شعر فارسى، به عنوان یکى از برجستهترین و گستردهترین آثار فرهنگِ بشرى، همواره موردِ ستایش آشنایانِ این وادى بوده است. این شعر، همانگونه که در حوزه مفاهیم و معانى ویژگیهایى دارد که آن را از شعر دیگر ملل امتیاز مىبخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضى خصایص برخوردار است که در ادبیّات جهان، یا بىهمانند است یا مواردِ مشابه بسیار کم دارد. مثلاً ردیف ـ با وُسعتى که در شعر فارسى دارد و با نقشِ خلاّقى که در تاریخِ شعرِ فارسى داشته است ـ در ادبیّات جهانى بىسابقه است. بعضى دیگر از خصایص شعر فارسى نیز مشابه اگر داشته باشد، بسیار اندک است.
درین یادداشت به یکى دیگر از ویژگیهاى شعر فارسى مىپردازیم و آن مسأله «تخلّص» است که به این وسعت و شمول، که در شعرِ فارسى دیده مىشود، در شعرِ هیچ ملّتِ دیگرى ظاهراً دیده نشده است و اگر هم مصادیقى بتوان یافت در شعرِ زبانهائى است که تحتِ تأثیر شعرِ فارسى و آیینهاى آن قرار داشتهاند و در حقیقت از درونِ این فرهنگ و این ادبیّات نشأت یافتهاند مانندِ شعرِ ترکى و ازبکى و ترکمنى و اردو پشتو و دیگرِ شعرهاى آسیائى و همسایه. درین یادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمینههاى روانشناسىِ تخلّصهاى شعر فارسى است اما مقدمةً یادآورى بعضى نکات عام را درین باره بىسود نمىدانیم، زیرا تاکنون گویا کسى به بحث درین باره نپرداخته است.
با ظهورِ نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسى، شاعرانِ "نوپیشه" modern از بسیارى رسوم و آدابِ سنّتىِ شعر فارسى روىگردان شدند و یکى ازین سُنَّتها همین مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم کنید اگر قرار بود براى اینهمه "شاعر"ى که این روزها در مطبوعات "شعر" چاپ مىکنند، تخلّصِ غیر مکرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهایى از نوعِ "کفگیر" و "خربزه" هم دعوا راه مىافتاد تا چه رسد به تخلّصهاى شاعرانه و خوشاهنگى از نوعِ "امید" و "بهار" که البتّه همه مکرّرند. ازین بابت هم باید سپاسگزارِ نیمایوشیج بود که شاعران را از قید تخلّص، مثل بسیارى قیدهاى دیگر، گیرم این نامها، نامهایى دراز و طولانى و غیرشاعرانه باشد مثل مهدى اخوان ثالث یا محمدرضا شفیعى کدکنى یا پرویز ناتل خانلرى.
امّا گرفتارىِ تخلّص اگر براى شاعران نوپیشه حل شده است براى تذکرهنویسان و مورخانِ ادبیات ما هنوز حل نگردیده است، به همین دلیل شما باز هم مهدى اخوان ثالث را باید در امید خراسانى بجویید و از گرفتاریهاى این مورّخان و تذکرهنویسان یکى هم این غالباً حاضر نیستند که در برابرِ نام اصلى اینگونه افراد، اقلاً ارجاعى بدهند به آن تخلّص شعرى که "امیدِ خراسانى" است تا خواننده اگر جویاى احوال و آثار اخوان ثالث است در امید خراسانى آن را بیابد. از کجا معلوم که همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بویژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازین نکته غافلم که روزگارى در جوانى با چنان تخلّصى (سرشک) چند تا غزل چاپ کردهام. بگذریم غرض، بحث ازین گونه مسائل نبود.
