فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله فضل بن شاذان

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله فضل بن شاذان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 
زندگی نامه
ابو محمد فضل بن شاذان بن خلیل ازدى، فقیه صاحب نظر، متکلم متفکر، مفسر حاذق، دانشمند شهیر عالم اسلام و مؤلف گرانقدر در علوم و فنون اسلامى.
از جزئیات زندگى شخصى و تاریخ دقیق تولدش و... چندان آگاه نیستیم، نجاشى او را از طایفه ازد از قبیله‏هاى معروف عرب و پدرش را از شاگردان یونس بن عبد الرحمان شمرده است. (1) با توجه به روایاتى که فضل از امام رضا علیه السلام دارد مى‏توان تولد او را در حدود صدوهشتاد هجرى تخمین زد.
کشى مى‏نویسد: فضل در روستایى در حوالى بیهق بود که خبر خروج خوارج به او رسید براى فرار از چنگ آنان بار سفر بست و از آنجا گریخت در اثر فشار و سختى سفر بیمار شد و در سال 260 هجرى درگذشت. (2) بر قبر او در نیشابور گنبد و بارگاهى است و محل تردد و زیارت شیفتگان علم و ولایت است.
فضل در محفل پیشوایان معصوم
وى افتخار حضور و شاگردى چهار امام معصوم علیهم السلام را دارد. نجاشى مى‏گوید از امام جواد علیه السلام روایت دارد و شیخ طوسى نام او را در زمره یاران امام هادى و عسکرى علیمها السلام ذکر مى‏کند. (3) اگر چه نجاشى در روایت فضل از امام رضا علیه السلام تردید کرده لیکن روایات او در عیون اخبار الرضا علیه السلام (4) و من لا یحضره الفقیه (5) در علل شرایع و احکام، با تصریح «فضل‏» درآخر روایت‏به سماع وى از امام رضا علیه السلام جایى براى این تردید باقى نمى‏گذارد.
مقام فضل در نزد امامان معصوم
کتابى از فضل بن شاذان به دست امام حسن عسکرى علیه السلام رسید، امام با ورق زدن به مطالعه کتاب او پرداخته، فرمود: خدایش رحمت کند، اهل خراسان به منزلتش غبطه مى‏خوردند زمانى که فضل بین ایشان زندگى مى‏کرد. (6)
زمانى از فضل نزد امام عسکرى علیه السلام نامى برده شد، شایعه پراکنیهاى دشمن را پیرامون عقاید و شخصیت او براى امام مطرح کردند و از آن حضرت براى شفاى او دعا طلب کردند، امام علیه السلام فرمود: آرى بر فضل دروغ بستند، خداوند رحمتش کند، خداوند رحمتش کند. راوى مى‏گوید: هنگامى که به خراسان رسیدم فهمیدم در همان زمانى که در خدمت امام بودیم فضل از دنیا رفته بود.
پیامبران و پیشوایان معصوم براى هر کسى به اندازه عقل و فهم و درکش، از مطالب و معارف و حقایق پرده برمى‏دارند «انا معاشر الانبیاء نکلم الناس على قدر عقولهم‏» (8) ، روایت صدوق از فضل بن شاذان در علل شرایع و احکام بیانگر قوت فهم و حذاقت اوست که امام او را لایق دانسته و بسیارى از فلسفه احکام را در حدود بیست صفحه از سرتاسر فقه براى او گفته است.

گفتار دانشمندان در باره فضل
نجاشى رجال شناس بزرگ امامى در ستایش از فضل مى‏گوید: او ثقه و از بزرگان فقها ومتکلمان شیعه و در این طایفه داراى مقام و جلالتى است، وى مشهورتر از آن است که ما به توصیف او بپردازیم . و شیخ طوسى در این راستا مى‏نویسد: فقیه، متکلم، جلیل القدر. و کشى او را از عدول و ثقات برشمرده و در موارد زیادى به گفتار او در توثیق و تضعیف رجال به عنوان سندى اعتماد مى‏کند.
علماى دیگر نیز به اتفاق او را توثیق و از فقیهان عالى‏مقام و متلکمان سترگ به حساب آورده‏اند.
ابن ندیم درباره او مى‏نویسد: فضل بن شاذان رازى، خاصى و عامى است، شیعه او را از خود مى‏داند; از این رو نام او را در جمله دانشمندان شیعه بردم و حشویه او را از خود مى‏پندارد و کتابهایى دارد که با عقاید حشویه سازگار است. مانند: تفسیر، قرائات، سنن در فقه. فرزندش عباس نیز کتابهایى دارد. ابن ندیم ترتیب سور قرآن را در مصحف ابن مسعود و ابى بن کعب از فضل بن شاذان نقل مى‏کند و مى‏نویسد: فضل یکى از پیشوایان و امامان علوم قرآنى و قرائات است از این رو آنچه اوگفته بود بر آنچه خود دیدم ترجیح داده، نوشتیم.
شیخ طوسى در مقام نقد کلام ابن ندیم مى‏نویسد: گمان مى‏کنم ابن ندیم فضل بن شاذان نیشابورى را با فضل بن شاذان رازى از علماى اهل سنت اشتباه کرده است. این اشکال به مطالعه کتاب ایضاح فضل بن شاذان تایید مى‏شود که وى حشویه و تمام گروههاى غیر امامى را مورد نقد و انتقاد قرار داده است و در کتب شیعى نامى از عباس بن فضل بن شاذان به عنوان مؤلف یا راوى حدیث دیده نشده است.
اساتید و مشایخ فضل بن شاذان
از ویژگیهاى این مرد بزرگ، استادان زبردست و دانشمند وى هستند که در تعلیم و تربیت او سهم به سزایى داشته‏اند، فضل مى‏گفت: هشام بن حکم مدافع اسلام و ولایت از دنیا رفت و یونس بن عبدالرحمان جانشین او شد که با براهین محکم خود شبهات مخالفان دین را درهم کوبیده پاسخ مى‏داد، پس از او تنها جانشینش سکاک عهده‏دار این خدمت‏شد و او نیز دار فانى را وداع گفت و من با پنجاه سال سابقه شاگردى در محضر چنین بزرگانى در پست ایشان به انجام وظیفه مشغولم.
وى حدیث را از ابوثابت، حماد بن عیسى، صفوان بن یحیى، عبد الله جبلة، عبدالله بن الولید العدنى، محمد بن ابى عمیر، محمد بن سنان، محمد بن یحیى، یونس بن عبد الرحمان روایت مى‏کند. روایاتش در کتب اربعه به 775 روایت‏بالغ شده است.
تالیفات فضل
نجاشى مى‏نویسد:(کنجى) (کشى) براى فضل صد وهشتاد تصنیف گفته است وى نام حدود چهل تالیف او را ذکر مى‏کند و شیخ طوسى نیز در حدود سى تالیف از آثار او را یاد کرده است. به مقتضاى متکلم بودن فضل بیشتر تالیفاتش در رد و ابطال عقاید فرقه‏هاى دیگر است. همانند: کتاب النقض على الاسکافى فى تقویة الجسم; کتاب الرد على اهل التعطیل; کتاب الرد على الثنویة; کتاب الرد على محمد بن کرام; کتاب الرد على الفلاسفة و... و پاره‏اى از تالیفاتش نیز در مسائل اختلافى بین متکلمان است همانند: کتاب الوعید; کتاب الاستطاعة; کتاب التوحید فى کتب الله; کتاب مسائل فی العلم; کتاب معرفة الهوى والضلالة; کتاب الرجعة; کتاب الامامة و... قسمتى از تالیفاتش نیز در علومى همانند فقه، حدیث، لغت، تفسیر وعلم قرائات و ... مى‏باشد همانند کتاب الفرائض; کتاب الطلاق; کتاب المتعتین ; کتاب العروس در لغت و....
از میان این همه تالیفات، پاره‏اى از سخنانش در لابلاى کتب فقهى و کلامى و کتابى به نام الایضاح در لابلاى کتب فقهى و کلامى دیده مى‏شود.
گوشه‏اى از سخنان فضل در کتب کلامى
الف
از دیدگاه اهل سنت، اگر شخصى از دنیا رود و دخترانى باقى بگذارد، باید دو ثلث از ماترک او را به دختران و ثلث‏باقى مانده را به عصبه میت دهند.(رجوع شود به موسوعه فقهیه، ج‏4، ص 307 به بعد) و بنابر مذهب امامیه تا زمانى که از طبقه اول کسى زنده باشد نوبت‏به طبقه دوم نمى‏رسد.
فضل به علماى اهل سنت مى‏گفت: اگر میتى 30 هزار درهم به جاى گذارد براى 28 دختر خود و یک پسرش چگونه تقسیم مى‏کنیم؟ گفتند: به هر دخترى هزار درهم و به پسر دو برابر آن.گفت: اگر 28 دختر و پسر عمویى داشته باشد بنابر قاعده ارث بین شما به دختران 20 هزار درهم و به پسر عموى میت ده هزار درهم باید داده شود، لازمه این نظر این است که سهم پسر که از صلب میت است کمتر از سهم پسر عمو باشد در حالى که نام پسر در قرآن به عنوان متقرب به میت ذکر شده ولى پسر عمو به واسطه پدر و جدش با میت قرابت پیدا مى‏کند.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 18   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله فضل بن شاذان

دانلودمقاله امام خمینى و میراث حکمت عرفانى اسلام

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله امام خمینى و میراث حکمت عرفانى اسلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


آفتاب - فرهنگ و اندیشه: باید تاکید کرد که علاقه امام خمینى به فلسفه عرفانى اسلامى در مراحل اولیه دوران تحصیلش، نه چیزى بدیع است و نه امرى احساسى. با این‏که منابع مربوط در دسترسند، پیش از این، هیچ محققى به تحلیل منظم نظرات عرفانى و مابعدالطبیعى امام خمینى نپرداخته است. آنچه در پى مى‏آید کوششى است در جهت اداى حق این جنبه از میراث امام خمینى .

مقدمه
در سال 1968 پنج‏سال پس از اخراج آیت‏الله روح‏الله خمینى از ایران، ساواک، پلیس امنیتى شاه، به خانه او در قم یورش برد و اوراق و نوشته‏هاى وى، از جمله شروح و تفاسیرى را که در دهه 1930 در باب عرفان نوشته بود، ضبط و توقیف کرد.

