در نماز می خواند، قهراً از مواعظش پند گرفته، به امر و فرمانش تن داده و خود را از گناهان باز می دارد. مسلماً ذکری که متضمن یاد خدا و خشوع در برابر او و تلاوت قرآن (که بر وعده ثواب، عذاب و هدایت مشتمل است) می باشد با گناهان سازش ندارد.البته میزان اثر نماز به درجه خلوص نمازگزار بستگی دارد و این که چه مقدار موانع را از بین برده باشد. بدیهی است هر چه موانع بر سر راه ارتباط انسان با خدا کمتر باشد، اثر آن بیشتر و بر عکس هر چه موانع بیشتر باشد، اثر نماز کمتر است. چرا که بازدارندگی از گناه، اثر طبیعی نماز است.
اِنَّ الاِنسانَ خلِقَ هَلوعاً. اِذا مَسَّهُ الشرُّ جَزُوعاً. وَ اِذا مَسهُ الخَیْرٌ مَنوعاً. اِلاّ المُصَلینَ. الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُون.(معارج/ 19 تا 23) "انسان، حریص و کم طاقت آفریده شده – هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند. و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران می شود. مگر نماز گزاران. آنها که نماز را مرتباً به جا می آورند."
انسان، حریص و کم طاقت و خودخواه است. در بدیها بی تابی می کند و خوبیها را منحصراً برای خود می خواهد؛ مگر نمازگزاران که نمازشان و ارتباطشان با خالق یکتا، آنها را از هر فحشاء و منکری باز می دارد:وَالَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظونَ. (معارج / 34) " و آنها که بر نماز مواظبت دارند."
نمازگزارانی که نماز را با حفظ ظاهر آن (آداب، شرایط، ارکان و خصوصیات آن) و حفظ روح آن (حضور قلب) به طور دائم می خوانند.

 

همراهی خدا با نمازگزاران
"وَ لقَدَ اَخذاللهُ میثاقَ بَنی اِسْرائیلَ وَ بَعَثنا مِنهُمْ اثنیْ عَشَرَ نقیباً وَ قالَ اللهُ اِنّی مَعَکُمْ لَئِنْ اَقَمتمُ الصَّلاةَ. (مائده / 12) " و خدا از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگیختیم و خداوند گفت من با شما هستم اگر نماز را بر پا دارید… ."
در این آیه حمایت و همراهی خدا از بنی اسرائیل را مشروط به شروطی می کند که اولین آنها بر پاداشتن نماز است. یعنی تا وقتی که نماز را برپا دارند مشمول حمایت خداوند می شوند و ترک نماز، ترک هدایت خداوند را در پی دارد. این معنا می تواند شامل تمام نمازگزاران و تارکان نماز نیز باشد.

 

ولایت نمازگزاران
" اِنَّما وَلیُّکمُ اللهُ و رسولهُ والَذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ و یُوتونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعونَ." (مائده/ 55) "سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند و نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می پردازند."
سرپرستی و رهبری جامعه ی اسلام از آن خدا و پیامبر اوست و نیز از آنِ مؤمنینی که برای خدا و اتصال به سرچشمه ی فیوضات الهی، نماز را بر پا می دارند و هنگام رکوع زکات می دهند.

 

هدایت برای نمازگزاران
"اِنَّما یَعْمُرُ مَسجدَاللهِ مَنْ امَنَ بِاللهِ الیوم الاخِرِ و اَقامَ الصَّلاةَ و اتی الزَّکاةَ و لم یَخْشَ اِلاّ اللهَ فَعَسی اُولئکَ اَنْ یِکونُوا مِنَ الْمُهتدینَ." (توبه / 18) "مساجد الهی را تنها کسی آباد می کند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و نماز را برپا دارد و زکات را بپردازد و از چیزی جز خدا نترسد، ممکن است چنین گروهی هدایت یابند."
هدایت ممکن است برای گروهی باشد که علاوه بر ایمان به خدا و روز قیامت، اهل اقامه نماز و پرداخت زکات و خشیت از خدا باشند. ایمانی که فقط ادعا نباشد بلکه در عمل ثابت شود و فقط چنین کسانی برای عمران مساجد محق هستند.

 

انذار برای نمازگزاران"… اِنَّما تنذِرالَذینَ یَخشونَ رَبَّهمْ بالغیبِ و اَقامواالصَّلاةَ و منْ تزکی فَانّما یَتزکی لِنفسه و الی الله المصیرُ." (فاطر / 18) " … تو فقط کسانی را انذار می کنی که از پروردگار خود در پنهانی می ترسند و نماز را برپا می دارند و هر کس پاکی پیشه کند نتیجه ی آن به خودش باز می گردد و بازگشت به سوی خداست."
ای پیامبر انذارهای تو نسبت به مکذّبان تو محقق نمی شود. زیرا که دلهایشان مُهر شده است و سخن الهی تنها در دلهای آماده اثر می گذارد و تا در دلی خوف خدا نباشد و در نهان و آشکار، مراقبت یک نیروی معنوی را بر خود احساس نکند و با انجام نماز که قلب را زنده می کند و به یاد خدا می دارد، به آن کمک نرساند؛ این آمادگی حاصل نخواهد شد. آنها که روح و قلبشان مملو از خشیت و ترس آمیخته با عظمت خداست و با برپایی نماز، عملاً او را عبادت و پرستش می کنند.

 

رستگاری برای نمازگزاران
" قَدْ اَفلحَ منْ تزکی. وَ ذَکرَ اسْمَ رَبِّه فَصَّلی. (اعلی/ 14 و 15) " مسلماً رستگار می شود کسی که خود را تزکیه کند – و نام پروردگارش را به یاد آورد و نماز بخواند."
در این آیات سه چیز را عامل رستگاری می داند، تزکیه، ذکر نام خداوند و سپس به جا آوردن نماز. در اینجا پس از ذکر نام خداوند، بجا آوردن نماز را ذکر می کند. زیرا نمازگزار تا به یاد خدا نباشد و نور ایمان در دلش پرتوافکن نشود به نماز نمی ایستد. به علاوه، نمازی ارزشمند است که توأم با ذکر و یاد او باشد.

 

پاداش"رِجالٌ لا تلهیهم تِجارةٌ ولابَیعٌ عن ذِکراللهِ و اَقامِ الصَّلاةِ و ایتاءِ الزَّکاةِ یخافونَ یَوماً تتقلبُ فیه القلوبُ والابْصارُ. لِیجزیهمُ اللهُ اَحسنَ ما عملوا و یزیدهُمْ مِنْ فَضله …"(نور/ 37 و 38) " مردانی که هیچ کسب و تجارتی آنان را از یاد خدا غافل نگرداند و نماز به پا دارند و زکات بدهند و از روزی که دلها و دیده ها در آن روز حیران و مضطرب است، ترسان و هراسانند – تا خدا در مقابل بهترین اعمال ایشان جزاء و ثواب عطاء فرماید و از فضل و احسان خویش بر آنها بیفزاید…"
و نیز می فرماید: " لکنِ الراسخُونَ فِی العلمِ منهمْ والْمؤمنونَ یُؤمنونَ بما اُنزلَ اِلیکَ و ما اُنزلَ من قبلکَ والْمقیمینَ الصَّلاةَ والْمؤتونَ الزَّکاةَ والمؤمنونَ باللهِ والیومِ الاخرِ اُولئکَ سَنؤتیهم اجراً عظیماً." (نساء / 162) "اما آنهایی که علم در دلهایشان رسوخ یافته و ایمان دارند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و زکات می دهند و به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند به زودی به آنان پاداش عظیمی خواهیم داد". پاداش عظیم و افزون که از فضل خدا بر آن افزوده می شود؛ برای مؤمنان به خدا و رسولش و آنچه بر او نازل شده و ترسان از روز قیامت است که علاوه بر آن، نماز را نیز اقامه کرده و زکات می پردازند.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  19  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله نماز و آثار آن

دانلودمقاله مولانا، آموزگار معنا

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله مولانا، آموزگار معنا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

 

مقدمه :روی آوری قشرهای گوناگون جویندگان حقیقت در سراسر جهان به آثار مولانا، آدمی را به یاد آن مصرع خود او در نی نامه می اندازد: که جفت بدحالان و خوشحالان1 شده است، بدحالان و خوش حالانی که هر یک از ظن خود یار2 او شده اند و هر یک به گوشه ای از ساحت روان او ورود کرده‎اند. خیل بی شمار مشتاقان، چاپ های متعدد آثار مولانا به زبانهای گوناگون، برگزاری کنگره ها و سمینارها... در جهان این سئوال را پیش می آورد که براستی در بازار نوفروشی3 مولانا چه متاعی عرضه می شود که این همه بر گرد او جمع آمده اند و این خریداران کالای او چه کسانی هستند، چه می خواهند؟...
بی گمان اینان هر که هستند آنانند که در فرآیند طلب خویش ز هزار خم چشیده اند و همه را بیازموده اند4 و سرانجام به شراب سرکش مولانا رسیده اند چرا که به این نتیجه رسیده اند بی مدد چون اویی، درهم ریختن ارزشها، اعتبارهای جهان و فرو شدن به دریا و در پی گوهر حقیقت کاری آسان نیست.
معنا، گمشده آنانی، نه چونان همه
غالب انسانها در اجبار چارچوب ها و قالب های عرفی و معمول زندگی، مجال و فرصت باطنی آن را نمی یابند که لحظه ها را به چراگاه رسالت5 ببرند و روزن وجود را به روی آفتابی که لب درگاه آنهاست بگشایند6... در روند زندگی هر چه این قیدها و بندها محکم تر می شوند رفته رفته اکثر آدمها نمادی از آن گاو در مثنوی می شوند که از دروازه تولد وارد جهان شده و از دروازه مرگ خارج می شوند و از آن همه زیبائیها، هنرها و معرفت‎ها... جز قشر خربره اعتباریات و ظواهر زندگی بیشتر چیزی را ادراک نمی کنند و نمی فهمند7.
اما در این میانه، کسانی پیدا می شوند که بیقرارند و طالب بیقرار شده اند آن چه که همه را راضی می کند آنان را ارضاء نمی‎کند، چیزی فراتر از آنچه هست می خواهند، تشنگی آنان از جنس دیگری است، بی تاب و آشفته، در وادی حیرت سرگشته اند و به هر جایی که نام و نشانی از آن معشوقه هر جایی است سر می کشند تا شاید آرام گیرند.
سالها سرگشته گفت و شنود هر کجا نام و نشانی از تو بود8
این تشنگان حقیقت، آرام آرام بوی آن دلبر نهان9 در عرصه جانشان پران می شود و با زبانی گنگ، هر دم به سویی کشیده می‎شوند و مدام از خود می پرسند: چیست که هر دمی چنین می کشدم به سوی او؟10، در کشاکش این جستجو، گاه آشفتگیها به اوج می رسد و سئوالاتی به جان آنان هجوم می آورد و هر دم از خود می‎پرسند:
چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کـشندم، گه از این سوی کشنـدم
ز کشاکش چو کمانــم، بـــه کف گـوش کشـانم
قدر از بــــام درافتـد چـــو در خانه ببنـــدم
نفسی آتش سوزان، نفســـی سیل گــــریـزان
ز چه اصلم؟ ز چه فصلم؟ به چه بازار خـ ـرندم؟
سالکان روزگار ما
در چنین هیاهوی هول آور درونی و تهاجمات برونی ارزشهای تکنولوژیک و ابزاری که جملگی برآمده از عقل جزیی هستند گرفتار آمده اند، در جان پاره ای از این جویندگان آتشین مزاج حقیقت کسی چون شرر می خندد11 و راه را بر آنانی که ساختارهای معمول زندگی را شکسته و در پی معنا به راه افتاده اند می بندد و مدعی می شود که عشق او را نوع دگر خندیدن12 آموخته و عشق از آسمان آمده است تا اهل تردید و گمان را درهم کوبد13 و آنان را به خود می خواند. او خویشتن را تحصیلکرده مدرسه احمد امی معرفی می کند و بر فضل و هنر که جملگی حجاب آفتاب جانان است می خندد14 و حیران از این که خوب است یا زشت، این است یا آن، و چه نامی دارد، دلبر است یا دل داده بر سر راه تمامی طالبان حقیقت قرار می گیرد می گوید:
گر زان که نئی طالب، جـــوینده شوی با ما
ور زان که نئی مطرب، گـــوینده شوی با ما
گر زان که تو قارونی، در عشـق شوی مفلس
ور زان که خداوندی، هم بنــده شوی با مــا
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیرانــد
گر مرده ای ور زنده، هم زنده شوی بـــا ما
پاهای تو بگشاید، روشن بـــه تو بنمــاید
در ژنده درآ یکدم تــا زنــده دلان بینـــی
اطلس به در اندازی در ژنده شوی بـــا مـا
چون دانه شد افکنده بر رست و درختی شد
این رمز چو دریابـــی افکنده شوی بــا ما
شمس الحق تبریزی با غنچه دل گـویــــد
چون باز شود چشمت بیننده شوی بـــا ما

و این گونه است که او تمامی آنانی که فراسوی نیک و بد و دانایی در پی حقیقتند را مجذوب خود می سازد. سالکان راستین در راه سپاری با او در جستجوی معنای زندگی است که در نهایت دلاورانه قفل زندان جهان را گشوده و گردن گردنکشان را در پیش سلطان عشق می شکنند15.
رویکردهایی برای تبیین معنای زندگی
دو رویکرد عمده برای تبیین معنای زندگی وجود دارد:
1- رویکرد مجعول (قراردادی)
در این رویکرد، جوینده معنا، تفسیری از عالم پیدا می کند و بر اساس آن به زندگی معنایی می بخشد، و در واقع معنای زندگی بر ساخته تجزیه و تحلیل ها و برداشتهای اوست بقول دکتر فرانکل، چنین آدمی زندگی اش را یک پروژه تعریف شده و هدفمند از سوی دیگران نمی داند، بلکه به زندگی با تجارب خاص خویش معنا می دهد و برای گریز از هجوم خالی اطراف چونان سپهری فریاد برمی‎آورد که زندگی خالی نیست، سیب هست... و نتیجه می‎گیرد تا شقایق هست زندگی باید کرد. یا در سطح عقلایی تری، کسی چون راسل در ابتدای زندگینامه خود می نویسد:
سه چیز به زندگی ام معنا داده است: یکی علم و ارضاء کنجکاوی علمی، دیگری شفقت به حال انسانها و کاستن از درد و رنج های آنها و سومی عشق ورزی
2-رویکرد مکشوف
در این نوع نگاه، زندگی به عنوان یک موجودیت مستقل از ذهن بشر، معنایی دارد که باید توسط جوینده راه حقیقت آن معنا کشف و بازشناسی شود و با روشهای فلسفی و عرفانی کشف شود، در این رویکرد معنا عین وجود است.
حوزه های جستجوی معنای زندگی
اختلالات زندگی انسان امروز ناشی از آن است که انسان فرهیخته امروزی احساس می‎کند زندگیش معنا ندارد و سئوال بزرگ چرا هستی را نمی تواند پاسخ دهد و لاجرم با خیام زمزمه می کند:
ایــــن بحر وجود آمده بیـرون زنهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنــی از سر ســـودا گفتند زان روی کـه هست کس نمی داند گفت
مساله دریافت معنای زندگی چه با رویکرد مجعول و چه مکشوف، در سه سطح قابل طرح شدن است:
1- حوزه فلسفه دین
در این حوزه ادیان با تعالیم خود برای زندگی معنایی قایل هستند که توسط خالق هستی مشخص شده و باید مکشوف گردد، مثلاً در اسلام مساله ای به نام عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان مطرح شده است که انسان باید به آن دست یابد.
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون «الذاریات/ 51»
2- حوزه فلسفه اخلاق
در این حوزه در پی آنند با قایل شدن معنایی برای زندگی مشخص کنند که کدام کار خوب، و کدام بد است، کدام کار وظیفه، مسئولیت، رذیلت و فضیلت... است و کدام نیست.
3-حوزه روان شناسی
در تحلیل های روان شناختی از انسان، بر این باورند که بسیاری از اختلالات و نابسامانی های روانی بشر وقتی ایجاد می شود که انسان احساس می کند زندگی اش بی معنا شده و نتوانسته است که بفهمد معنای زندگی چیست. روان شناسان شناختی بر این باورند در نتیجه به دلیل فقدان احساس معنای زندگی دستخوش یک سلسله نابسامانیهای روانی می شود...
مولانا و پاسخ به دغدغه های انسان امروز
آمارها و شواهد نشان می دهد احساس بی هویتی و پوچی انسان معاصر، علی رغم پیشرفت روزافزون تکنولوژی، روز به روز بیشتر می شود، او در عین امکان برخورداری های بیشتر نسبت به انسانهای گذشته، نوعی فقر معنایی را در زندگی خود تجربه می کند. اما در میان خیل بی شمار آدمیان تنها قشر اندکی به خودآگاهی می رسند و به قول دکتر ویکتور فرانکل در جستجوی معنا هستند، زیرا به قول نیچه تنها انسانی که چرایی و فلسفه حیات را فهمیده باشد، می تواند با هر چگونگی بسازد و لایه‎های بیشماری از بشریت در اتوبان زندگی سراسیمه می دوند.
انسان امروز، هر روز شاهد بیشتر درهم ریخته شدن ساختار مکاتب فلسفی ـ سیاسی و اجتماعی در تفسیر واقعیت های حیات روانی و اجتماعی بشر است. آرمان شهرهای (اتوپیا) وعده داده شده یکی پس از دیگری بی رنگ می شوند و آدمی خود را به قول فیلسوفان اگزیستانسیالیست در برهوت کویر این عالم بی کس می یابد، انسان خردمند امروز به دستاوردهای عقل مدرنیته که به قول مولوی عقل آخوربین است بدبین شده و آرامش عمیق خود را در آن سوی عقل جزیی جستجو می‎کند و نجات را در تهاجم ساختارشکنانه به عقل جزیی نگر می یابد. انسان حقیقت جو معاصر دریافته است که چگونه همین عقل مدرن، حیات بشری را به جهنم سوزانی مبدل ساخته است که در آن سیاستمداران و سوداگران، جسم و جان بشریت را در زندان اعتبارها اسیر ساخته اند، و با رویکردهای غیر انسانی و حقارت آمیز مسایل بشریت را به روشهای غیرمتعالی تدبیر می کنند.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   14 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله مولانا، آموزگار معنا

دانلودمقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 
یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد. در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود. توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود. در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...
بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...
در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.
آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است. مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر:
5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.
در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم. در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر:
6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.
پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات. چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد:
7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.
گفتن نمى خواهد که این تفاوت در فاصله ها را در غزل هاى دیگر سعدى و حافظ نیز مى توان آشکارا دید.
سؤال این است که راز این تفاوت میان غزل هاى سعدى و حافظ در چیست؟ چه چیزى سبب مى شود که فاصله صورت و محتوى در غزل حافظ به مراتب بیش از آن باشد که در غزل سعدى مشاهده مى شود؟
براى این سؤال، لااقل در آثارى که در دسترس من بوده اند، پاسخ چندانى به چشم نمى خورد. تنها مطلبى که در این باره هست به تفاوت هاى سبک عراقى با سبک هندى مربوط مى شود که گاه از آن ها در تبیین تفاوت هاى میان سعدى و حافظ استفاده کرده اند. به این ترتیب که اول سعدى را، به حق، نماینده سبک عراقى گرفته اند و حافظ را، به ناحق، نماینده سبک هندى در سالم ترین صورت آن پنداشته اند و آنگاه گفته اند اشعار عراقى ساده و روانند و به راحتى مى توان به پیام آن ها پى برد و، لاجرم، اشعار سعدى هم از این قاعده مستثنى نیستند. بر عکس، اشعار سبک هندى پیچیده اند و سرشار از مضمون پردازى هاى ظریف و نازک بینانه اند و، ناگزیر، نمى توان به آسانى به پیام آن ها راه یافت و اشعار حافظ هم، خواه ناخواه، به همین دلیل دوریاب تر و دیر فهم ترند.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  16  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