اغلب کسانى که با شعرِ فارسى سر و کار داشتهاند و در زبانهاى دیگر خواستهاند چیزى در بابِ شعرِ فارسى بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکى از ویژگیهاى شعرِ فارسى اشارت کردهاند، مثلاً محمد خلیل مُرادى مؤلف سِلک الدُرَر (1173 ـ 1206) در شرح حالِ بسیارى از شعراى عربىزبان یا ترکزبان ـ که در قرون یازدهم و دوازدهم تحتِ تأثیر شعراى فارسىزبان تخلّص براى خود اختیار کردهاند ـ مىگوید: «الملقّب بـ [ ] على طریقة شعراء الفُرس والروم» و منظورش این است که این شاعر، "لقبِ شعرى" یا تخلّصى دارد به فلان نام و این گونه اختیارِ لقبِ شعرى و تخلّص از ویژگیهاى شعراى ایرانى و رومى (منظور عثمانى) است. مثلاً در شرحِ حالِ "وِفقى" مىگوید: «احمد بن رمضان الملقّب بـ"وِفْقی" على طریقة شُعراء الفُرس والروم» یا در شرح حال بیرم حلبى متخلّص به "عیدى" مىگوید: «بیرم الحَلَبى المعروف بـ "عیدی" و شعره بالترکی و "مخلصه" عیدی على طریقة شُعراء الفُرس والروم» و این نشان مىدهد که در عربى حتى در قرن دوازدهم نیز شعراى عرب از مفهوم تخلُّص، اطلاع نداشتهاند که مُرادى پیوسته این نکته را یادآورى مىکند که این گونه "مخلص" یا لقبِ شعرى، سنتى است در میان شعراىِ ایرانى و رومى (ترک عثمانى) این توضیح را او، پیوسته، تکرار مىکند و یک جا هم در بابِ "الفِ" آخرِ بعضى ازین تخلّصها از قبیل "صائبا" و "نظیما" نکتهاى مىآورد که نقلِ آن بىفایدهاى نیست. در شرحِ حالِ رحمتاللّه نقشبندى ملقب به "نظیما" مىگوید: انتخابِ این لقب به عادت شاعرانِ ایرانى و رومى است و بعد مىگوید: "و نظیما" اصله "نظیم" فأُدْخِلَ عَلَیهِ "حرف النداء" بالفارسیّة و هو "الالِف" فصارَ "نظیما" اى: یا نظیم! والاصل فیه ذکره ضمن ابیات لعلّةٍ اَوجَبَت حرفَالنداء. ولکثرة استعمالِ ذالک صارَ عَلَماً و یقع کثیراً فى القابِ الرومییّن و سیجىءُ فى محلّه و مَرّ فىالبعض. فیقولون فى نسیب و کلیم نسیبا و کلیما و یغلب حرف النداء و یشتهر لقبالشاعر مع حرفِ النداء ولایحذفه الاّالمعارف الخبیر. فافهم" یعنى: "ونظیما، در اصل، نظیم بوده است و حرفِ نداى فارسى که عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظیما شده است، یعنى این نظیم! و اصلِ این کار، یادْ کردِ این نام است، در ضمن ابیاتى، به دلایلى خاص، که در آنجا حرفِ ندا لازم بوده است و به دلیل کثرتِ استعمال، تبدیل به "عَلَم" (= اسم خاص) گردیده و این کار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقبهاى رومیان فراوان دیده مىشود و در جاى خود
[درین کتاب] پس ازین خواهد آمد و مواردى هم پیش ازین گذشت. و بدین گونه "نسیب" و "کلیم" را "نسیبا" و "کلیما" مىگویند و حرفِ ندا در آخرِ آنها به صورتِ غالب تکرار مىشود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار مىیابد و عامه مردم آن را حذف نمىکنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممکن است آن را حذف کنند، پس آگاه باش."
در باب این الفِ آخر لقبهاى شعر فارسى عصرِ صفوى، در کنار نظر مؤلف سلک الدُرر، آراء دیگرى هم هست که مثلاً بعضى این الف آخر کلیما و نسیبا و صائبا را الفِ تکریم و تعظیم و احترام خواندهاند امّا سخنِ صاحب سلک الدُرر که خود معاصرِ وقوع این شکلِ کاربُرد است، معقولتر مىنماید. هنوز هم بسیارى از نامهاى خانوادگى در ایران، بویژه در حوالىِ اصفهان که از مراکز رواجِ سبک هندى بوده است، به صورتهاى "عظیما" و "رفیعا" و "وحید" از بقایاى همین رسم و آیین است.