 

پانزده سال بعد، در سال 1983، پاره‏اى از آثار مفقود خمینى را یکى از طلاب در همدان پیدا کرد.
او، که نامش هرگز در گزارشهاى بعدى این واقعه ذکر نمى‏شود، دو کتاب از فروشنده‏اى دوره‏گرد خرید که، چون نتوانسته بود در بازار شهر خریدارى بیابد، به یکى از مدارس دینى آمده بود تا آنها را به مبلغ پنجاه تومان بفروشد.
یکى از این دو کتاب، چاپ سنگى‏اى از شرح شرف‏الدین محمود قیصرى
(متوفاى 751/1350) بر فصوص الحکم ابن‏عربى بود که در قرن نوزدهم در مصر انتشار یافته بود; و خود این قیصرى، هم متفکر عرفانى استثنایى و هم از شارحان پرآوازه مکتب ابن‏عربى است.
در حواشى کتاب، این طلبه ،تعلیقات دست‏نوشته بسیارى دید که، بر طبق سنت دیرپاى دستنویسى مسلمانان، در عین حال، هم شرح‏الشرحى بود بر متن اصلى فصوص‏الحکم و هم شرحى بر کتاب قیصرى.

 

طلبه مذکور، با کمال تعجب، پى برد که تعلیقات حاشیه، که به زبان عربى نوشته شده بود، امضاى سید روح‏الله خمینی نیز را در پاى خود داشت.

 

او، که آنچه را دیده بود باور نمى‏کرد، کتاب‏ها را به سرعت نزد آیت‏الله حسین‏نورى، امام‏جمعه همدان برد، و او بى‏درنگ خط [امام] خمینى را در حواشى تشخیص داد.
و اما کتاب دیگر، معلوم شد که رساله‏اى همراه با شرح و تفسیر است در باب کلام شیعى، که پسر ارشد آیت الله خمینى،
سید مصطفى، بر آن تعلیقاتى نوشته بود.

 

چندین محقق مسلمان، به سرعت دست‏به کار انتشار این آثار به‏تازگى کشف شده گشتند.
این محققان آثار مذکور را متعلق به موضوعات و مطالب عرفانى قلمداد کردند.

 

ظاهرا متن شرح‏الشرح آیت الله خمینى، به خودى خود، به چشم گردآورنده و ویراستار به اندازه کافى با ابهت جلوه نکرد. چراکه وى تصمیم گرفت که آن را با شرح‏الشرح دیگرى که آیت الله خمینى در حواشى مصباح الانس نوشته بود تکمیل کند، و این مصباح الانس شرحى است که محمد بن حمزه فنارى (متوفاى 834/1431)، عالم مشهور عثمانى، بر مفتاح الغیب صدرالدین قونى (متوفاى 673/74-1273) نگاشته است.
این دو شرح‏الشرح کاملا باهم سازگارند و تصورى از دیدگاه عرفانى و فلسفى احتمالا بزرگ‏ترین، یا دست‏کم بانفوذترین، رهبر سیاسى مسلمان در قرن بیستم به ما مى‏دهند.
با توجه به جایگاه نویسنده، گردآورنده و ویراستار ،پیش‏نویس دست‏نوشته‏اى را که به خوبى استنساخ شده بود براى آیت الله خمینى فرستاد تا وى تصحیح و تایید کند.
آیت الله خمینى، پس از اعمال چند تغییر جزئى مربوط به سبک نوشته، اجازه انتشار آن را داد.

 

گردآورندگان و ویراستاران، از چاپهاى سنگى متون اصلى، آن قطعاتى را که وى بر آنها شرح نوشته بود حفظ کردند.
با این همه، کوشش در جهت فهم استدلالهاى پیچیده نویسنده، بدون رجوع به متون اصلى‏اى که آن استدلالها بر آنها توقف دارند، کار نسبتا دشواری است.
بنابراین، براى فهم و ارزیابى درست موضع
آیت الله خمینى در قبال قیصرى و فنارى و کل فلسفه عرفان، متون این دو متفکر لازمند.

 

از همین آغاز، باید تاکید کرد که علاقه آیت الله خمینى به فلسفه عرفانى اسلامى در مراحل اولیه دوران تحصیلش، نه چیزى بدیع است و نه امرى احساسى.
با این‏که منابع مربوط در دسترسند، پیش از این، هیچ محققى به تحلیل منظم نظرات عرفانى و مابعدالطبیعى ایشان نپرداخته است.
آنچه در پى مى‏آید کوششى است در جهت اداى حق این جنبه از میراث بنیانگذار جمهوری اسلامی که، هرچند به اندازه دستاوردهاى سیاسى‏اش مورد توجه واقع نشده ،درخور مداقه‏اى جدى است.

 

خاستگاه و تحصیلات
[امام]خمینى در 24 سپتامبر 1902 در شهر خمین، که شهرى کوچک در جنوب غربى تهران است، در میان خاندانى روحانى از سلاله پیامبر(ص)، برآمد.
علوم دینى را با برادر بزرگ‏تر خود، آیت‏الله مرتضى پسندیده، شروع به فراگیرى نمود و از تعلیم و تربیت دینى استوارى برخوردار گردید; در سنین نوزده سالگى به شهر اراک، که در نزدیکى خمین بود، عزیمت کرد و در آنجا در حوزه درس عبدالکریم حائرى (متوفاى 1355ه ق./ 1937م.)، که یکى از علماى بزرگ شیعى بود، شرکت نمود.
وقتى که حائرى در سال 1921 به قم دعوت شد،این طلبه جوان نیز به دنبال وى رهسپار قم گردید و به زودى با میرزا محمدعلى شاه‏آبادى (1292 1369 /1875-1950)، جامع معقول و منقول، آشنا شد.

 

این استاد، به همراه متفکر دینى تا حدى جنجال‏برانگیزى همچون میرزا على‏اکبر حکیم [شاگرد مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى (1878/1295)] (1925/1344) و احتمالا چندتن دیگر از علما، خط سیر مطالعات عرفانى او را مشخص نمودند; این اساتید و مشایخ ایشان، آیت‏الله آینده را به سنت دیرپاى تعلیم و تربیت اسلام ایرانى پیوند دادند.
این سنت گرایشهاى عرفانى و حکمى‏اى را باهم تلفیق مى‏کرد که سابقه‏شان به تعالیم شخصیتهاى مؤثرى در تاریخ فکرى شیعه، مانند میرداماد (متوفاى 1040/1630) و ملاصدرا (متوفاى 1050/1640) مى‏رسد.
این دو تن نیز از سلف عظام، همچون حیدر آملى (متوفاى حدود 787/1385)، ابن‏عربى و یحیى سهروردى،(کشته شده به سال
587/1191) الهام گرفته‏اند.
با این مقدمات، کاملا طبیعى به نظر مى‏رسد که کتاب الاسفار صدرا اولین اثر عرفانى‏اى بوده است که امام خمینى زیر نظر شاه‏آبادى فراگرفته است.
ملاصدرا در این اثر، سیر و سلوک معنوى‏اى را که سالک طریق عرفان دارد تشریح کرده است. و بر وظایف عارف در قبال جماعت اهل ایمان، که ناشى از سیر و سلوک ظاهرا فردگرایانه اوست، تاکید ورزیده است.
صدرا این سیر و سلوک معنوى را به چهار مرحله تقسیم کرده، که از سویى، مطابق با مرتبه توفیق معنوى سالکند و، از سوى دیگر، مطابق با شان او به عنوان پیام‏آور الهى.

 

سفر اول سیر من النفس والخلق الى الحق، سفر دوم من الحق الى الحق و تردد و آمد و شد میان ذات و صفات الهى، سفر سوم من الحق الى الخلق والنفس، و سفر چهارم من الخلق الى الخلق است که در آن، سالک موهبت جدیدى از سنخ امور معنوى و اخلاقى به جامعه خود ارزانى مى‏دارد.
این الگو از سرنوشت انسان که مورد توصیف ملاصدرا و مورد قبول [امام] خمینى قرار گرفت، سابقه‏اش به آموزه‏هاى تصوف متقدم بازمى‏گردد.
مثلا توصیف ملاصدرا از اسفار چهارگانه، یادآور نظرات ابن‏عربى در مورد انسان کامل است، از این حیث که بر نقش انسان کامل به عنوان رهبر دینى جماعت اهل ایمان تاکید خاص دارد نقشى که بعضى از محققان غربى خواسته‏اند بى‏اهمیت جلوه‏اش دهند، و در عوض، تمام توجه خود را به نقش انسان کامل در نیروى جهانى بسیار مهمى که حلقه اتصال مبدا و معاد است، معطوف کرده‏اند.

 

متن درسى بعدى آیت الله خمینى در مورد عرفان، شرح فصوص الحکم قیصرى است.
این اثر همراه با شرح فصوص الحکم عبدالرزاق کاشانى (استاد قیصرى) ظاهرا از معروف‏ترین و مؤثرترین شروحى مى‏باشد که بر شاهکار ابن‏عربى نوشته شده است.
لیکن شرح قیصرى آثار عمیق و دیرپایى در شکل‏گیرى نظرات آیت الله خمینى، عموما، و آراء مابعدالطبیعى وى، خصوصا، داشته است. او در آثار عرفانى خویش از این شرح استفاده‏هاى زیادى کرده است.
بعد از مطالعه شرح قیصرى، آیت الله خمینى توجه خویش را به سرچشمه و منبع اصلى سنت تفسیر عقلى و استدلالى میراث ابن‏عربى، که به صورت چکیده در آثار قونوى دیده مى‏شود، معطوف نمود. قونوى مرید و شاگرد مستقیم ابن‏عربى است. اولین برخورد آیت الله خمینى با تعالیم قونوى به احتمال قوى از طریق شرح فنارى بر مفتاح الغیب قونوى بوده است.
فنارى سالیان متمادى قاضى‏القضات بورسا بوده است.
فنارى ادعا کرده که اجازه تدریس مفتاح الغیب را از پدرش دریافت نموده است. و ظاهرا پدر فنارى یکى از شاگردان قونوى بوده است.
متن مفتاح الغیب همراه با شرح و تفسیر فنارى، در برنامه درسى سنتى مدارس ایران بعد از فصوص الحکم ابن‏عربى و اسفار ملاصدرا تدریس مى‏شده و عالى‏ترین اثر در مابعدالطبیعه به شمار مى‏آمده است .
تحصیلات آیت الله خمینى در قم زیر نظر شاه‏آبادى، حداقل شش سال (یعنى تا زمانى که آن مدرس عرفان به تهران عزیمت نمود) به طول انجامید.
آیت الله خمینى ،به مطالعه آثار فلاسفه و عارفان مسلمان قرون وسطى ادامه داد. محتمل به نظر مى‏رسد که وى بعضى از ریاضتهاى عملى مراحل اولیه طریقه تصوف، همچون اعراض از لذات و تمنیات دنیوى، زهدورزى و قناعت، دقت و وسواس در تشخیص حلال و حرام، را به کار مى‏بسته است.
تذکره‏نویسان در شرح اوصاف و احوال
آیت الله خمینى بدین نکته اشاره دارند که ساده‏زیستى و ریاضت‏کشى وى، که در زمان تحصیل او در قم کسب شده بود، همچنان تا روزگارى که به زعامت و رهبرى ایران رسید ادامه داشت و هیچ‏گونه تغییرى نیافت.
مراحل ارتقا و رشد معنوى و فکرى آیت الله خمینى، همچنین کتابهاى درسى او عمیقا سنتى است.
وى از راه و روش بسیارى از متفکران دینى سلف خود متابعت مى‏کرد.
این راه و روشها در کتابهاى تراجم و شرح‏حال علماى قرون وسطى ذکر شده است.
از آموختن رسمى و مرسوم فقه و کلام شروع نموده، آنگاه به ریاضت و تهذیب مى‏پرداختند و این تهذیب و ریاضت معمولا سالک طریق را به سنورانیتزى الهى و شهود بى‏واسطه حقایق جهان و حضرت حق رهنمون مى‏گشت.
مشابه این تکامل و ترقى معنوى و فکرى احتمالا از زندگى‏نامه خودنوشت متکلم بزرگ اهل‏تسنن، محمد غزالى (متوفاى 505/1111) و همچنین از شرح احوال حیدر آملى و ملاصدرا، دو نماینده عمده طریقت عرفانى شیعه، استنباط مى‏گردد.