بعضى از خاورشناسان، این ویژگىِ شعر فارسى یعنى مسأله تخلّص را با سُنَّتِ شعر ایرانى ماقبل اسلام مرتبط دانستهاند و با اینکه درین باره دلیلى اقامه نکردهاند سخنشان تا حدى قابل توجیه است و مىتوان دلیل گونههایى استحسانى و نه اقناعى، براى نظر ایشان اقامه کرد. مثلاً.
1) وجودِ تخلّص به فراوانى در ترانههاى عامیانه به نامهاى "حسینا" و "نجما" و
"طاهر" و "فایز" و "عارف" و "طالب" در نوعِ این شعرها که بقایاى شِعر ماقبل اسلامىاند. با اینکه ترانههاى کوتاه و کم حجم عامیانه جاى چندانى براى تخلّص ندارد.
2) قدیمترین نمونه شعر فارسى یا پهلوى فارسى شده که در کتب تاریخ دوره اسلامى نقل شده است عملاً داراى تخلّص است:
منم آن شیر گله منم آن پیل یله
نامِ من بهرامگور...
که فوفى نقل کرده و صورتهاى دیگرى از این را مورخان دورههاى نخستین آوردهاند فلسفه پیدایش تخلّص در شعر فارسى، هر چه باشد، آنچه مسلم است این است که ادوارِ بعد، تخلّص یکى از ویژگیهاىِ اصلىِ شعر فارسى شده است و تقریباً لازمه کار شاعران تلقى مىشده است. بعضى تصور کردهاند که تخلّص بمنزله مُهرى است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعرى تثبیت مىکند و به همین دلیل، هر کسى که خواسته است شعرِ دیگرى را انتحال و سرقت کند اوّلین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. در همین عصر ما، یکى از شگفتانگیزترین نمونههاى این کار اتفاق افتاد که سالها نقل مجلس اهل ادب شده بود و اجمالِ آن این بود که در سالهاى بعد از کودتاى 28 مرداد 1332 شاعرى ظهور کرد با غزلهاى درخشان و حیرتآورى که تمامى اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع کثیرى بر خیل عاشقان و شیفتگانِ او افزوده مىشد، بحدّى که نیمایوشیج، شاعر مخالفِ شعر سنّتى، با اشتیاق و شیفتگى بسیار به دیدار او شتافت و استاد شهریار در ستایش او شعرها گفت از جمله خطاب به "گِلک" شاعرِ گیلانى در ضمن غزلى بمطلعِ:
شعرِ "دهقانِ" تو خواندم صلهدارى گِلکا
لیک بىربط تو از من گله دارى گِلکا
گفت:
گوهر من به قضاوتگهِ "غوّاص" ببر
کعبه آنجاست اگر راحله دارى گلکا
و نگارنده این سطور که در آن ایّام جوانى جوینده و پُرتلاش بودم، در خیل ارادتمندانِ این استادِ غزلِ معاصر قرار داشتم و در این سالها (سالهاى حدود 38 ـ 1339) که مسئول صفحه ادبىِ روزنامه خراسان مشهد بودم غالباً غزلهاى این استاد بزرگ را با احترام و شیفتگى بسیار در آنجا چاپ مىکردم و هم اکنون بُریده یکى از همان نوشتهها، برحسبِ تصادف از لاى یکى از کتابهاى من درآمد و شاهد از غیب رسید. در آن یادداشت (که در شماره 3243 روزنامه خراسان مورخ 1339/6/27 چاپ شده است) نگارنده این سطور ارادت خود را به آن استاد غزل بدینگونه بیان داشته است. "کاظم غوّاصى از شاعران پُرمایه و ارجدارِ معاصر ایرانى است و شاید مُسِنّترین آنها باشد. شعرِ او یادآورِ احساسات شاعران سبک هندى است و تخیّلى بسیار لطیف دارد. با اینکه شعرِ بسیارى گفته هنوز به جمعآورى و چاپ آنها نپرداخته است. او مردى بىآلایش است و در شعرش یک صفاى حقیقى موج مىزند. آنچه ازو منتشر شده و دیدهایم غزل بوده و اکثر اشعارِ یکدست و روانى است. اینک غزلِ ذیل را که از آثارِ زیباى اوست بنظر خوانندگان ارجمند مىرسانیم. ش. ک:
باید همه تن طرفه نگاهى شد و برخاست
چون شمع، سراپا همه آهى شد و برخاست..."الخ.