 

آثار و تاثیرپذیریها
نتیجه مطالعات فلسفى و ریاضتهاى معنوى آیت الله خمینى در قم، به صورت اختصارى و موجز در کتاب شرح دعاء السحر به سال 1928 و همچنین در اولین رساله مستقل عرفانى او مصباح الهدایة الى الخلافة والولایة که یک سال بعد از کتاب پیشین نوشته شده، بیان شده است.
کتاب مصباح‏الهدایة حاوى شرحى نسبتا منسجم از نظرات خمینى در مورد فلسفه و عرفان اسلامى است که نیازمند بررسى دقیق‏ترى است.
با مرورى گذرا به نقل‏قولهایى که وى در کتابش ذکر کرده است، مى‏توان دریافت که وى وامدار منظومه فکرى ابن‏عربى است.
آیت الله خمینى بیشتر شیفته تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى تعالیم ابن‏عربى که به ابتکار قونوى صورت گرفته، مى‏باشد.
این شروح از قرن چهاردهم به این طرف، مورد تایید متفکران شیعى داراى نظریات عرفانى قرار گرفته است.
آیت الله خمینى سواى مشایخ و اساتید مستقیم خود، یعنى شاه‏آبادى و سعید قمى، که هر دوى ایشان از پیروان سنت وجودى واحدى مى‏باشند، تمایل خاصى نسبت‏به فصوص الحکم و الفتوحات المکیة ابن‏عربى، مفتاح الغیب قونوى، شرح فصوص الحکم قیصرى و شرح قصیدة ابن‏الفارض از کاشانى و اصطلاحات الصوفیه ابراز مى‏دارد.
وى همچنین مکرر، به الاسفار الاربعه ملاصدرا ارجاع مى‏دهد.
حتى بدون این نقل‏قولهاى علنى، اتکاى آیت الله خمینى به این متفکران را مى‏توان از ویژگیهاى سبک‏شناختى و اصطلاحات متن مصباح‏الهدایة که ویژگیها و اصطلاحاتى خاص مکتوبات مکتب ابن‏عربى است، استنتاج کرد.
در عین حال،آیت الله خمینى به مناسبتهایى، اسامى بعضى از متصوفان را که خارج از نت‏شیخ اکبر (محیى‏الدین) مى‏باشند نیز ذکر کرده است. مثلا سواى سهروردى مقتول، که به صورتى گذرا و بدون ارجاع به هیچ یک از آثارش مورد نقل‏قول واقع مى‏شود، آیت الله خمینى دو شعر عرفانى، یکى از [خواجه] عبدالله انصارى (متوفاى 481/1089) صوفى حنبلى مشهور هرات و دیگرى از [ملاى] رومى نقل مى‏کند.
ابیات مزبور به زبان فارسى نقل‏قول شده است.
این روش را آیت الله خمینى در آثار بعدى عرفانى‏اش نیز به کار گرفته است. وى ظاهرا براى زبان فارسى در انتقال ظرایف و دقایق تجارب عرفانى مزیت و رجحان قائل است; حال آن‏که نظرپردازیهاى مابعدالطبیعى و بیانات علمى او همواره در قالب اصطلاحات و تعابیر کلامى و عرفانى عربى بیان شده است و این روشى است که در میان نسلهاى زیادى از اسلاف و پیشینیان وى از مقبولیت‏برخوردار بوده است.

 

جالب است ‏بدانیم که عنوان اولین رساله عرفانى آیت الله خمینى مطابق است‏با عنوان کتاب راهنماى مشهور صوفیه که توسط عزالدین محمود کاشانى (متوفاى 735 / 35-1334) نگاشته شده و اقتباسى است از عوارف المعارف که به زبان عربى، توسط شهاب‏الدین عمر السهروردى (متوفاى 1234/632) یک قرن پیشتر از زمان کاشانى تالیف شده است.
البته این تشابه عناوین مى‏تواند از باب توارد باشد; چراکه جنبه‏هاى عملى و اخلاقى تصوف که براى مصباح کاشانى اهمیت محورى دارند، کاملا با علایق مابعدالطبیعى‏اى که مطالب مصباح آیت الله خمینى از آنها حکایت مى‏کنند، فرق دارند.

 

به فهرست‏بزرگانى که در مصباح الهدایه از آنها نقل‏قول شده است، باید احادیث و روایاتى از امامان شیعه، و عمدتا على[ع] و حسین بن على[ع] را نیز اضافه کرد; و نیز روایات و احادیثى را که از طریق راویان معتبر و موثقى همچون کلینى (متوفاى 329/ 41-940) و ابن‏بابویه صدوق (متوفاى 381/ 92-991) نقل شده است.
آیت الله خمینى به ابن‏سینا و کتاب الشفاى وى نیز به مناسبتهایى استناد مى‏کند، که با توجه به تاثیر بارز ابن‏سینا بر مکتوبات وجودى، عموما، و مکتوبات قونوى، خصوصا، امرى طبیعى است.
شاید آنچه بیشتر جلب توجه مى‏کند این است کهآیت الله خمینى اتکاى عجیبى به آثار ارسطو دارد.
آیت الله خمینى اولین اندیشمند اسلامى نیست که تحت تاثیر فیلسوف باستانى واقع شده است.
این به اصطلاح، اثولوجیاى ارسطوطالیس که آیت الله خمینى در شرح خودش از نظریه جهان‏شناختى بدان استناد مى‏کند، در حقیقت، فقط تاویل و تفسیر نه‏گانه‏ها [یا تاسوعات] فلوطین است که توسط یک نویسنده یونانى‏مآب، و احتمالا دیودوکوس پروکلوس (متوفاى 485) تصنیف شده است.
از آنجا که اثولوجیا ساز تعالیم اصیل و واقعى ارسطو فاصله عظیم گرفته است، سندیت و اعتبار آن توسط تنى چند از متفکران مسلمان قرون وسطى، که با میراث اصیل فیلسوف استاگرایى [ ارسطو] آشنا بوده‏اند، به زیر سؤال رفته است. این قبیل تردیدها، به عنوان مثال، توسط سهروردى مقتول، مؤسس مکتب عرفانى اشراق، و پس از او توسط شارح مشهور وى، قطب‏الدین شیرازى (متوفاى 1311/710) بیان شده است.
از اواسط قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، سندیت اثولوجیا موضوع مناظرات و مباحثات عالمانه میان اسلام شناسان و مورخان غربى‏اى بود که در باب تفکر یونانى‏مآبانه مطالعه مى‏کردند. گرچه برخى متفکران مسلمان که نتیجه تحقیقات اروپاییها را در مورد تمدن اسلامى مى‏توانستند مطالعه کنند، ممکن است‏بدین نکته به خوبى پى برده باشند که ارسطو هرگز چنین اثرى را تالیف نکرده است، این حقیقت فقط در دهه 1950 و به برکت تحقیقات فیلسوف مصرى، عبدالرحمن بدوى، به صورت گسترده‏اى در جهان اسلام معلوم شد.

 

ترکیب و تلفیق
فهرست[اسامى] متفکران مسلمانى که بر آیت الله خمینى تاثیر گذارده‏اند آموزنده است. چراکه لایه‏هاى اصلى‏اى را که گفتار امام خمینى را در مصباح الهدایة مى‏سازند نشان مى‏دهد. این فهرست‏شاهدى است‏بر شیفتگى و مجذوبیت او نسبت‏به نظریات مابعدالطبیعى و جهان‏شناختى که ریشه در آراء و نظریات ابن‏عربى دارند و سپس در راستاى تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى قونوى توسعه و تکامل یافته و به توسط مکتب وجودى جاودانه گشته‏اند.
اما آیت الله خمینى جوان به خوبى دریافت که جهان‏نگرى این متفکران بر پاره‏اى از انگاره‏هاى قدیم‏تر، از جمله انگاره‏هایى که پیش از ظهور اسلام پدید آمده‏اند، مبتنى گشته است. بنابراین، وى به متونى روى آورد که در آنها این انگاره‏هاى قدیم تر به صورتى تعبیر مى‏شدند که احساس مى‏کرد مناسب با اهدافش هستند.
از لحاظ نظرى، آیت الله خمینى آمادگى پذیرش نظریات غیراسلامى را داشت; البته به شرط آن‏که مورد تایید سنت که افکار او از چارچوب آن تراوش مى‏کرد مى‏بودند.
در عین حال، وى نسبت‏به محدودیتهاى نگرشهاى کفرآمیز و، در نتیجه، ناقص و نارس که مزین به وحى توحیدى نبودند، آگاه بود.
بنابراین، وى همیشه در جستجوى راهى جهت تقویت‏ساختار نظرى نوافلاطونیان به وسیله چارچوب سنت اسلامى برمى‏آمد تا ترکیبى، از صدورگرایى فلسفى و وحى دینى خلق کند.
این بعد دینى، دست‏کم در کتاب مصباح الهدایه در سه رشته اصلى علوم اسلامى: مجموعه حکمت‏سنتى ماثور یعنى قرآن و حدیث‏شیعى نظریه شیعى امامت، و میراث عرفان اسلامى (یعنى مکتب عرفان ایرانى با یک نگرش وجودى شاخص) نشان داده شده است.

 

مطمئنا، بعضى از منابع و مراجع دیگر ابن‏سینا و صوفیان ایرانى پیشین همچون [خواجه عبدالله] انصارى و [ملاى] رومى به صورت مبهم در پس زمینه نمودار مى‏شوند، اما ظاهرا اینان فقط نقشهاى دست دوم را در طرح کلى ایفا مى‏نمایند.
علوم سنتى مسلمانان به علاوه تحقیقات نظرى مابعدالطبیعى و الهى طرفداران عرفان، که همیشه استدلالهاى خویش را به زبان وحى اسلامى بیان داشته‏اند، آیت الله خمینى را قادر ساخت که بى‏شخصیت‏بودن وحشتناک مفهوم نوافلاطونى «واحد» (علت اولى) را تعدیل نموده، خداى توحید اسلامى را جایگزین آن کند; ذات واجد صفات و خصوصیات شخصى‏اى که در قرآن و حدیث‏به آن نسبت داده شده است.

 

آیت الله خمینى، با به صحنه آوردن مفاهیم جاافتاده اى که بسیارى از نسلهاى متفکران عرفانى و عالمان ربانى اسلام،ساخته و پرداخته بودند، همانند بسیارى از علماى سلف به دنبال غلبه بر مشکلات همیشگى ناشى از تعالى و ضرورت موجود مطلق و ظهور زمانى و مکانى آن در شالوده مادى که به ظهور عالم شهادت منجر مى‏شود است.
آیت الله خمینى چنین استدلال مى‏کند:
گفته شده است وجود ممکن است از طریق ظهور احدى غیب که در آن تمامى اسماء و صفات [الهى] محوند، ظاهر شود. این چنین تجلى‏اى توسط (اسم‏مستاثر) و هفتادوسومین حرف اسم اعظم رخ مى‏دهد.
لذا این مقام، مقام بشرط لائیه است. در این مقام او اسمى دارد، هرچند در علم غیب اوست. و این همان تجلى غیبى احدى است که به واسطه فیض اقدس رخ مى‏دهد و اما ذات [الهى] من حیث هى در هیچ‏کدام از مرائى [عالم] ظاهر نمى‏شود و هیچ‏یک از سالکان در میان اهل‏الله و صاحبدلان و اولیاءالله را توان مشاهده آن نمى‏باشد.
این مقام غیب است، اما به معناى غیب احدى است که نه اسم دارد و نه اشاره به او مى‏شود و نه کسى طمع آن مقام را دارد.
[به گفته شاعر]: «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» لکن خداوند ممکن است‏به صورتى متجلى شود که حقایق تمامى صفات و اسماء را در برگیرد.
این مقام اسم اعظم است، پروردگار انسان کامل و [مرتبه] تجلى علمى حق به طریق کثرات اسمائیه که تمام دیگر تجلیات اسمایى را شامل مى‏گردد و این مقام واحدیت است.

 

براى غلبه بر تقابل آشکارى که خداوند را از ماسوا جدا مى‏کند،آیت الله خمینى از نظریه اسماء و صفات خداوند که ابن‏عربى و مکتب وجودى به‏تفصیل ساخته و پرداخته‏اند، استفاده وافر مى‏نماید.
در مقام تفسیر آیه «بسم‏الله الرحمن الرحیم‏» که متن قرآن با آن آغاز مى‏شود و بعدا در صدر هر سوره قرآنى آمده، این توضیح را براى دو عنوانى که به خدا نسبت داده شده است ارائه مى‏کند:
بدان که اسم الرحمن الرحیم یکى از اسامى جامع و شامل [خداوند] است.
در واقع مقامى است که در آن سعه [بالقوه] وجود خارجى به ظهور رسیده و بنابراین به محض ظهور از غیب [الهى] شهود مطلق قابل رؤیت است. و این همان تجلى رحمت رحمانى است و از طرف دیگر، مقامى است که در آن وجود، از طریق قبض واحد، جمع مى‏شود و لذا به قلمرو عالم غیب باز مى‏گردد.
پس هرگاه وجود به مرحله بطون رسد و به پیشگاه خدا برسد، این رحمت رحیمى است و اما اسم اعظم خدا مقامى است که در آن قبض و بسط جمع مى‏شوند. این مقام جمع‏الجمع است. و به همین جهت است که در عبارت بسم‏الله الرحمن الرحیم این دو صفت‏بعد از اسم اعظم خداوند (الله) واقع شده‏اند.

 

تقریبا قطعى است که آیت الله خمینى، با پرداختن به دو نوع رحمت الهى، فکر مهمى را که در فصوص الحکم ابن‏عربى مورد بحث قرار گرفته، در ذهن داشته است.
در فصوص، ابن‏عربى رحمت الهى را بدین‏گونه ترسیم مى‏کند که در دو جهت عمل مى‏نماید: سبه لحاظ بیرونى با خلق متعلق ضرورى حب الهیز (رحمن) و سبه لحاظ درونى در اعاده ترکیب اصلى و اولیه عالم واقعز (رحیم).
هر دو نویسنده به نظر مى‏رسد که به دنبال یک هدفند; از این حیث که هر دو سعى بلیغى مى‏نمایند تا ضرورت مضاعف و اجتناب‏ناپذیر غیریت و هویت را در حب، خواه حب خدا باشد خواه حب انسان، که کشاکش لازم براى تجربه و آگاهى از خودآگاهى پدید مى‏آورد، ترسیم کنند.
آیت الله خمینى، پس از نمایاندن آگاهى عمیق خود از مشکل ابن‏عربى، اقدام به آشتى دادن تنزیه و تشبیه مى‏نماید; تنزیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا مطلقا غیرقابل مقایسه با جهان و مغایر با آن است، و تشبیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا کمابیش شبیه عالم خلقت و ساری و جاری در آن است، و این تشبیه، نظرى است که به نظر متون مقدس دینى و مذهبی نزدیک‏تر است.
به این قصد،آیت الله خمینى به شیوه‏اى متوسل مى‏شود که به تعبیر یکى از دانشمندان معاصر، دیالکتیک عرفانى است; چنین دیالکتیکى حائز موقعیت مهمى در گفتار ابن‏عربى مى‏باشد و سپس توسط پیروان وى در به عقد هم درآوردن فلسفه و عرفان دنبال شده است.
در بحث مساله تنزیه و تشبیه،آیت الله خمینى خیلى صریح و روشن با حکماى متصوف هم‏مرامى مى‏کند و راه‏حلهاى مدرسى (مرسوم در گذشته) را که به توسط الهى‏دانان نظرى مسلمان مورد دفاع واقع شده مردود مى‏داند.
خواهى دید که این قوم [ الهى‏دانان نظرى و متفکران عقلى] ممکن است هرگونه رابطه‏اى [میان جهان و خالقش] را انکار کنند و یک‏نوع تمایز و تغایر [میان این دو] فرض نمایند و بنابراین حق را از خلق جدا کنند. اینها از این حقیقت غفلت کرده‏اند که این (تمایز حق از خلق) به طور ناگزیر منجر به «تعطیل‏» (خلع صفات از خداوند) و بستن دستهاى او با ریسمانهاى نظام علت و معلولى مى‏گردد. غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا.
گاهى اوقات اینان تمایل دارند که قائل به امتزاج [خدا و خلقت] شوند که این امر منجر به این مى‏شود که به نوعى شباهت میان این دو، قائل شوند و آنها به حقیقت تنزیه خدا جاهلند. برخلاف اینان، عارف، که کاشف [اسرار الهى]، رجل الهى، و سالک سبیلى است که او را به معارف عرفانى مى‏رساند، صاحب دو چشم است. با چشم راستش ارتباط و فنا، یا به عبارت دیگر، نفى غیریت و کثرت، را مشاهده مى‏کند، و در عین حال با چشم دیگرش نفى نفى [سابق] و ظهور آثار و خواص حال در کثرت را مى‏بیند. نیز مى‏بیند که به هر موجودى به اندازه استحقاقش داده‏اند. به یمن این امر، در آنچه به [فهم درست] توحید مربوط مى‏شود هرگز پایش نمى‏لغزد، و آخرالامر به مقام کسانى نایل مى‏آید که به مشاهده وحدت دست‏یافته‏اند....

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  19 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله امام خمینى و میراث حکمت عرفانى اسلام

دانلودمقاله زین العابدین مراغه ای

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله زین العابدین مراغه ای دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 


......
باری، فردای آن روز به عزم سیاحت تبریز حاضر شدیم . رفتیم تا اسب کرایه کرده حرکت کنیم . مکاری دیده، اسب خواستیم . گفت باید چهار روز صبر کنید . ده پانزده نفر مسافر دیگر نیز هست با ایشان متفقا برویم . ناچر بیعانه داده برگشتیم، در روز موعود چارپادار آمد، دو رأس استر آورده بود . ما نیز اسباب و لوازم سفر را بار کرده رو به طرف تبریز حرکت نمودیم .... هشت روز راه در نوریده وارد تبریز شدیم ... در ورود تبریز وضع مملکت قدری دهشت انگیز به نظر آمد . در میان اهل قافله نیز همهمه بود....دکاکین همه بسته اند . احدی دیده نمی شد که احوالپرسی شود، تا این که قدری هم پیش رفتیم . از دور چند نفری را دیدیم که تند می گذشتند . یکی از آن میان پرسید که برادر در این شهر چه حادثه ای اتفاق افتاده که دکانها بسته و از هر سو آثار پریشانی نمایان است ؟ گفت معلوم است که خبر ندارید . خانه پیشکار مملکت را اهالی غارت کردند، اما خودش گریخت . گفتم پیشکار کیست ؟ گفت : حاکم . گفتم : چطور، چطور، خانه حاکم را ؟ مرد که تندی کرده گفت : من اولوم قمش قویم 1من تا حال این لفظ را نشنیده بودم، ملتفت قبح آن نشده، گفتم برادر، ترا به خدا قسم می دهم جواب بده . چه شده ؟ گفت : بابا، خانه پیشکار، یعنی حاکم مملکت را اهالی شهر چاپیدند . گفتم تاکنون در هر مملکت ایران دیده و شنیدیم که اهالی خانه آنان را می چاپیدند . حالا چطور شده است که اهالی خانه آنان را می چاپند . گفت :

 

چنین است آئین چرخ درشت گهی پشت زین و گهی زین به پشت
زمان هرروز طور دیگری اقتضا می کند . هر چیز در وقت خودش خوش است . این را گفته و گذشتند . حال جلودار و مسافرین را واهمه گرفت ...خلاصه همه ترسان و لرزان در همانجا که محله "هفت کچل" می گویند، جلودار در دم کاروانسرایی ما را فرود آورد. خود از دریچه داخل کاروانسرا گشته، بعد دالاندار را صدا کرده، آمده در را گشودند. ما هم داخل شدیم . باز فورا در را بست . حجره ای برای اقامت نشان دادند . رخت در آنجا فرو هشته اقامت گزیدیم ....
آن شب را به هزار واهمه به سر برده، سحرگاهان دیدم که خبری نیست . بازار و دکاکین شهر همه باز است و مملکت ساکت . ما نیز از آن بیغوله فراز آمده راه بازار و دکان رفیقی که داشتم ، پیش گرفته پس از پرسیدن یکی دو نقطه به دکان او رسیده سلام دادم . بعد از معرفی خود آن دوست عزیز برخاسته از سر و صورت من بوسیده و به کمال مهربانی احوال پرسی کرده ....از من پرسید پس اشیاء و اسباب شما کجاست . گفتم ما دیروز رسیدیم . شهر پر آشوب و دکانها همه بسته بود ناچار در هفت کچل به کاروانسرای فرود آمدیم . راستی برادر دیروز آن چه هنگامه ای بوده که مردم این شهر برپا کردند . گفت : آقاجان اینجا تبریز است، هرچه خواهند می کنند . بعد تفصیلش را به شما نقل می نمایم . گفتم : من در هیچ جا نشنیدم که رعیت خانه حاکم را غارت کند... گفت : در تبریز آنچه به خیال کسی نمی آید می کنند . در این اثنا آدمش را با یوسف عمو فرستاد که اسباب خورده ریز ما را از کاروانسرا به خانه اش نقل دهند . طرف عصری نیز دکان را بسته رفتیم به خانه . در اثنای راه گذار ما به کوچه ای افتاد دیدیم در دم در عمارتی چند سرباز "چماتمه" زده بقاولی ایستاده اند . پرسیدم این خانه کیست ؟ گفت خانه یک نفر تاجر است تازه از سفر آمده . حکومت احتراما سرباز فرستاده است، چاتمه زده اند . گفتم : درست نفهمیدم . مکرر گفت : گفتم بابا ، این چه معنی دارد، به احترام تاجری سرباز فرستادن و چاتمه زدن در کجا دیده و شنیده شده است . یعنی چه، تاجری تازه از سفر آمده ممکن است ، اما برای احترام آن تاجر سرباز بر در او به قراولی گماشتن چرا ؟ این شخص به حکومت مملکت نیامده ، از امرا و صاحب منصبان لشکری نیست . امری بسیار غریب است . گفت : علی الحال قاعده مملکت چنین است . آنگاه دست تأسف به همدیگر سوده گفتم : حالا شبهه ای نماند که درد این ملک و ملت بیدوا است . رعیت و تجار نیز راه بدی پیش گرفته اند . از امثال این تجار نیز برای مملکت سهل است به جهت اولادشان هم فائده ای نیست . زیرا که رندان حکومتی اینان را نیز به پاره احترامات مجعولیه به خودشان مشتبه کرده اند، پس هرچه خود و سایرین در دست دارند به سبب اینگونه بلند پروازیهای بی معنی در اندک زمانی خواهند باخت . این مردمان خانه برانداز به هر رنگی که باشد این جور تاجران را با الفاظ بی معنی بفرما، به سر مبارک شما، جنابعالی و غیره تمام خواهند کرد . بیچاره اولاد اینان که پس از عزت به انواع خواری مبتلا خواهند شد ....
چون به خانه رسیدیم دیدیم عمارت عالی و خوبی است . چند اطاق بیرونی داشت . نشستیم . چند مجموعه شیرینی و بعض میوه ها برای تشریفات ما چیده بودند . مشغول صحبت شدیم . در اثنای صحبت گفت داداش از مصر تمام احوالات شما را به من نوشته است که در غیرت و تعصب ملی سرآمد ایرانیان است . مقصود شما را از این سیاحت نوشته، ولی می گوید کاش نرفتی ایران را ندیدی . چه، می دانم که اکنون برای او خیلی بد خواهد گذشت . گفتم چه باید کرد ؟ وطن ماست بایستی ببینیم . خیال داشتم هرگاه جای را از مشهد، طهران برای اقامت مناسب یافته خانه ای خریده به وطن اصلی خود برگردم . گفت : چطور شد، جایی را پسند کردی ؟ بی اختیار آهی کشیده گفتم نه . گفت آه چرا می کشی ؟ گفتم : بی اختیار از دلم برخاست وگرنه موجب آه چیزی نیست . گفت : خوب چه دیدی ؟ گفتم : هرچه دیدنی و ندیدنی بود دیدم . تنها یک چیز ندیدم که منتهای مقصود من آن بود . گفت : مقصود شما چه بود . گفتم : دیدن مکتب که مایه تمامی سعادت و نیک بختی هاست . امروزه قوت دولت، عزت ملت و آبادی مملکت همه منوط به بودن مکتب است و بس . در این صحبت بودیم که به شام خبر کردند . رفتیم سر سفره . شام صرف شد . پس از شام باز چایی آوردند . یک پیاله خوردیم . پس از اندکی صحبت صاحب خانه گفت شما هنوز از رنج راه نیاسوده اید، قدری زودتر بخوابید تا راحت شوید . خوب هم دریافته بود . رختخواب انداختند، خوابیدیم .
صبح برخاسته پس از خوردن چایی به همراهی آن دوست محترم به بازار رفتیم . قدری در دکان نشسته صحبت کردیم . گفت : میل دارید برویم قدری بگردیم ؟ گفتم : چه عیب دارد . رفتیم به کاروانسراهای تجارنشین . خیلی جاهای معتبر و با شکوه بودند . به اندکی ملاحظه معلوم شد که در این شهر تجارت عمده ای هست و مردم هم به تجارت مایلند، ولی چه سود که همه امتعه خارجه است . از امتعه داخلیه نشانی دیده نمی شد مگر در بعضی جاهای گوشه و کنار، که آن هم عبارت از تنباکو و حنا و چیت و همدان و چادر شب یزد و کرباس نایین بود آن وقت فکر کردم که شیاطین فرنگستان به قوت علم همه ساله چه قدر پول از این مملکت بیرون می کشند .
پرسیدم برادر، اگرچه مملکت شما را چنانچه شاید و باید هنوز ندیده ام اما از ازدحام بازار و جمعیت مترددین معلوم می شود که شهر بزرگی است . حال بگویید ببینم در این شهر هیچ گومپانی و شرکتهای بزرگ هست یا نه ؟ گفت : ابدا گومپانی و فلان نیست . گفتم : عجب عالمی است . در شهری بدین بزرگی چگونه می شود گومپانی نباشد . امروز معاملات بزازی و خرازی و بقالی با دست تنها پیش نمی رود تا چه رسد به تجارت . آیا این مردمان با وجود این همه روابط تجارتی با خارجه به چه سبب به منافع شرکتهای بزرگ و گومپانیها پی نبرده اند ؟ گفت : تبریزیان را شما نمی شناسید . اینان همه تمام "یک من " هستند . در میانشان هرگز "نیم من " پیدا نمی شود که پنج نفری یکجا جمع شده یکی را برای خودشان رئیس قرار داده به دستیاری همدیگر کار بزرگی را از پیش ببرند . هیچ یک از دیگری تمکین نمی کند . این است که از فیض اینگونه کارهای بزرگ هم خودشان محرومند و هم وطن از ترقیات بازمانده است. پیشتر چند تن یک جا جمع شده شراکت بزرگی تأسیس نمودند . بعد داعیه ریاست و صدرطلبی، که هر یک جداگانه در آن خیال بودند، سبب حدوث اختلاف گردیده، بعد از چهار سال اساس آن به هم خورد . تنی از آن میان مدعی شده تمام حصه ها را خود قبول کرده ولی چندی نمی گذرد که آن هم در جای خود خشک می شود، چه واضح است که بار ده نفر را یک تن به دوش نمی تواند بگیرد .
باری، پس از قدری گشت و گذار باز بدکان برگشته ناهار حاضر کرده بودند خوردیم. گفتم داد و ستد چطور است ؟ گفت هیچ نپرسید، بسار بد و پریشان . گفتم : چرا ؟ گفت : هزار سبب دارد، اما بدتر از همه این پول سیاه و تفاوت همه روزه آن است که کسبه و فقرای ملت را بالمره از پای در انداخته همه را خانه خراب نموده، گذشته از آن پول نقره را هم امروز می بینی چهار تومان و نیمش یک لیره است و فردا پنج تومانش . معرکه است . ضرر و خسارتی را که از این روی بیچاره تجار می کشند به حساب نمی آید . خصوصا کسانی که با اسلامبول و یا سایر ممالک خارجه معامله دارند بیشتر طرف خسارتند . یک تن اصفهانی (منظور حاجی امین الضرب است ) همه ایران را زیر و زبر نمود. خدایش انصاف بدهد .
گفتم در تبریز تجار معتبر باید خیلی باشند . گفت چرا هستند ولی گذشته از آن درد تجملات و خودنمائی که در تبریز از چندی به این طرف در میان تجارت است خود علاج پذیر نیست . در میانشان بعضی هستند که از بس تملق و مزاجگویی دیگران امر بر خودشان هم مشتبه شده مانند دیوانیان به جلو خودشان فراش و آردیلی انداخته، در خانه هایشان چوب و فلک نگاه می دارند . بگیر و ببندی دارند . معلوم است که این وضع برازنده چندیست که در میان مردم همهمه هست که گویا بکار یکی از آنان سکته وارد آمده است . حالا محض شایع شدن این خبر کسانی که دو روز پیش کرنش می کردند امروز جواب سلامش را رد نمی کنند . مهمانی یک ملای بزرگی اقلا پنجاه تومان خرج دارد . هر تاجری که از خود و یا دیگری ده هزار تومان در دستگاهش دید مطلق چهارهزار تومان آن را خرج ساختن عمارتی برای خود خواهد کرد . با این حال از تجارت آنان چه امید ترقی توان داشت . حالا عادت تازه ای هم پیش گرفته اند . هر کدام از ایشان که چند تومانی در چنگ خود دید املاک می خرد، دهکده می گیرد. این یکی دید آن دیگری دو پارچه خرید خود را محض رقابت او به هزار آتش می زند تا آن هم صاحب دهکده بشود . وضع این مملکت و طبایع اهالی آن را در امثال این رقابتهای بی معنی به هیچ مملکتی قیاس نمی توان نمود . هنگامه است .
گفتم : خیلی خوب، در صورتی که ثروت هم دارند چرا با همدیگر شراکت کرده یک فابریک کرباس بافی در وطن خودشان احداث نمی کنند، که مردگانشان را بدان کفن کنند، یا فابیک چیت سازی بیاورند، یا شمع کافوری و یا ماشین قند سازی دریت نماند که بشتر از ده قریه و امثال آن فایده ببرند . چرا این همه رشته های منافع را گذاشته به رقابت همدیگر مشق احتکار می کنند که خون فقرای ملت را شیشه گرفته از آن راه به کسب ثروت و سامان پردازند . اینان که شما بنام تاجر یاد می کنید و من هم معاملات تجارتی ایشان ا تا یک درجه دیدم، تاجر نیستند،مزدوران فرنگیانند و بلکه دشمنان وطن خودشان هستند . زیرا که همه ساله به دامن نقود مملکت را بار کرده به ممالک خارجه می ریزند و در مقابل امتعه قلب و ناپایدار فرنگستان را به هزار گونه زحمت و مشقت بر خودشان حمل کرده به وطن نقل می دهند . اگر حسابی در میان باشد در پایان سال معلوم می شود که کرورها پول وطن را که مایه تعیش دائمی هموطنان است این بی مروتان بدستهای خودشان برده در خارجه به هزار مداهنه و چاپلوسی به دامن اجانب می ریزند و در عوض گیاه بیابان ها را به جای منسوجات حریریه خریده بخورد هموطنان بی علم و بی خبر می دهند، که یک سال دیگر آثاری از آن همه امتعه ابتیاعی ایشان در میان نیست . گفت : در ایران کیست که بدین نکات مقدس وطن پرستی ملتفت شود . اتفاق و اتحاد از این مردمان برنمی آید سهل است که همه روزه مشغول دام نهادن براه یکدیگر و چاه کندن برای همند . در کارشکنی و خراب کرده خانه همدیگر مهارت دارند . پیوسته شغلشان منحصر به عیب جویی و تجسس معاملات این و آن است . اگر به یکی از جایی ده تومان ضرر و زیان رسید تدبیرها بکار می برند که آن ده تومان ضرر را در انظار دو هزار تومان جلوه بدهند . هرگاه دیگری پس از هزار گونه زحمت و جان فشانی رشته تجارتی در خارج از دائره تجارت معموله و متداول این بلد به دست آورد بیکبار همگی به روی همان رشته هجوم کرده به مقراض حسادت ریشه منفعت آن را از بین می برند . هم خودشان و هم جوینده آن رشته را متضرر می کنند . خلاصه خبر ندارید که چه معرکه است . هرچه در اینباب گفته شود به جایی نخواهد رسید . اینها که گفته شد مختصر نمونه ای از کار و کردار طبقه تجار این شهر است . اخلاق اینان چندان فاسد گشته که امیدی بر اصلاح آن نیست .
گفتم : از این حدیث گذشتیم . رفتار حاکم مملکت با قاطبه رعیت چه طور است ؟ گفت : از آن معنی هیچ نپرسید . حاکم اگر خوب و گر بد دوام و بقایی ندارد . تا حکام را از مرکز دستورالعمل قانونی در دست نباشد و خود را تابع احکام آن و مکلف به تمامی اجرای آن نداند و از کردار نیک خود امید پاداش و از سوء رفتار خود بیم کیفر و مجازات نداشته باشد از او چسان توقع نیکی توان داشت . گیرم که حاکم خوب است . دو روز دیگر می رود و نیکی خود را به همراه می برد و فردای آن یکی دیگر به جای او می رسد که پناه برخدا. باید در دست حکام نوخواه قانون، خواه کتابچه، خواه دستورالعمل، خواه تعلیمات – بگو چیزی مرتب و لایتغیر در روی کاغذ – باشد که با مردم از روی مواد مندرجه آن در کارهای متعلق به جنحه و جنایت و حقوق رفتار نماید تا کارها به تدریج اصلاح شود و ناملایمات از میان برخیزد . کجی ها و نادرستی ها به مرور زمان استقامت گیرد و به جای این که بگوید مجرم را پادشاه کشت یا حاکم حبس نمود بگویند قانون حبسش کرد و قانون حکم قتلش داد . دیگر نام بلند پادشاه به مردم کشی سمر نشود و حکام نیز به خود مشتبه نشده خودشان را در حق رعیت "فعال مایرید" ندانند. آن وقت احدای را به حکم قانون اعتراضی باقی نمی ماند، مگر در داخل دایره قانونی حرفی حسابی داشته باشد . آن را نیز قانون خود معین می کند . در آن صورت نام ظلم از میان برمی خیزد و در میان رعیت و شخص سلطان محبت و اتحادی حاصل می آید .پادشاه رعیت را اولاد عزیز و رعیت پادشاه را به مثابه پدر مهربان و گرامی تر از جان شیرین خودشان می دارند و جهان پر از قسط و عدل می شود و بازار نفاق جویان و آشوبب طلبان بالمره کسادی می پذیرد

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 19   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله زین العابدین مراغه ای

دانلودمقاله دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 
شعر فارسى، به عنوان یکى از برجسته‏ترین و گسترده‏ترین آثار فرهنگِ بشرى، همواره موردِ ستایش آشنایانِ این وادى بوده است. این شعر، همان‏گونه که در حوزه مفاهیم و معانى ویژگیهایى دارد که آن را از شعر دیگر ملل امتیاز مى‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضى خصایص برخوردار است که در ادبیّات جهان، یا بى‏همانند است یا مواردِ مشابه بسیار کم دارد. مثلاً ردیف ـ با وُسعتى که در شعر فارسى دارد و با نقشِ خلاّقى که در تاریخِ شعرِ فارسى داشته است ـ در ادبیّات جهانى بى‏سابقه است. بعضى دیگر از خصایص شعر فارسى نیز مشابه اگر داشته باشد، بسیار اندک است.
درین یادداشت به یکى دیگر از ویژگیهاى شعر فارسى مى‏پردازیم و آن مسأله «تخلّص» است که به این وسعت و شمول، که در شعرِ فارسى دیده مى‏شود، در شعرِ هیچ ملّتِ دیگرى ظاهراً دیده نشده است و اگر هم مصادیقى بتوان یافت در شعرِ زبانهائى است که تحتِ تأثیر شعرِ فارسى و آیینهاى آن قرار داشته‏اند و در حقیقت از درونِ این فرهنگ و این ادبیّات نشأت یافته‏اند مانندِ شعرِ ترکى و ازبکى و ترکمنى و اردو پشتو و دیگرِ شعرهاى آسیائى و همسایه. درین یادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمینه‏هاى روانشناسىِ تخلّص‏هاى شعر فارسى است اما مقدمةً یادآورى بعضى نکات عام را درین باره بى‏سود نمى‏دانیم، زیرا تاکنون گویا کسى به بحث درین باره نپرداخته است.
با ظهورِ نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسى، شاعرانِ "نوپیشه" modern از بسیارى رسوم و آدابِ سنّتىِ شعر فارسى روى‏گردان شدند و یکى ازین سُنَّت‏ها همین مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم کنید اگر قرار بود براى اینهمه "شاعر"ى که این روزها در مطبوعات "شعر" چاپ مى‏کنند، تخلّصِ غیر مکرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهایى از نوعِ "کفگیر" و "خربزه" هم دعوا راه مى‏افتاد تا چه رسد به تخلّصهاى شاعرانه و خوشاهنگى از نوعِ "امید" و "بهار" که البتّه همه مکرّرند. ازین بابت هم باید سپاسگزارِ نیمایوشیج بود که شاعران را از قید تخلّص، مثل بسیارى قیدهاى دیگر، گیرم این نامها، نامهایى دراز و طولانى و غیرشاعرانه باشد مثل مهدى اخوان ثالث یا محمدرضا شفیعى کدکنى یا پرویز ناتل خانلرى.
امّا گرفتارىِ تخلّص اگر براى شاعران نوپیشه حل شده است براى تذکره‏نویسان و مورخانِ ادبیات ما هنوز حل نگردیده است، به همین دلیل شما باز هم مهدى اخوان ثالث را باید در امید خراسانى بجویید و از گرفتاریهاى این مورّخان و تذکره‏نویسان یکى هم این غالباً حاضر نیستند که در برابرِ نام اصلى این‏گونه افراد، اقلاً ارجاعى بدهند به آن تخلّص شعرى که "امیدِ خراسانى" است تا خواننده اگر جویاى احوال و آثار اخوان ثالث است در امید خراسانى آن را بیابد. از کجا معلوم که همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بویژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازین نکته غافلم که روزگارى در جوانى با چنان تخلّصى (سرشک) چند تا غزل چاپ کرده‏ام. بگذریم غرض، بحث ازین گونه مسائل نبود.
اغلب کسانى که با شعرِ فارسى سر و کار داشته‏اند و در زبانهاى دیگر خواسته‏اند چیزى در بابِ شعرِ فارسى بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکى از ویژگیهاى شعرِ فارسى اشارت کرده‏اند، مثلاً محمد خلیل مُرادى مؤلف سِلک الدُرَر (1173 ـ 1206) در شرح حالِ بسیارى از شعراى عربى‏زبان یا ترک‏زبان ـ که در قرون یازدهم و دوازدهم تحتِ تأثیر شعراى فارسى‏زبان تخلّص براى خود اختیار کرده‏اند ـ مى‏گوید: «الملقّب بـ [ ] على طریقة شعراء الفُرس والروم» و منظورش این است که این شاعر، "لقبِ شعرى" یا تخلّصى دارد به فلان نام و این گونه اختیارِ لقبِ شعرى و تخلّص از ویژگیهاى شعراى ایرانى و رومى (منظور عثمانى) است. مثلاً در شرحِ حالِ "وِفقى" مى‏گوید: «احمد بن رمضان الملقّب بـ"وِفْقی" على طریقة شُعراء الفُرس والروم» یا در شرح حال بیرم حلبى متخلّص به "عیدى" مى‏گوید: «بیرم الحَلَبى المعروف بـ "عیدی" و شعره بالترکی و "مخلصه" عیدی على طریقة شُعراء الفُرس والروم» و این نشان مى‏دهد که در عربى حتى در قرن دوازدهم نیز شعراى عرب از مفهوم تخلُّص، اطلاع نداشته‏اند که مُرادى پیوسته این نکته را یادآورى مى‏کند که این گونه "مخلص" یا لقبِ شعرى، سنتى است در میان شعراىِ ایرانى و رومى (ترک عثمانى) این توضیح را او، پیوسته، تکرار مى‏کند و یک جا هم در بابِ "الفِ" آخرِ بعضى ازین تخلّصها از قبیل "صائبا" و "نظیما" نکته‏اى مى‏آورد که نقلِ آن بى‏فایده‏اى نیست. در شرحِ حالِ رحمت‏اللّه نقشبندى ملقب به "نظیما" مى‏گوید: انتخابِ این لقب به عادت شاعرانِ ایرانى و رومى است و بعد مى‏گوید: "و نظیما" اصله "نظیم" فأُدْخِلَ عَلَیهِ "حرف النداء" بالفارسیّة و هو "الالِف" فصارَ "نظیما" اى: یا نظیم! والاصل فیه ذکره ضمن ابیات لعلّةٍ اَوجَبَت حرفَ‏النداء. ولکثرة استعمالِ ذالک صارَ عَلَماً و یقع کثیراً فى القابِ الرومییّن و سیجى‏ءُ فى محلّه و مَرّ فى‏البعض. فیقولون فى نسیب و کلیم نسیبا و کلیما و یغلب حرف النداء و یشتهر لقب‏الشاعر مع حرفِ النداء ولایحذفه الاّالمعارف الخبیر. فافهم" یعنى: "ونظیما، در اصل، نظیم بوده است و حرفِ نداى فارسى که عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظیما شده است، یعنى این نظیم! و اصلِ این کار، یادْ کردِ این نام است، در ضمن ابیاتى، به دلایلى خاص، که در آنجا حرفِ ندا لازم بوده است و به دلیل کثرتِ استعمال، تبدیل به "عَلَم" (= اسم خاص) گردیده و این کار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقبهاى رومیان فراوان دیده مى‏شود و در جاى خود
[درین کتاب‏] پس ازین خواهد آمد و مواردى هم پیش ازین گذشت. و بدین گونه "نسیب" و "کلیم" را "نسیبا" و "کلیما" مى‏گویند و حرفِ ندا در آخرِ آنها به صورتِ غالب تکرار مى‏شود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار مى‏یابد و عامه مردم آن را حذف نمى‏کنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممکن است آن را حذف کنند، پس آگاه باش."
در باب این الفِ آخر لقبهاى شعر فارسى عصرِ صفوى، در کنار نظر مؤلف سلک الدُرر، آراء دیگرى هم هست که مثلاً بعضى این الف آخر کلیما و نسیبا و صائبا را الفِ تکریم و تعظیم و احترام خوانده‏اند امّا سخنِ صاحب سلک الدُرر که خود معاصرِ وقوع این شکلِ کاربُرد است، معقول‏تر مى‏نماید. هنوز هم بسیارى از نامهاى خانوادگى در ایران، بویژه در حوالىِ اصفهان که از مراکز رواجِ سبک هندى بوده است، به صورتهاى "عظیما" و "رفیعا" و "وحید" از بقایاى همین رسم و آیین است.
بعضى از خاورشناسان، این ویژگىِ شعر فارسى یعنى مسأله تخلّص را با سُنَّتِ شعر ایرانى ماقبل اسلام مرتبط دانسته‏اند و با اینکه درین باره دلیلى اقامه نکرده‏اند سخنشان تا حدى قابل توجیه است و مى‏توان دلیل گونه‏هایى استحسانى و نه اقناعى، براى نظر ایشان اقامه کرد. مثلاً.
1) وجودِ تخلّص به فراوانى در ترانه‏هاى عامیانه به نامهاى "حسینا" و "نجما" و
"طاهر" و "فایز" و "عارف" و "طالب" در نوعِ این شعرها که بقایاى شِعر ماقبل اسلامى‏اند. با اینکه ترانه‏هاى کوتاه و کم حجم عامیانه جاى چندانى براى تخلّص ندارد.
2) قدیمترین نمونه شعر فارسى یا پهلوى فارسى شده که در کتب تاریخ دوره اسلامى نقل شده است عملاً داراى تخلّص است:
منم آن شیر گله منم آن پیل یله‏
نامِ من بهرام‏گور...
که فوفى نقل کرده و صورتهاى دیگرى از این را مورخان دوره‏هاى نخستین آورده‏اند فلسفه پیدایش تخلّص در شعر فارسى، هر چه باشد، آنچه مسلم است این است که ادوارِ بعد، تخلّص یکى از ویژگیهاىِ اصلىِ شعر فارسى شده است و تقریباً لازمه کار شاعران تلقى مى‏شده است. بعضى تصور کرده‏اند که تخلّص بمنزله مُهرى است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعرى تثبیت مى‏کند و به همین دلیل، هر کسى که خواسته است شعرِ دیگرى را انتحال و سرقت کند اوّلین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. در همین عصر ما، یکى از شگفت‏انگیزترین نمونه‏هاى این کار اتفاق افتاد که سالها نقل مجلس اهل ادب شده بود و اجمالِ آن این بود که در سالهاى بعد از کودتاى 28 مرداد 1332 شاعرى ظهور کرد با غزلهاى درخشان و حیرت‏آورى که تمامى اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع کثیرى بر خیل عاشقان و شیفتگانِ او افزوده مى‏شد، بحدّى که نیمایوشیج، شاعر مخالفِ شعر سنّتى، با اشتیاق و شیفتگى بسیار به دیدار او شتافت و استاد شهریار در ستایش او شعرها گفت از جمله خطاب به "گِلک" شاعرِ گیلانى در ضمن غزلى بمطلعِ:
شعرِ "دهقانِ" تو خواندم صله‏دارى گِلکا
لیک بى‏ربط تو از من گله دارى گِلکا
گفت:
گوهر من به قضاوتگهِ "غوّاص" ببر
کعبه آنجاست اگر راحله دارى گلکا
و نگارنده این سطور که در آن ایّام جوانى جوینده و پُرتلاش بودم، در خیل ارادتمندانِ این استادِ غزلِ معاصر قرار داشتم و در این سالها (سالهاى حدود 38 ـ 1339) که مسئول صفحه ادبىِ روزنامه خراسان مشهد بودم غالباً غزلهاى این استاد بزرگ را با احترام و شیفتگى بسیار در آنجا چاپ مى‏کردم و هم اکنون بُریده یکى از همان نوشته‏ها، برحسبِ تصادف از لاى یکى از کتابهاى من درآمد و شاهد از غیب رسید. در آن یادداشت (که در شماره 3243 روزنامه خراسان مورخ 1339/6/27 چاپ شده است) نگارنده این سطور ارادت خود را به آن استاد غزل بدین‏گونه بیان داشته است. "کاظم غوّاصى از شاعران پُرمایه و ارجدارِ معاصر ایرانى است و شاید مُسِنّ‏ترین آنها باشد. شعرِ او یادآورِ احساسات شاعران سبک هندى است و تخیّلى بسیار لطیف دارد. با اینکه شعرِ بسیارى گفته هنوز به جمع‏آورى و چاپ آنها نپرداخته است. او مردى بى‏آلایش است و در شعرش یک صفاى حقیقى موج مى‏زند. آنچه ازو منتشر شده و دیده‏ایم غزل بوده و اکثر اشعارِ یکدست و روانى است. اینک غزلِ ذیل را که از آثارِ زیباى اوست بنظر خوانندگان ارجمند مى‏رسانیم. ش. ک:
باید همه تن طرفه نگاهى شد و برخاست‏
چون شمع، سراپا همه آهى شد و برخاست..."الخ.
و این ارادت، بود و بود و هر روز بر آن مى‏افزود تا آنگاه که بر حسبِ تصادف و در طىِّ بعضى از تذکره‏هاى قرن دوازدهم چاپ هند متوجه این انتحال شدم و ضمن مقالاتى آن را به اطلاع همگان رساندم و غائله آن "شاعر بزرگ" که کارش تغییرِ تخلّص "حزین" به "غوّاص" بود، خاتمه یافت. این شاعر مشهور تمام تخلّصهاى "حزین" را به "غوّاص" بَدَل مى‏کرد و الحق درین کار مهارتى داشت، مثلاً در همان غزل، حزین گفته بود:
خون تو "حزین" تا به رَهِ عشق نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست‏
و این "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدین گونه درآورده بود:
تا خون تو "غوّاص" درین راه نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست‏
یا حزین در غزر بسیار زیباى ذیل:
کار رسوائىِ ما، حیف، به پایان نرسید
نارسا طالعِ چاکى که به دامان نرسید
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت عَلَم افراشت "حزین!"
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
و این "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدین گونه تغییر داده بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت زده رایَت "غوّاص!"
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
از همین تغییرات مى‏توان به میزان مهارت این گوینده پى بُرد و حق این است که بپذیریم او خود اصالتاً هم شاعر توانایى بوده است و مقدارى شعر از خودش داشته ولى به چه دلیل تصمیم به این سرقتِ بى‏نظیر تاریخى گرفته، این موضوع هنوز هم، بروشنى، بر بنده معلوم نشده است. درین باره بعد از کشفِ ماجرا، مطالبى ازو نقل شد که تفصیل آن را باید در مطبوعات همان سالها یعنى حدود 1340 مطالعه کرد.
مسأله عوض کردن تخلّص، سابقه درازى دارد. امیرعلیشیر نوایى، در تذکره مجالس‏النفایس خویش داستان آهنگسازى را نقل مى‏کند که عمداً روى یکى از غزلهاى امیرعلیشیر، تخلّص "نسیمى" گذاشته و در حضورِ امیرعلیشیر آنرا خوانده است.
ظاهراً نخستین تخلّصهاى آگاهانه و با نوعى تعمّد در نمونه‏هاى بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکى است و بعد ازو در شعرِ دقیقى و کسائى و عماره مروزى و منوچهرى و بسیارى شاعران قرن چهارم و آغازِ قرن پنجم. هم در نمونه‏هایى از غزلهاى بازمانده ازین عصر مى‏توان نشانه تخلّص را دید، مانندِ:
دقیقى چار خصلت برگزیده‏ست‏
به گیتى در ز خوبى‏ها و زشتى‏
و هم در قصاید که نیازى به شاهد ندارد. بحثِ اصلى بر سرِ این است که از چه روزگارى آوردنِ تخلّص در پایان شعرها، خواه قصیده و خواه غزل، حالتى قانونمند بخود گرفته است؟ از آنجا که آثار بازمانده از قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم، متأسفانه بسیار پراکنده و ناقص امروز، در اختیار ماست، هر حکم قاطعى درین باب دشوار است. اگر آنچه از آن آثار شعرى امروز موجود است ملاک قرار گیرد، مى‏توان گفت که نخستین شاعرى که در غزل، خود را تا حدّى مقید به آوردنِ تخلّص کرده است (تا حدود چهل درصد) سنائى است در پایان قرن پنجم و آغاز قرن ششم که غزلهاى او، شمارِ چشم‏گیرى در حدود چهارصد غزل را تشکیل مى‏دهد و بخش قابل ملاحظه‏اى از آنها داراى تخلّص است. این تخلّصها گاه در آغاز غزل است مانند:
اى سنائى! خواجه جانى غلام تن مباش!
اى سنائى! عاشقى را درد باید درد کو؟
اى سنائى! دم درین منزل قلندروار زن!
رحل بگذار اى سنائى! رطل مالامال کُن!
جام را نام اى سنائى! گنج کُن!
اى سنائى! قدح دمادم کُن!

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله    25صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

دانلودمقاله خواجه نصیرالدین محمد بن حسن جهرودی طوسی

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله خواجه نصیرالدین محمد بن حسن جهرودی طوسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

مشهور به خواجه نصیرالدین طوسی از اهالی جهرود از توابع قم بوده است که در تاریخ 15 جمادی الاول سال 597 هجری قمری ولادت یافته است

 

او به تحصیل دانش، علاقه زیادی داشت و از دوران جوانی در علوم ریاضی و نجوم و حکمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گردید. خواجه نصیرالدین طوسی ستاره درخشانی بود که در افق تاریک مغول درخشید و در هر شهری پا گذارد آنجا را به نور حکمت و دانش و اخلاق روشن ساخته و در آن دوره تاریک و در آن عصری که شمشیر تاتار و مغول خاندانهای کوچک و یا بزرگ را از هم پاشیده و جهانی از حملات مغولها به وحشت فرو رفته و همه در گوشه و کنار منزوی و یا فراری می شدند و بازار کسادی دانش و جوانمردی و مروت می بود و فساد حکمفرما. وجود و بروز چنین دانشمندی مایه اعجاب و اعجاز است. خواجه نصیرالدین طوسی را دسته ای از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهی او را عقل حادی عشر نام نهاده اند. بهرحال خواجه نصیرالدین دوره تحصیل ابتدایی را قسمتی نزد دائی خود بابا افضل ایوبی کاشانی و فخرالدین داماد که او شاگرد صدرالدین سرخسی و او شاگرد افضل الدین جیلانی و او شاگرد ابوالعباس ریوگیری و او شاگرد بهمن یار از شاگردان شیخ الرئیس ابوعلی سینا تحصیل کرده است.
بقول مولف آثار الشیعه خواجه نصیرالدین طوسی با سیدعلی بن طاوس حسینی و شیخ میثم بن علی بحرانی در مدرسه ابوالسعاده اصفهان متفقاً درس خوانده و بنا به عقیده دسته ای از مورخین ابن میثم در فقه استاد و در حکمت شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بوده است. شهید ثانی در رساله چهل حدیث خود می نویسد محققاً خواجه نصیر در علوم منقول شاگرد پدرش بود که او از شاگردان فضل اله راوندی بود و او از شاگردان ثقه الاسلام سید مرتضی علم الهدی می باشد. یکی از شاگردان خواجه نصیرالدین طوسی علامه حلی می باشد و علامه حلی در موقع اجازه دادن به یکی از شاگردانش بنام ابن زهره دربارة استادش در همان اجازه نامه چنین می نویسد:
خواجه نصیرالدین طوسی افضل عصر ما بود و از علوم عقلیه و نقلیه مصنفات بسیار داشت او اشرف کسانی است که ما آنها را درک کرده ایم، خدا نورانی کند ضریح او را. قرائت کردم در خدمت او الهیات، شفای ابن سینا و تذکره ای در هیئت را که از تالیفات خود آن بزرگوار است. پس او را اجل محتوم دریافت و خدای روح او را مقدس کند. در آن روزگاری که آوازه دانش خواجه نصیرالدین به اطراف و اکناف رسیده بود، رئیس ناصرالدین محتشم که از دانشوران اسماعیلیه بود بدیدار خواجه مایل شد و او را به قائنات دعوت کرد و مقدم او را بسیار گرامی داشت و خواجه مدتها در آنجا بود و کتاب تهذیب الاخلاق ابن مسکویه را به فارسی ترجمه و شرح داد و بنام اخلاق ناصری تالیف کرد.
خواجه نصیر الدین مشهور به محقق طوسی؛ حکیم و دانشمند بزرگ جهان در سال ۵۹۷ هجری در شهر طوس دیده به جهان گشود. این محقق گرانقدر جهان تشیع؛ در زمان هلاکوخان به وزارت رسید و در همان رصدخانه مراغه را با بیش از ۱۲ دستگاه و ابزار نجومی جدید؛ با ابتکار خود ساخت که از شاهکارهای مراکز علمی جهان در قرون وسطی بود. بعدها تیکوبراهه منجم هلندی با تقلید از او رصدخانه اوزانین برگ را برپا نمود.
خواجه حدود ۸۰ کتاب و رساله در ریاضیات؛ نجوم؛ فلسفه؛ تفسیر و مسایل اجتماعی نوشت و از کارهای معروف او در علوم؛ وضع مثلثات و قضایای هندسه کروی؛ تفهیم بی نهایت کوچک ها و تکمیل نظریه ارشمیدس است.خواجه نصیرالدین طوسی، نخستـین کسی است که حالات ششگـانه مثـلث کروی
قائـم الزاویه را به کار برده و آن را در کتاب الشـکل القطاع که در مورد مثـلثات مستوی
و کروی است آورده است.
علامه حلی(شاگرد وی) از او به عنوان استاد بشریت یاد میکند- جورج ساتن وی را بزرگترین ریاضیدان اسلام به شمار می آورد و بروکلمن آلمانی می گوید وی از مشهورترین دانشمندان قرن هفتم و برترین مولفان این قرن به طور مطلق است. جامعه علمی جهان به پاس خدمات و تلاشهای این دانشمند بزرگ در علم ریاضی و نجوم نامش را بر کره ماه ثبت نمود.
این حکیم الهی سرانجام در سال ۶۷۲ هجری در شهر مقدس کاظمین در گذشت. بنابر وصیت خودش او را در پایین پای دو معصوم دفن کردند و برمزارش نوشتند : و کلبهم باسطٌ ذراعیه بالوصید.
خواجه نصیرالدین محمد بن حسن جهرودی طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین طوسی از اهالی جهرود از توابع قم بوده است که در تاریخ 15 جمادی الاول سال 597 هجری قمری ولادت یافته است. او به تحصیل دانش، علاقه زیادی داشت و از دوران جوانی در علوم ریاضی و نجوم و حکمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گردید.
خواجه نصیرالدین طوسی ستاره درخشانی بود که در افق تاریک مغول درخشید و در هر شهری پا گذارد آنجا را به نور حکمت و دانش و اخلاق روشن ساخته و در آن دوره تاریک و در آن عصری که شمشیر تاتار و مغول خاندانهای کوچک و یا بزرگ را از هم پاشیده و جهانی از حملات مغولها به وحشت فرو رفته و همه در گوشه و کنار منزوی و یا فراری می شدند و بازار کسادی دانش و جوانمردی و مروت می بود و فساد حکمفرما. وجود و بروز چنین دانشمندی مایه اعجاب و اعجاز است.

خواجه نصیرالدین طوسی را دسته ای از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهی او را عقل حادی عشر نام نهاده اند. بهرحال خواجه نصیرالدین دوره تحصیل ابتدایی را قسمتی نزد دائی خود بابا افضل ایوبی کاشانی و فخرالدین داماد که او شاگرد صدرالدین سرخسی و او شاگرد افضل الدین جیلانی و او شاگرد ابوالعباس ریوگیری و او شاگرد بهمن یار از شاگردان شیخ الرئیس ابوعلی سینا تحصیل کرده است.
بقول مولف آثار الشیعه خواجه نصیرالدین طوسی با سیدعلی بن طاوس حسینی و شیخ میثم بن علی بحرانی در مدرسه ابوالسعاده اصفهان متفقاً درس خوانده و بنا به عقیده دسته ای از مورخین ابن میثم در فقه استاد و در حکمت شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بوده است.
شهید ثانی در رساله چهل حدیث خود می نویسد محققاً خواجه نصیر در علوم منقول شاگرد پدرش بود که او از شاگردان فضل اله راوندی بود و او از شاگردان ثقه الاسلام سید مرتضی علم الهدی می باشد.
یکی از شاگردان خواجه نصیرالدین طوسی علامه حلی می باشد و علامه حلی در موقع اجازه دادن به یکی از شاگردانش بنام ابن زهره دربارة استادش در همان اجازه نامه چنین می نویسد:
خواجه نصیرالدین طوسی افضل عصر ما بود و از علوم عقلیه و نقلیه مصنفات بسیار داشت او اشرف کسانی است که ما آنها را درک کرده ایم، خدا نورانی کند ضریح او را. قرائت کردم در خدمت او الهیات، شفای ابن سینا و تذکره ای در هیئت را که از تالیفات خود آن بزرگوار است. پس او را اجل محتوم دریافت و خدای روح او را مقدس کند.
در آن روزگاری که آوازه دانش خواجه نصیرالدین به اطراف و اکناف رسیده بود، رئیس ناصرالدین محتشم که از دانشوران اسماعیلیه بود بدیدار خواجه مایل شد و او را به قائنات دعوت کرد و مقدم او را بسیار گرامی داشت و خواجه مدتها در آنجا بود و کتاب تهذیب الاخلاق ابن مسکویه را به فارسی ترجمه و شرح داد و بنام اخلاق ناصری تالیف کرد.
خواجه نصیرالدین طوسی در تمام امور کشوری و لشگری مغول برای نیل به مقاصد عالیة خود دخالت داشته و تا اندازه ای که توانست از پیش آمدها و سختی های ناگوار که متوجه جامعه مسلمین می شد جلوگیری می کرد، گاهی با سخنان علمی و زمانی با گفتگوهای مختلف و هنگامی با اندرزهای سیاسی مقاصد مهم اساسی خود را با دست هلاکوخان انجام می داد پیشرفتهای علمی و نوازش فضلاء و علما با دست خواجه صورت می گرفت و روی این نظریات روزبروز در دربار هلاکو محبوبتر شده و مورد توجه خاص ایلخان می گردید.
خواجه نصیرالدین همیشه اصول مقاصد دینی را نصب العین خود قرار داده و تمام حرکات سیاسی و علمی که شایسته یک مرد دینی آشنا به مصالح اجتماعی و سیاسی اسلامی است بکار می بست.
یکی از اقدامات مهم خواجه نصیرالدین طوسی تشویق هلاکوخان به فتح بغداد و برانداختن دودمان عباسی و کشتن خلیفه به دست ایلخان مغول بود.
تاسیس رصدخانه به تشویق هلاکو بوسیلة استاد طوس
محقق طوسی به اتفاق کلیه مورخین آن عصر بر عقل هلاکو چیره شده و تا می توانست از قدرت و تسلط او بنفع کشور خود استفاده می کرد و به جهان علم و ادب و ترویج مذهب شیعه اثنی عشری خدمت کرد و به نیروی اراده و تدبیر خود توانست عقاید و آراء خود را بنام دلالت های فلکی عملی ساخته و از اوهام و خرافاتی که مانند حسام الدین منجم ها بنام نجوم می گفتند جلوگیری کند و در اثر نوازشهای محقق طوسی دانشمندان توانستند با فراغت بال مشغول تالیف و تصنیف و اشتغالات علمی شده و هر کدام در محیط تاریکی که بر اثر فساد اخلاق و کشتارها و خونریزیهای پراکنده ، آشفته شده بودند، مشعل فروزانی گردیده و در تشریح فضائل بکوشند و تا اندازه ای از فساد اخلاق و بیدادگری جلوگیری نمایند.
رفتن محقق طوسی به حله جهت زیارت شیخ نجم الدین ابوالقاسم حلی مولف کتاب شرایع الاسلام تاثیر عمیقی در محافل علمی اسلامی نمود و یک درس عبرتی بود که تاکنون داستان آن بر سر زبانها است. از جمله اقدامات دیگر خواجه نصیرالدین طوسی که تاریخ هیچوقت آن را فراموش نخواهد کرد تاسیس رصدخانه مراغه می باشد که از یادگارهای علمی و فلکی خواجه طوس می باشد که بدست او با همراهی عده ای از فضلا و دانشمندان بنا شده این رصدخانه از مشهورترین رصدخانه های اسلامی است که در شرق نزدیک خاورمیانه ذکر شده و آوازه آن تمام جهان آن روز را فرا گرفته و تاکنون با این همه تطورات و تغییراتی که در جهان پدید آمده باز نام آن رصدخانه هنوز با اسم بانی آن بر سر زبانهاست.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  29  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله خواجه نصیرالدین محمد بن حسن جهرودی طوسی