و این ارادت، بود و بود و هر روز بر آن مىافزود تا آنگاه که بر حسبِ تصادف و در طىِّ بعضى از تذکرههاى قرن دوازدهم چاپ هند متوجه این انتحال شدم و ضمن مقالاتى آن را به اطلاع همگان رساندم و غائله آن "شاعر بزرگ" که کارش تغییرِ تخلّص "حزین" به "غوّاص" بود، خاتمه یافت. این شاعر مشهور تمام تخلّصهاى "حزین" را به "غوّاص" بَدَل مىکرد و الحق درین کار مهارتى داشت، مثلاً در همان غزل، حزین گفته بود:
خون تو "حزین" تا به رَهِ عشق نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست
و این "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدین گونه درآورده بود:
تا خون تو "غوّاص" درین راه نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست
یا حزین در غزر بسیار زیباى ذیل:
کار رسوائىِ ما، حیف، به پایان نرسید
نارسا طالعِ چاکى که به دامان نرسید
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت عَلَم افراشت "حزین!"
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
و این "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدین گونه تغییر داده بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت زده رایَت "غوّاص!"
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
از همین تغییرات مىتوان به میزان مهارت این گوینده پى بُرد و حق این است که بپذیریم او خود اصالتاً هم شاعر توانایى بوده است و مقدارى شعر از خودش داشته ولى به چه دلیل تصمیم به این سرقتِ بىنظیر تاریخى گرفته، این موضوع هنوز هم، بروشنى، بر بنده معلوم نشده است. درین باره بعد از کشفِ ماجرا، مطالبى ازو نقل شد که تفصیل آن را باید در مطبوعات همان سالها یعنى حدود 1340 مطالعه کرد.
مسأله عوض کردن تخلّص، سابقه درازى دارد. امیرعلیشیر نوایى، در تذکره مجالسالنفایس خویش داستان آهنگسازى را نقل مىکند که عمداً روى یکى از غزلهاى امیرعلیشیر، تخلّص "نسیمى" گذاشته و در حضورِ امیرعلیشیر آنرا خوانده است.
ظاهراً نخستین تخلّصهاى آگاهانه و با نوعى تعمّد در نمونههاى بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکى است و بعد ازو در شعرِ دقیقى و کسائى و عماره مروزى و منوچهرى و بسیارى شاعران قرن چهارم و آغازِ قرن پنجم. هم در نمونههایى از غزلهاى بازمانده ازین عصر مىتوان نشانه تخلّص را دید، مانندِ:
دقیقى چار خصلت برگزیدهست
به گیتى در ز خوبىها و زشتى
و هم در قصاید که نیازى به شاهد ندارد. بحثِ اصلى بر سرِ این است که از چه روزگارى آوردنِ تخلّص در پایان شعرها، خواه قصیده و خواه غزل، حالتى قانونمند بخود گرفته است؟ از آنجا که آثار بازمانده از قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم، متأسفانه بسیار پراکنده و ناقص امروز، در اختیار ماست، هر حکم قاطعى درین باب دشوار است. اگر آنچه از آن آثار شعرى امروز موجود است ملاک قرار گیرد، مىتوان گفت که نخستین شاعرى که در غزل، خود را تا حدّى مقید به آوردنِ تخلّص کرده است (تا حدود چهل درصد) سنائى است در پایان قرن پنجم و آغاز قرن ششم که غزلهاى او، شمارِ چشمگیرى در حدود چهارصد غزل را تشکیل مىدهد و بخش قابل ملاحظهاى از آنها داراى تخلّص است. این تخلّصها گاه در آغاز غزل است مانند:
اى سنائى! خواجه جانى غلام تن مباش!
اى سنائى! عاشقى را درد باید درد کو؟
اى سنائى! دم درین منزل قلندروار زن!
رحل بگذار اى سنائى! رطل مالامال کُن!
جام را نام اى سنائى! گنج کُن!
اى سنائى! قدح دمادم کُن!
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 25صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلودمقاله دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی