فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله فضل بن شاذان

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله فضل بن شاذان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 
زندگی نامه
ابو محمد فضل بن شاذان بن خلیل ازدى، فقیه صاحب نظر، متکلم متفکر، مفسر حاذق، دانشمند شهیر عالم اسلام و مؤلف گرانقدر در علوم و فنون اسلامى.
از جزئیات زندگى شخصى و تاریخ دقیق تولدش و... چندان آگاه نیستیم، نجاشى او را از طایفه ازد از قبیله‏هاى معروف عرب و پدرش را از شاگردان یونس بن عبد الرحمان شمرده است. (1) با توجه به روایاتى که فضل از امام رضا علیه السلام دارد مى‏توان تولد او را در حدود صدوهشتاد هجرى تخمین زد.
کشى مى‏نویسد: فضل در روستایى در حوالى بیهق بود که خبر خروج خوارج به او رسید براى فرار از چنگ آنان بار سفر بست و از آنجا گریخت در اثر فشار و سختى سفر بیمار شد و در سال 260 هجرى درگذشت. (2) بر قبر او در نیشابور گنبد و بارگاهى است و محل تردد و زیارت شیفتگان علم و ولایت است.
فضل در محفل پیشوایان معصوم
وى افتخار حضور و شاگردى چهار امام معصوم علیهم السلام را دارد. نجاشى مى‏گوید از امام جواد علیه السلام روایت دارد و شیخ طوسى نام او را در زمره یاران امام هادى و عسکرى علیمها السلام ذکر مى‏کند. (3) اگر چه نجاشى در روایت فضل از امام رضا علیه السلام تردید کرده لیکن روایات او در عیون اخبار الرضا علیه السلام (4) و من لا یحضره الفقیه (5) در علل شرایع و احکام، با تصریح «فضل‏» درآخر روایت‏به سماع وى از امام رضا علیه السلام جایى براى این تردید باقى نمى‏گذارد.
مقام فضل در نزد امامان معصوم
کتابى از فضل بن شاذان به دست امام حسن عسکرى علیه السلام رسید، امام با ورق زدن به مطالعه کتاب او پرداخته، فرمود: خدایش رحمت کند، اهل خراسان به منزلتش غبطه مى‏خوردند زمانى که فضل بین ایشان زندگى مى‏کرد. (6)
زمانى از فضل نزد امام عسکرى علیه السلام نامى برده شد، شایعه پراکنیهاى دشمن را پیرامون عقاید و شخصیت او براى امام مطرح کردند و از آن حضرت براى شفاى او دعا طلب کردند، امام علیه السلام فرمود: آرى بر فضل دروغ بستند، خداوند رحمتش کند، خداوند رحمتش کند. راوى مى‏گوید: هنگامى که به خراسان رسیدم فهمیدم در همان زمانى که در خدمت امام بودیم فضل از دنیا رفته بود.
پیامبران و پیشوایان معصوم براى هر کسى به اندازه عقل و فهم و درکش، از مطالب و معارف و حقایق پرده برمى‏دارند «انا معاشر الانبیاء نکلم الناس على قدر عقولهم‏» (8) ، روایت صدوق از فضل بن شاذان در علل شرایع و احکام بیانگر قوت فهم و حذاقت اوست که امام او را لایق دانسته و بسیارى از فلسفه احکام را در حدود بیست صفحه از سرتاسر فقه براى او گفته است.

گفتار دانشمندان در باره فضل
نجاشى رجال شناس بزرگ امامى در ستایش از فضل مى‏گوید: او ثقه و از بزرگان فقها ومتکلمان شیعه و در این طایفه داراى مقام و جلالتى است، وى مشهورتر از آن است که ما به توصیف او بپردازیم . و شیخ طوسى در این راستا مى‏نویسد: فقیه، متکلم، جلیل القدر. و کشى او را از عدول و ثقات برشمرده و در موارد زیادى به گفتار او در توثیق و تضعیف رجال به عنوان سندى اعتماد مى‏کند.
علماى دیگر نیز به اتفاق او را توثیق و از فقیهان عالى‏مقام و متلکمان سترگ به حساب آورده‏اند.
ابن ندیم درباره او مى‏نویسد: فضل بن شاذان رازى، خاصى و عامى است، شیعه او را از خود مى‏داند; از این رو نام او را در جمله دانشمندان شیعه بردم و حشویه او را از خود مى‏پندارد و کتابهایى دارد که با عقاید حشویه سازگار است. مانند: تفسیر، قرائات، سنن در فقه. فرزندش عباس نیز کتابهایى دارد. ابن ندیم ترتیب سور قرآن را در مصحف ابن مسعود و ابى بن کعب از فضل بن شاذان نقل مى‏کند و مى‏نویسد: فضل یکى از پیشوایان و امامان علوم قرآنى و قرائات است از این رو آنچه اوگفته بود بر آنچه خود دیدم ترجیح داده، نوشتیم.
شیخ طوسى در مقام نقد کلام ابن ندیم مى‏نویسد: گمان مى‏کنم ابن ندیم فضل بن شاذان نیشابورى را با فضل بن شاذان رازى از علماى اهل سنت اشتباه کرده است. این اشکال به مطالعه کتاب ایضاح فضل بن شاذان تایید مى‏شود که وى حشویه و تمام گروههاى غیر امامى را مورد نقد و انتقاد قرار داده است و در کتب شیعى نامى از عباس بن فضل بن شاذان به عنوان مؤلف یا راوى حدیث دیده نشده است.
اساتید و مشایخ فضل بن شاذان
از ویژگیهاى این مرد بزرگ، استادان زبردست و دانشمند وى هستند که در تعلیم و تربیت او سهم به سزایى داشته‏اند، فضل مى‏گفت: هشام بن حکم مدافع اسلام و ولایت از دنیا رفت و یونس بن عبدالرحمان جانشین او شد که با براهین محکم خود شبهات مخالفان دین را درهم کوبیده پاسخ مى‏داد، پس از او تنها جانشینش سکاک عهده‏دار این خدمت‏شد و او نیز دار فانى را وداع گفت و من با پنجاه سال سابقه شاگردى در محضر چنین بزرگانى در پست ایشان به انجام وظیفه مشغولم.
وى حدیث را از ابوثابت، حماد بن عیسى، صفوان بن یحیى، عبد الله جبلة، عبدالله بن الولید العدنى، محمد بن ابى عمیر، محمد بن سنان، محمد بن یحیى، یونس بن عبد الرحمان روایت مى‏کند. روایاتش در کتب اربعه به 775 روایت‏بالغ شده است.
تالیفات فضل
نجاشى مى‏نویسد:(کنجى) (کشى) براى فضل صد وهشتاد تصنیف گفته است وى نام حدود چهل تالیف او را ذکر مى‏کند و شیخ طوسى نیز در حدود سى تالیف از آثار او را یاد کرده است. به مقتضاى متکلم بودن فضل بیشتر تالیفاتش در رد و ابطال عقاید فرقه‏هاى دیگر است. همانند: کتاب النقض على الاسکافى فى تقویة الجسم; کتاب الرد على اهل التعطیل; کتاب الرد على الثنویة; کتاب الرد على محمد بن کرام; کتاب الرد على الفلاسفة و... و پاره‏اى از تالیفاتش نیز در مسائل اختلافى بین متکلمان است همانند: کتاب الوعید; کتاب الاستطاعة; کتاب التوحید فى کتب الله; کتاب مسائل فی العلم; کتاب معرفة الهوى والضلالة; کتاب الرجعة; کتاب الامامة و... قسمتى از تالیفاتش نیز در علومى همانند فقه، حدیث، لغت، تفسیر وعلم قرائات و ... مى‏باشد همانند کتاب الفرائض; کتاب الطلاق; کتاب المتعتین ; کتاب العروس در لغت و....
از میان این همه تالیفات، پاره‏اى از سخنانش در لابلاى کتب فقهى و کلامى و کتابى به نام الایضاح در لابلاى کتب فقهى و کلامى دیده مى‏شود.
گوشه‏اى از سخنان فضل در کتب کلامى
الف
از دیدگاه اهل سنت، اگر شخصى از دنیا رود و دخترانى باقى بگذارد، باید دو ثلث از ماترک او را به دختران و ثلث‏باقى مانده را به عصبه میت دهند.(رجوع شود به موسوعه فقهیه، ج‏4، ص 307 به بعد) و بنابر مذهب امامیه تا زمانى که از طبقه اول کسى زنده باشد نوبت‏به طبقه دوم نمى‏رسد.
فضل به علماى اهل سنت مى‏گفت: اگر میتى 30 هزار درهم به جاى گذارد براى 28 دختر خود و یک پسرش چگونه تقسیم مى‏کنیم؟ گفتند: به هر دخترى هزار درهم و به پسر دو برابر آن.گفت: اگر 28 دختر و پسر عمویى داشته باشد بنابر قاعده ارث بین شما به دختران 20 هزار درهم و به پسر عموى میت ده هزار درهم باید داده شود، لازمه این نظر این است که سهم پسر که از صلب میت است کمتر از سهم پسر عمو باشد در حالى که نام پسر در قرآن به عنوان متقرب به میت ذکر شده ولى پسر عمو به واسطه پدر و جدش با میت قرابت پیدا مى‏کند.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 18   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله فضل بن شاذان

دانلودمقاله امام خمینى و میراث حکمت عرفانى اسلام

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله امام خمینى و میراث حکمت عرفانى اسلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


آفتاب - فرهنگ و اندیشه: باید تاکید کرد که علاقه امام خمینى به فلسفه عرفانى اسلامى در مراحل اولیه دوران تحصیلش، نه چیزى بدیع است و نه امرى احساسى. با این‏که منابع مربوط در دسترسند، پیش از این، هیچ محققى به تحلیل منظم نظرات عرفانى و مابعدالطبیعى امام خمینى نپرداخته است. آنچه در پى مى‏آید کوششى است در جهت اداى حق این جنبه از میراث امام خمینى .

مقدمه
در سال 1968 پنج‏سال پس از اخراج آیت‏الله روح‏الله خمینى از ایران، ساواک، پلیس امنیتى شاه، به خانه او در قم یورش برد و اوراق و نوشته‏هاى وى، از جمله شروح و تفاسیرى را که در دهه 1930 در باب عرفان نوشته بود، ضبط و توقیف کرد.

 

پانزده سال بعد، در سال 1983، پاره‏اى از آثار مفقود خمینى را یکى از طلاب در همدان پیدا کرد.
او، که نامش هرگز در گزارشهاى بعدى این واقعه ذکر نمى‏شود، دو کتاب از فروشنده‏اى دوره‏گرد خرید که، چون نتوانسته بود در بازار شهر خریدارى بیابد، به یکى از مدارس دینى آمده بود تا آنها را به مبلغ پنجاه تومان بفروشد.
یکى از این دو کتاب، چاپ سنگى‏اى از شرح شرف‏الدین محمود قیصرى
(متوفاى 751/1350) بر فصوص الحکم ابن‏عربى بود که در قرن نوزدهم در مصر انتشار یافته بود; و خود این قیصرى، هم متفکر عرفانى استثنایى و هم از شارحان پرآوازه مکتب ابن‏عربى است.
در حواشى کتاب، این طلبه ،تعلیقات دست‏نوشته بسیارى دید که، بر طبق سنت دیرپاى دستنویسى مسلمانان، در عین حال، هم شرح‏الشرحى بود بر متن اصلى فصوص‏الحکم و هم شرحى بر کتاب قیصرى.

 

طلبه مذکور، با کمال تعجب، پى برد که تعلیقات حاشیه، که به زبان عربى نوشته شده بود، امضاى سید روح‏الله خمینی نیز را در پاى خود داشت.

 

او، که آنچه را دیده بود باور نمى‏کرد، کتاب‏ها را به سرعت نزد آیت‏الله حسین‏نورى، امام‏جمعه همدان برد، و او بى‏درنگ خط [امام] خمینى را در حواشى تشخیص داد.
و اما کتاب دیگر، معلوم شد که رساله‏اى همراه با شرح و تفسیر است در باب کلام شیعى، که پسر ارشد آیت الله خمینى،
سید مصطفى، بر آن تعلیقاتى نوشته بود.

 

چندین محقق مسلمان، به سرعت دست‏به کار انتشار این آثار به‏تازگى کشف شده گشتند.
این محققان آثار مذکور را متعلق به موضوعات و مطالب عرفانى قلمداد کردند.

 

ظاهرا متن شرح‏الشرح آیت الله خمینى، به خودى خود، به چشم گردآورنده و ویراستار به اندازه کافى با ابهت جلوه نکرد. چراکه وى تصمیم گرفت که آن را با شرح‏الشرح دیگرى که آیت الله خمینى در حواشى مصباح الانس نوشته بود تکمیل کند، و این مصباح الانس شرحى است که محمد بن حمزه فنارى (متوفاى 834/1431)، عالم مشهور عثمانى، بر مفتاح الغیب صدرالدین قونى (متوفاى 673/74-1273) نگاشته است.
این دو شرح‏الشرح کاملا باهم سازگارند و تصورى از دیدگاه عرفانى و فلسفى احتمالا بزرگ‏ترین، یا دست‏کم بانفوذترین، رهبر سیاسى مسلمان در قرن بیستم به ما مى‏دهند.
با توجه به جایگاه نویسنده، گردآورنده و ویراستار ،پیش‏نویس دست‏نوشته‏اى را که به خوبى استنساخ شده بود براى آیت الله خمینى فرستاد تا وى تصحیح و تایید کند.
آیت الله خمینى، پس از اعمال چند تغییر جزئى مربوط به سبک نوشته، اجازه انتشار آن را داد.

 

گردآورندگان و ویراستاران، از چاپهاى سنگى متون اصلى، آن قطعاتى را که وى بر آنها شرح نوشته بود حفظ کردند.
با این همه، کوشش در جهت فهم استدلالهاى پیچیده نویسنده، بدون رجوع به متون اصلى‏اى که آن استدلالها بر آنها توقف دارند، کار نسبتا دشواری است.
بنابراین، براى فهم و ارزیابى درست موضع
آیت الله خمینى در قبال قیصرى و فنارى و کل فلسفه عرفان، متون این دو متفکر لازمند.

 

از همین آغاز، باید تاکید کرد که علاقه آیت الله خمینى به فلسفه عرفانى اسلامى در مراحل اولیه دوران تحصیلش، نه چیزى بدیع است و نه امرى احساسى.
با این‏که منابع مربوط در دسترسند، پیش از این، هیچ محققى به تحلیل منظم نظرات عرفانى و مابعدالطبیعى ایشان نپرداخته است.
آنچه در پى مى‏آید کوششى است در جهت اداى حق این جنبه از میراث بنیانگذار جمهوری اسلامی که، هرچند به اندازه دستاوردهاى سیاسى‏اش مورد توجه واقع نشده ،درخور مداقه‏اى جدى است.

 

خاستگاه و تحصیلات
[امام]خمینى در 24 سپتامبر 1902 در شهر خمین، که شهرى کوچک در جنوب غربى تهران است، در میان خاندانى روحانى از سلاله پیامبر(ص)، برآمد.
علوم دینى را با برادر بزرگ‏تر خود، آیت‏الله مرتضى پسندیده، شروع به فراگیرى نمود و از تعلیم و تربیت دینى استوارى برخوردار گردید; در سنین نوزده سالگى به شهر اراک، که در نزدیکى خمین بود، عزیمت کرد و در آنجا در حوزه درس عبدالکریم حائرى (متوفاى 1355ه ق./ 1937م.)، که یکى از علماى بزرگ شیعى بود، شرکت نمود.
وقتى که حائرى در سال 1921 به قم دعوت شد،این طلبه جوان نیز به دنبال وى رهسپار قم گردید و به زودى با میرزا محمدعلى شاه‏آبادى (1292 1369 /1875-1950)، جامع معقول و منقول، آشنا شد.

 

این استاد، به همراه متفکر دینى تا حدى جنجال‏برانگیزى همچون میرزا على‏اکبر حکیم [شاگرد مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى (1878/1295)] (1925/1344) و احتمالا چندتن دیگر از علما، خط سیر مطالعات عرفانى او را مشخص نمودند; این اساتید و مشایخ ایشان، آیت‏الله آینده را به سنت دیرپاى تعلیم و تربیت اسلام ایرانى پیوند دادند.
این سنت گرایشهاى عرفانى و حکمى‏اى را باهم تلفیق مى‏کرد که سابقه‏شان به تعالیم شخصیتهاى مؤثرى در تاریخ فکرى شیعه، مانند میرداماد (متوفاى 1040/1630) و ملاصدرا (متوفاى 1050/1640) مى‏رسد.
این دو تن نیز از سلف عظام، همچون حیدر آملى (متوفاى حدود 787/1385)، ابن‏عربى و یحیى سهروردى،(کشته شده به سال
587/1191) الهام گرفته‏اند.
با این مقدمات، کاملا طبیعى به نظر مى‏رسد که کتاب الاسفار صدرا اولین اثر عرفانى‏اى بوده است که امام خمینى زیر نظر شاه‏آبادى فراگرفته است.
ملاصدرا در این اثر، سیر و سلوک معنوى‏اى را که سالک طریق عرفان دارد تشریح کرده است. و بر وظایف عارف در قبال جماعت اهل ایمان، که ناشى از سیر و سلوک ظاهرا فردگرایانه اوست، تاکید ورزیده است.
صدرا این سیر و سلوک معنوى را به چهار مرحله تقسیم کرده، که از سویى، مطابق با مرتبه توفیق معنوى سالکند و، از سوى دیگر، مطابق با شان او به عنوان پیام‏آور الهى.

 

سفر اول سیر من النفس والخلق الى الحق، سفر دوم من الحق الى الحق و تردد و آمد و شد میان ذات و صفات الهى، سفر سوم من الحق الى الخلق والنفس، و سفر چهارم من الخلق الى الخلق است که در آن، سالک موهبت جدیدى از سنخ امور معنوى و اخلاقى به جامعه خود ارزانى مى‏دارد.
این الگو از سرنوشت انسان که مورد توصیف ملاصدرا و مورد قبول [امام] خمینى قرار گرفت، سابقه‏اش به آموزه‏هاى تصوف متقدم بازمى‏گردد.
مثلا توصیف ملاصدرا از اسفار چهارگانه، یادآور نظرات ابن‏عربى در مورد انسان کامل است، از این حیث که بر نقش انسان کامل به عنوان رهبر دینى جماعت اهل ایمان تاکید خاص دارد نقشى که بعضى از محققان غربى خواسته‏اند بى‏اهمیت جلوه‏اش دهند، و در عوض، تمام توجه خود را به نقش انسان کامل در نیروى جهانى بسیار مهمى که حلقه اتصال مبدا و معاد است، معطوف کرده‏اند.

 

متن درسى بعدى آیت الله خمینى در مورد عرفان، شرح فصوص الحکم قیصرى است.
این اثر همراه با شرح فصوص الحکم عبدالرزاق کاشانى (استاد قیصرى) ظاهرا از معروف‏ترین و مؤثرترین شروحى مى‏باشد که بر شاهکار ابن‏عربى نوشته شده است.
لیکن شرح قیصرى آثار عمیق و دیرپایى در شکل‏گیرى نظرات آیت الله خمینى، عموما، و آراء مابعدالطبیعى وى، خصوصا، داشته است. او در آثار عرفانى خویش از این شرح استفاده‏هاى زیادى کرده است.
بعد از مطالعه شرح قیصرى، آیت الله خمینى توجه خویش را به سرچشمه و منبع اصلى سنت تفسیر عقلى و استدلالى میراث ابن‏عربى، که به صورت چکیده در آثار قونوى دیده مى‏شود، معطوف نمود. قونوى مرید و شاگرد مستقیم ابن‏عربى است. اولین برخورد آیت الله خمینى با تعالیم قونوى به احتمال قوى از طریق شرح فنارى بر مفتاح الغیب قونوى بوده است.
فنارى سالیان متمادى قاضى‏القضات بورسا بوده است.
فنارى ادعا کرده که اجازه تدریس مفتاح الغیب را از پدرش دریافت نموده است. و ظاهرا پدر فنارى یکى از شاگردان قونوى بوده است.
متن مفتاح الغیب همراه با شرح و تفسیر فنارى، در برنامه درسى سنتى مدارس ایران بعد از فصوص الحکم ابن‏عربى و اسفار ملاصدرا تدریس مى‏شده و عالى‏ترین اثر در مابعدالطبیعه به شمار مى‏آمده است .
تحصیلات آیت الله خمینى در قم زیر نظر شاه‏آبادى، حداقل شش سال (یعنى تا زمانى که آن مدرس عرفان به تهران عزیمت نمود) به طول انجامید.
آیت الله خمینى ،به مطالعه آثار فلاسفه و عارفان مسلمان قرون وسطى ادامه داد. محتمل به نظر مى‏رسد که وى بعضى از ریاضتهاى عملى مراحل اولیه طریقه تصوف، همچون اعراض از لذات و تمنیات دنیوى، زهدورزى و قناعت، دقت و وسواس در تشخیص حلال و حرام، را به کار مى‏بسته است.
تذکره‏نویسان در شرح اوصاف و احوال
آیت الله خمینى بدین نکته اشاره دارند که ساده‏زیستى و ریاضت‏کشى وى، که در زمان تحصیل او در قم کسب شده بود، همچنان تا روزگارى که به زعامت و رهبرى ایران رسید ادامه داشت و هیچ‏گونه تغییرى نیافت.
مراحل ارتقا و رشد معنوى و فکرى آیت الله خمینى، همچنین کتابهاى درسى او عمیقا سنتى است.
وى از راه و روش بسیارى از متفکران دینى سلف خود متابعت مى‏کرد.
این راه و روشها در کتابهاى تراجم و شرح‏حال علماى قرون وسطى ذکر شده است.
از آموختن رسمى و مرسوم فقه و کلام شروع نموده، آنگاه به ریاضت و تهذیب مى‏پرداختند و این تهذیب و ریاضت معمولا سالک طریق را به سنورانیتزى الهى و شهود بى‏واسطه حقایق جهان و حضرت حق رهنمون مى‏گشت.
مشابه این تکامل و ترقى معنوى و فکرى احتمالا از زندگى‏نامه خودنوشت متکلم بزرگ اهل‏تسنن، محمد غزالى (متوفاى 505/1111) و همچنین از شرح احوال حیدر آملى و ملاصدرا، دو نماینده عمده طریقت عرفانى شیعه، استنباط مى‏گردد.

 

آثار و تاثیرپذیریها
نتیجه مطالعات فلسفى و ریاضتهاى معنوى آیت الله خمینى در قم، به صورت اختصارى و موجز در کتاب شرح دعاء السحر به سال 1928 و همچنین در اولین رساله مستقل عرفانى او مصباح الهدایة الى الخلافة والولایة که یک سال بعد از کتاب پیشین نوشته شده، بیان شده است.
کتاب مصباح‏الهدایة حاوى شرحى نسبتا منسجم از نظرات خمینى در مورد فلسفه و عرفان اسلامى است که نیازمند بررسى دقیق‏ترى است.
با مرورى گذرا به نقل‏قولهایى که وى در کتابش ذکر کرده است، مى‏توان دریافت که وى وامدار منظومه فکرى ابن‏عربى است.
آیت الله خمینى بیشتر شیفته تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى تعالیم ابن‏عربى که به ابتکار قونوى صورت گرفته، مى‏باشد.
این شروح از قرن چهاردهم به این طرف، مورد تایید متفکران شیعى داراى نظریات عرفانى قرار گرفته است.
آیت الله خمینى سواى مشایخ و اساتید مستقیم خود، یعنى شاه‏آبادى و سعید قمى، که هر دوى ایشان از پیروان سنت وجودى واحدى مى‏باشند، تمایل خاصى نسبت‏به فصوص الحکم و الفتوحات المکیة ابن‏عربى، مفتاح الغیب قونوى، شرح فصوص الحکم قیصرى و شرح قصیدة ابن‏الفارض از کاشانى و اصطلاحات الصوفیه ابراز مى‏دارد.
وى همچنین مکرر، به الاسفار الاربعه ملاصدرا ارجاع مى‏دهد.
حتى بدون این نقل‏قولهاى علنى، اتکاى آیت الله خمینى به این متفکران را مى‏توان از ویژگیهاى سبک‏شناختى و اصطلاحات متن مصباح‏الهدایة که ویژگیها و اصطلاحاتى خاص مکتوبات مکتب ابن‏عربى است، استنتاج کرد.
در عین حال،آیت الله خمینى به مناسبتهایى، اسامى بعضى از متصوفان را که خارج از نت‏شیخ اکبر (محیى‏الدین) مى‏باشند نیز ذکر کرده است. مثلا سواى سهروردى مقتول، که به صورتى گذرا و بدون ارجاع به هیچ یک از آثارش مورد نقل‏قول واقع مى‏شود، آیت الله خمینى دو شعر عرفانى، یکى از [خواجه] عبدالله انصارى (متوفاى 481/1089) صوفى حنبلى مشهور هرات و دیگرى از [ملاى] رومى نقل مى‏کند.
ابیات مزبور به زبان فارسى نقل‏قول شده است.
این روش را آیت الله خمینى در آثار بعدى عرفانى‏اش نیز به کار گرفته است. وى ظاهرا براى زبان فارسى در انتقال ظرایف و دقایق تجارب عرفانى مزیت و رجحان قائل است; حال آن‏که نظرپردازیهاى مابعدالطبیعى و بیانات علمى او همواره در قالب اصطلاحات و تعابیر کلامى و عرفانى عربى بیان شده است و این روشى است که در میان نسلهاى زیادى از اسلاف و پیشینیان وى از مقبولیت‏برخوردار بوده است.

 

جالب است ‏بدانیم که عنوان اولین رساله عرفانى آیت الله خمینى مطابق است‏با عنوان کتاب راهنماى مشهور صوفیه که توسط عزالدین محمود کاشانى (متوفاى 735 / 35-1334) نگاشته شده و اقتباسى است از عوارف المعارف که به زبان عربى، توسط شهاب‏الدین عمر السهروردى (متوفاى 1234/632) یک قرن پیشتر از زمان کاشانى تالیف شده است.
البته این تشابه عناوین مى‏تواند از باب توارد باشد; چراکه جنبه‏هاى عملى و اخلاقى تصوف که براى مصباح کاشانى اهمیت محورى دارند، کاملا با علایق مابعدالطبیعى‏اى که مطالب مصباح آیت الله خمینى از آنها حکایت مى‏کنند، فرق دارند.

 

به فهرست‏بزرگانى که در مصباح الهدایه از آنها نقل‏قول شده است، باید احادیث و روایاتى از امامان شیعه، و عمدتا على[ع] و حسین بن على[ع] را نیز اضافه کرد; و نیز روایات و احادیثى را که از طریق راویان معتبر و موثقى همچون کلینى (متوفاى 329/ 41-940) و ابن‏بابویه صدوق (متوفاى 381/ 92-991) نقل شده است.
آیت الله خمینى به ابن‏سینا و کتاب الشفاى وى نیز به مناسبتهایى استناد مى‏کند، که با توجه به تاثیر بارز ابن‏سینا بر مکتوبات وجودى، عموما، و مکتوبات قونوى، خصوصا، امرى طبیعى است.
شاید آنچه بیشتر جلب توجه مى‏کند این است کهآیت الله خمینى اتکاى عجیبى به آثار ارسطو دارد.
آیت الله خمینى اولین اندیشمند اسلامى نیست که تحت تاثیر فیلسوف باستانى واقع شده است.
این به اصطلاح، اثولوجیاى ارسطوطالیس که آیت الله خمینى در شرح خودش از نظریه جهان‏شناختى بدان استناد مى‏کند، در حقیقت، فقط تاویل و تفسیر نه‏گانه‏ها [یا تاسوعات] فلوطین است که توسط یک نویسنده یونانى‏مآب، و احتمالا دیودوکوس پروکلوس (متوفاى 485) تصنیف شده است.
از آنجا که اثولوجیا ساز تعالیم اصیل و واقعى ارسطو فاصله عظیم گرفته است، سندیت و اعتبار آن توسط تنى چند از متفکران مسلمان قرون وسطى، که با میراث اصیل فیلسوف استاگرایى [ ارسطو] آشنا بوده‏اند، به زیر سؤال رفته است. این قبیل تردیدها، به عنوان مثال، توسط سهروردى مقتول، مؤسس مکتب عرفانى اشراق، و پس از او توسط شارح مشهور وى، قطب‏الدین شیرازى (متوفاى 1311/710) بیان شده است.
از اواسط قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، سندیت اثولوجیا موضوع مناظرات و مباحثات عالمانه میان اسلام شناسان و مورخان غربى‏اى بود که در باب تفکر یونانى‏مآبانه مطالعه مى‏کردند. گرچه برخى متفکران مسلمان که نتیجه تحقیقات اروپاییها را در مورد تمدن اسلامى مى‏توانستند مطالعه کنند، ممکن است‏بدین نکته به خوبى پى برده باشند که ارسطو هرگز چنین اثرى را تالیف نکرده است، این حقیقت فقط در دهه 1950 و به برکت تحقیقات فیلسوف مصرى، عبدالرحمن بدوى، به صورت گسترده‏اى در جهان اسلام معلوم شد.

 

ترکیب و تلفیق
فهرست[اسامى] متفکران مسلمانى که بر آیت الله خمینى تاثیر گذارده‏اند آموزنده است. چراکه لایه‏هاى اصلى‏اى را که گفتار امام خمینى را در مصباح الهدایة مى‏سازند نشان مى‏دهد. این فهرست‏شاهدى است‏بر شیفتگى و مجذوبیت او نسبت‏به نظریات مابعدالطبیعى و جهان‏شناختى که ریشه در آراء و نظریات ابن‏عربى دارند و سپس در راستاى تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى قونوى توسعه و تکامل یافته و به توسط مکتب وجودى جاودانه گشته‏اند.
اما آیت الله خمینى جوان به خوبى دریافت که جهان‏نگرى این متفکران بر پاره‏اى از انگاره‏هاى قدیم‏تر، از جمله انگاره‏هایى که پیش از ظهور اسلام پدید آمده‏اند، مبتنى گشته است. بنابراین، وى به متونى روى آورد که در آنها این انگاره‏هاى قدیم تر به صورتى تعبیر مى‏شدند که احساس مى‏کرد مناسب با اهدافش هستند.
از لحاظ نظرى، آیت الله خمینى آمادگى پذیرش نظریات غیراسلامى را داشت; البته به شرط آن‏که مورد تایید سنت که افکار او از چارچوب آن تراوش مى‏کرد مى‏بودند.
در عین حال، وى نسبت‏به محدودیتهاى نگرشهاى کفرآمیز و، در نتیجه، ناقص و نارس که مزین به وحى توحیدى نبودند، آگاه بود.
بنابراین، وى همیشه در جستجوى راهى جهت تقویت‏ساختار نظرى نوافلاطونیان به وسیله چارچوب سنت اسلامى برمى‏آمد تا ترکیبى، از صدورگرایى فلسفى و وحى دینى خلق کند.
این بعد دینى، دست‏کم در کتاب مصباح الهدایه در سه رشته اصلى علوم اسلامى: مجموعه حکمت‏سنتى ماثور یعنى قرآن و حدیث‏شیعى نظریه شیعى امامت، و میراث عرفان اسلامى (یعنى مکتب عرفان ایرانى با یک نگرش وجودى شاخص) نشان داده شده است.

 

مطمئنا، بعضى از منابع و مراجع دیگر ابن‏سینا و صوفیان ایرانى پیشین همچون [خواجه عبدالله] انصارى و [ملاى] رومى به صورت مبهم در پس زمینه نمودار مى‏شوند، اما ظاهرا اینان فقط نقشهاى دست دوم را در طرح کلى ایفا مى‏نمایند.
علوم سنتى مسلمانان به علاوه تحقیقات نظرى مابعدالطبیعى و الهى طرفداران عرفان، که همیشه استدلالهاى خویش را به زبان وحى اسلامى بیان داشته‏اند، آیت الله خمینى را قادر ساخت که بى‏شخصیت‏بودن وحشتناک مفهوم نوافلاطونى «واحد» (علت اولى) را تعدیل نموده، خداى توحید اسلامى را جایگزین آن کند; ذات واجد صفات و خصوصیات شخصى‏اى که در قرآن و حدیث‏به آن نسبت داده شده است.

 

آیت الله خمینى، با به صحنه آوردن مفاهیم جاافتاده اى که بسیارى از نسلهاى متفکران عرفانى و عالمان ربانى اسلام،ساخته و پرداخته بودند، همانند بسیارى از علماى سلف به دنبال غلبه بر مشکلات همیشگى ناشى از تعالى و ضرورت موجود مطلق و ظهور زمانى و مکانى آن در شالوده مادى که به ظهور عالم شهادت منجر مى‏شود است.
آیت الله خمینى چنین استدلال مى‏کند:
گفته شده است وجود ممکن است از طریق ظهور احدى غیب که در آن تمامى اسماء و صفات [الهى] محوند، ظاهر شود. این چنین تجلى‏اى توسط (اسم‏مستاثر) و هفتادوسومین حرف اسم اعظم رخ مى‏دهد.
لذا این مقام، مقام بشرط لائیه است. در این مقام او اسمى دارد، هرچند در علم غیب اوست. و این همان تجلى غیبى احدى است که به واسطه فیض اقدس رخ مى‏دهد و اما ذات [الهى] من حیث هى در هیچ‏کدام از مرائى [عالم] ظاهر نمى‏شود و هیچ‏یک از سالکان در میان اهل‏الله و صاحبدلان و اولیاءالله را توان مشاهده آن نمى‏باشد.
این مقام غیب است، اما به معناى غیب احدى است که نه اسم دارد و نه اشاره به او مى‏شود و نه کسى طمع آن مقام را دارد.
[به گفته شاعر]: «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» لکن خداوند ممکن است‏به صورتى متجلى شود که حقایق تمامى صفات و اسماء را در برگیرد.
این مقام اسم اعظم است، پروردگار انسان کامل و [مرتبه] تجلى علمى حق به طریق کثرات اسمائیه که تمام دیگر تجلیات اسمایى را شامل مى‏گردد و این مقام واحدیت است.

 

براى غلبه بر تقابل آشکارى که خداوند را از ماسوا جدا مى‏کند،آیت الله خمینى از نظریه اسماء و صفات خداوند که ابن‏عربى و مکتب وجودى به‏تفصیل ساخته و پرداخته‏اند، استفاده وافر مى‏نماید.
در مقام تفسیر آیه «بسم‏الله الرحمن الرحیم‏» که متن قرآن با آن آغاز مى‏شود و بعدا در صدر هر سوره قرآنى آمده، این توضیح را براى دو عنوانى که به خدا نسبت داده شده است ارائه مى‏کند:
بدان که اسم الرحمن الرحیم یکى از اسامى جامع و شامل [خداوند] است.
در واقع مقامى است که در آن سعه [بالقوه] وجود خارجى به ظهور رسیده و بنابراین به محض ظهور از غیب [الهى] شهود مطلق قابل رؤیت است. و این همان تجلى رحمت رحمانى است و از طرف دیگر، مقامى است که در آن وجود، از طریق قبض واحد، جمع مى‏شود و لذا به قلمرو عالم غیب باز مى‏گردد.
پس هرگاه وجود به مرحله بطون رسد و به پیشگاه خدا برسد، این رحمت رحیمى است و اما اسم اعظم خدا مقامى است که در آن قبض و بسط جمع مى‏شوند. این مقام جمع‏الجمع است. و به همین جهت است که در عبارت بسم‏الله الرحمن الرحیم این دو صفت‏بعد از اسم اعظم خداوند (الله) واقع شده‏اند.

 

تقریبا قطعى است که آیت الله خمینى، با پرداختن به دو نوع رحمت الهى، فکر مهمى را که در فصوص الحکم ابن‏عربى مورد بحث قرار گرفته، در ذهن داشته است.
در فصوص، ابن‏عربى رحمت الهى را بدین‏گونه ترسیم مى‏کند که در دو جهت عمل مى‏نماید: سبه لحاظ بیرونى با خلق متعلق ضرورى حب الهیز (رحمن) و سبه لحاظ درونى در اعاده ترکیب اصلى و اولیه عالم واقعز (رحیم).
هر دو نویسنده به نظر مى‏رسد که به دنبال یک هدفند; از این حیث که هر دو سعى بلیغى مى‏نمایند تا ضرورت مضاعف و اجتناب‏ناپذیر غیریت و هویت را در حب، خواه حب خدا باشد خواه حب انسان، که کشاکش لازم براى تجربه و آگاهى از خودآگاهى پدید مى‏آورد، ترسیم کنند.
آیت الله خمینى، پس از نمایاندن آگاهى عمیق خود از مشکل ابن‏عربى، اقدام به آشتى دادن تنزیه و تشبیه مى‏نماید; تنزیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا مطلقا غیرقابل مقایسه با جهان و مغایر با آن است، و تشبیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا کمابیش شبیه عالم خلقت و ساری و جاری در آن است، و این تشبیه، نظرى است که به نظر متون مقدس دینى و مذهبی نزدیک‏تر است.
به این قصد،آیت الله خمینى به شیوه‏اى متوسل مى‏شود که به تعبیر یکى از دانشمندان معاصر، دیالکتیک عرفانى است; چنین دیالکتیکى حائز موقعیت مهمى در گفتار ابن‏عربى مى‏باشد و سپس توسط پیروان وى در به عقد هم درآوردن فلسفه و عرفان دنبال شده است.
در بحث مساله تنزیه و تشبیه،آیت الله خمینى خیلى صریح و روشن با حکماى متصوف هم‏مرامى مى‏کند و راه‏حلهاى مدرسى (مرسوم در گذشته) را که به توسط الهى‏دانان نظرى مسلمان مورد دفاع واقع شده مردود مى‏داند.
خواهى دید که این قوم [ الهى‏دانان نظرى و متفکران عقلى] ممکن است هرگونه رابطه‏اى [میان جهان و خالقش] را انکار کنند و یک‏نوع تمایز و تغایر [میان این دو] فرض نمایند و بنابراین حق را از خلق جدا کنند. اینها از این حقیقت غفلت کرده‏اند که این (تمایز حق از خلق) به طور ناگزیر منجر به «تعطیل‏» (خلع صفات از خداوند) و بستن دستهاى او با ریسمانهاى نظام علت و معلولى مى‏گردد. غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا.
گاهى اوقات اینان تمایل دارند که قائل به امتزاج [خدا و خلقت] شوند که این امر منجر به این مى‏شود که به نوعى شباهت میان این دو، قائل شوند و آنها به حقیقت تنزیه خدا جاهلند. برخلاف اینان، عارف، که کاشف [اسرار الهى]، رجل الهى، و سالک سبیلى است که او را به معارف عرفانى مى‏رساند، صاحب دو چشم است. با چشم راستش ارتباط و فنا، یا به عبارت دیگر، نفى غیریت و کثرت، را مشاهده مى‏کند، و در عین حال با چشم دیگرش نفى نفى [سابق] و ظهور آثار و خواص حال در کثرت را مى‏بیند. نیز مى‏بیند که به هر موجودى به اندازه استحقاقش داده‏اند. به یمن این امر، در آنچه به [فهم درست] توحید مربوط مى‏شود هرگز پایش نمى‏لغزد، و آخرالامر به مقام کسانى نایل مى‏آید که به مشاهده وحدت دست‏یافته‏اند....

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  19 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله امام خمینى و میراث حکمت عرفانى اسلام

دانلود مقاله سلامتی تن و روان

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله سلامتی تن و روان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


سلامتی تن و روان

 

 

 

سلامتى تن و روان
فهرست
سلامتى تن و روان
مقدّمه
فصل نخست : شناخت انسان
تن:
نفس:
روان:
مقام اوّل:
مقام دوم:
مقام سوم:
فصل دوم: شناخت نفس و روان
1 ـ نفس و شئون آن
نبات:
حیوان:
انسان:
اوّل:
دوم:
سوم:
قواى پنجگانه:
وهم و خیال:
عقل:
انواع نفس
نفس امّاره:
نفس مطمئنّه:
2 ـ منِ اصلى
3 ـ منِ مجازى
1 ـ شهوات
1 ـ حرص:
2 ـ هراس:
3 ـ غم:
2 ـ قیاسها
3 ـ کینهها
داستانى درباره منِ مجازى و منِ اصلى
4 ـ عوارض زندگى در منِ مجازى
1 ـ اضطراب
2 ـ تعلّق خاطر
ثانیاً:
ثالثاً:
3 ـ بینش غلط
4 ـ تنوّعطلبى
5 ـ یأس
6 ـ افسردگى
7 ـ ترس
8 ـ تضاد و تشتّت خاطر
9 ـ رذایل اخلاقى
5 ـ غرایز
6 ـ فطرت
فطرت و رابطه هستى با خدا
1 ـ خصوصیت این نزول، نزول به تجلّى است:
]به او مىگویند:
حکایت سرپاتک هندى
7 ـ عقل
1 ـ عقل نظرى:
2 ـ عقل کلّى:
جزئى:
کُلّى:
فصل سوم : بهداشت و سلامتى
1 ـ آشنایى با بهداشت و سلامتى
2 ـ بهداشت خانواده
اوّل ـ مشاوره
مقدّمه
ژن و کروموزوم چیست؟
بیماریهاى ژنتیک
جهش یا موتاسیون چیست؟
ناهنجاریهاى مادرزادى
مشاوره ژنتیک
1) ازدواج فامیلى
2) ازدواج زوجین غیر فامیل
3) اقدامات پیش از آبستنى
4) بررسیهاى زمان آبستنى
5 ـ بررسیهاى موقع تولد
موارد مطالعه کروموزومى
موارد بررسیهاى کروموزومى
سن والدین
عقب ماندگى ذهنى
عقبماندگى ذهنى چیست؟
سطوح عقبماندگى
1. خفیف:
2. متوسط:
3. شدید:
4. عمیق:
ملاکهاى رشد طبیعى
دوم ـ ازدواج
شرایط پیش از ازدواج
1 ـ تفاهم و اشتراک نظر
2 ـ علاقه و محبّت
3 ـ پرهیز از ازدواجهاى تحمیلى
4 ـ هماهنگى بینش
5 ـ اختلاف سنّى
6 ـ برخورد با مسائل آینده زندگى
7 ـ مسائل اقتصادى
8 ـ مسائل خانوادگى و محیطى
9 ـ جهیزیه و مهریه
10 ـ مراسم عقد و عروسى
سوم ـ روابط خانواده
ارزشها
2 ـ محبّت
3 ـ گذشت
ثانیاً:
ثالثاً:
نتیجه
چند توصیه براى حفظ عشق و محبت در محیط خانه و خانواده
چهارم ـ کودک
1 ـ محیط خانواده
2 ـ رفتار و یادگیرى
3 ـ ارتباط والدین با کودک
محبت والدین
انتظارهاى والدین
ارج نهادن به شخصیت کودک
4 ـ محیط نامتعادل در خانواده
نبودن الگوى خوب والدین براى فرزند
مشکلات رفتارى والدین با یکدیگر
هماهنگ نبودن والدین در ارتباط با کودک
مشکلات رفتارى والدین با کودک
5 ـ شخصیت عصبى
عکس العمل اوّل:
هماهنگىسه نوع واکنش در عکس العمل اوّل داریم:
عکس العمل دوم:
نتیجه این موضعگیریها
مشکل اوّل:
مشکل دوم:
نتیجه کلّى
3 ـ بهداشت و سلامتى بدن:
اوّل ـ تغذیه
آداب و احکام غذا خوردن
چربىها
مواد قندى
پروتئینها
پروتئینهاى حیوانى:
پروتئینهاى گیاهى:
ویتامینها
ویتامین a
ویتامین d
ویتامین c
ویتامین b
مواد معدنى
کلسیم
فسفر
آهن
روى
فلوئور
یُد
مس
دوم ـ بهداشت و پیشگیرى
1 ـ پاکیزگى
2 ـ بهداشت دهان و دندان
پلاک دندانى:
پیشگیرى از پوسیدگى دندان:
مسواک کردن دندانها:
بوى دهان:
3 ـ بهداشت آب و هوا
بهداشت آب
بیماریهاى ناشى از کمبود املاح در آب
گواتروکرتینیسم:
بیماریهاى عروقى، قلبى و مغزى:
پوسیدگى دندان:
بیماریهاى ناشى از افزایش املاح در آب
نوزاد کبود:
فلئوروزیس دندان:
مسمومیت با فلزات:
سختى آب
بیماریهایى که توسط آب منتقل مىشوند
بهداشت هوا
اثرات آلودگى هوا بر سلامتى
4 ـ سیگار و اعتیاد
قهوه و چاى
5 ـ پیشگیرى از بیماریها
چاقى
بیماریهاى قلبى و عروقى
سرطانها
سوم ـ ورزش
نرمش:
استقامت
تشخیص میزان ضربان هنگام تمرینها
توجه:
انعطافپذیرى
قدرت
زمان و دفعات تمرین
حرکات کششى و گرمکننده
4 ـ بهداشت و سلامتى روان:
اوّل ـ مقدّمه و تعریف
دوم ـ نشانههاى هشداردهنده بیماریهاى روانى
سوم ـ بیماریهاى روانى
بیماریهاى اصلى یا پسیکوزها
1 ـ کنارهگیرى
2 ـ تجزیه و انفکاک
3 ـ اختلالات پارانوئیدى و هزیان
4 ـ ناهنجاریهاى ادراکى
نوروزها
اختلالات شخصیتى
بیماریهاى روانى دوران کودکى
بیماریهاى دوران سالمند
بیماریهاى روان ـ تنى
مشکلات قبلى:
فشار خون:
سرطانها:
سردرد:
حساسیت و آسم:
اختلالات گوارشى:
فصل چهارم : مسائل زندگى
1 ـ خانواده
2 ـ ارتباط با دیگران و هستى
آیا در هستى بدى وجود دارد؟
توجه دقیق به افراد
توجه دقیق به خود
توجه افراد به ما
تکلیف ما چیست؟
3 ـ مال و رزق
انواع رزق:
ب ـ رزق جان
4 ـ غم و شادى
5 ـ آزمایشهاى دنیایى
مقدّرات پروردگار
شرور
6 ـ شغل
انتخاب شغل
شغل; به عنوان یک تکلیف
مشغله زیاد
علاقهمندى به کار
تقسیم کار روزانه
بازنشستگى
ابعاد مختلف زندگى
راه و رسم مشخص زندگى
بینش صحیح و چشم حقبین
تکلیف الهى
در بندگى به چه چیزى مىرسیم؟
فصل پنجم : موانع رشد کمال
مقدّمه
1 ـ هواى نفس
2 ـ تعلّقات
نتایج زیانبار تعلّقات
1 ـ ارتباط وهمى:
2 ـ حرص و هراس:
3 ـ غم:
4 ـ عشق مجازى:
5 ـ نداشتن آخرت:
3 ـ وهم و خیال
وهم
خیال الهى
4 ـ سوء ظن و بددلى
5 ـ مدح و ستایش
6 ـ عُجب
آفات عجب
درمان عجب
7 ـ کِبر و تکبّر
درمان کبر
تواضع
8 ـ ذلّت و حقارت
9 ـ حبّ جاه و خودپسندى
عوارض حبّ جاه
درمان حبّ جاه
10 ـ آمال و آرزوها
12 ـ حسد
13 ـ سستى در عمل
14 ـ دروغ
دروغ در گفتار:
دروغ در عمل:
دروغ در اخلاق:
15 ـ غیبت
16 ـ عیبجویى
17 ـ ریا
انواع ریا
انواع دیگر ریا
18 ـ حجابهاى ظلمانى
حجاب میان انسان و خدا
19 ـ حجابهاى نورانى
20 ـ خروج از حجابها
خلاصه راههاى خروج از حجابهاى ظلمانى
1 ـ غفلت از مقصد:
2 ـ توجه ناقص (= عبودیت ناقص):
3 ـ عبودیت کامل:
فصل ششم : مراتب رسیدن به کمال و حقیقت
مقدّمه
1 ـ مرتبه طلب
مراتب طلب
دوام طلب
موانع طلب
نشانههاى طلب
مجاهدت در راه طلب
کمک گرفتن از علم و صبر در راه طلب
2 ـ مرتبه بیدارى
چگونه بیدارى را جایگزین غفلت کنیم؟
تبدیل خودمحورى به خدامحورى
پیمودن راه با نور بیدارى
ابن الوقت بودن
مرکب راه
نتایج بیدارى
1 ـ توجه به کمال خداوندى:
2 ـ شوق رسیدن به کمال:
3 ـ حضور قلب:
3 ـ مرتبه تزکیه نفس
پاکیزگى ظاهر:
پاکیزگى جوارح و اندام:
پاکیزگى دل:
پاکیزگى سرّ دل:
عبودیّت
مراحل سیر بندگى در قرآن کریم
یقین
مرتبه اوّل:
مرتبه دوم:
مرتبه سوم:
ایمان و تقوا
اخلاص
اخلاص در گفتار
اخلاص در پندار
اخلاص در عمل
اخلاص در عبودیّت
نیّت
حُسن خلق
نتیجه حسن خلق
صبر
رضا
مرتبه اوّل:
مرتبه دوم:
مرتبه سوم:
شکر
شکر با نیّت:
شکر با زبان:
شکر در عمل:
قناعت
توکّل
زهد
خوف و رجا
کلام و سکوت
ترک تکلّف
رعایت حقوق دیگران
تکلیف الهى
ابزار چیست؟
ابزار ناپسند
تکلیف چیست؟
4 ـ تحوّل احوال
حالات قلب
حکومت قلب محجوب
حکومت قلب تطهیر یافته
حضور قلب
تشتّت خاطر:
تعلّق خاطر:
رسیدن به حضور قلب
دریافتها از جانب پروردگار و تجلّى انوار
نتیجه دریافتها و تجلى انوار
برخورددارى از حیات طیّبه
چگونه به حیات طیّبه مىتوان رسید؟
واردات قلبى
واردات قلبى از نوع کشف صورى
اسماى حُسنا
اسم نور
اسم بصیر
اسم علیم
اسم جمیل
اسم ربّ
5 ـ مرتبه عشق
تعریف عشق
انواع عشق
عشق به غیر خدا
تحصیل عشق
دریافت عشق
حال و مقام
نشانههاى عشق حقیقى
6 ـ مرتبه حیرت
7 ـ مرتبه فنا
فصل هفتم : معنویات
1 ـ توحید
سفرهاى انسان
اوّل ـ سفر از خلق به حق:
دوم ـ سفر از حق به سوى حق:
سوم ـ سفر از حق به سوى خلق:
توحید در ذات:
توحید در صفات:
توحید در افعال:
توحید در عبادت:
چند نکته
شرک در ذات خدا:
شرک در صفات خدا:
شرک در افعال خدا:
شرک در عبادت:
2 ـ دانش
علم حصولى:
علم حضورى:
تعریف علم:
علم مذموم:
علم نافع:
نتیجهگیرى
3 ـ قرآن
4 ـ مذهب
5 ـ تسبیح، دعا و فکر
تسبیح:
بندگى:
ذکر:
آداب دعا:
6 ـ نماز
آثار نماز
ذکر الله الاکبر
سجده
سوز و اشک
9 ـ خلوت، تهجّد و سحرخیزى
خلوت عام:
خلوت خاص:
تهجّد:
نماز شب:
10 - مطالعه و مراقبه

 


مقدّمه
آنچه در کتاب حاضر آمده، حداقل معارفى است که براى رسیدن به یک راه و رسم مشخص در زندگى مورد نیاز است.
انسان، که نقطه اوج آفرینش است، باید راه و رسم رسیدن به مقام اصلى خود را بداند و براى رسیدن و شدن تلاش کند.
کتاب حاضر، این راه و رسم را نشان مىدهد تا ان شاء الله در عمل نیز به آن رسیم.
لازم به ذکر است که در این کتاب، سعى شده است تا حتى الامکان، اصالت و خلوص نوشتهها طورى باشد که از هرگونه کجفهمى و انحراف به دور باشد و در نتیجه، خواننده نیز به بصیرتى در پناه نور و خلوص دست یابد.
بنابراین، از هیچ نوع گرایش خاصّى، جز شرع و عقل و منطق پیروى نشده است.
همچنین، سعى شده است تا جایى که در توان بوده، از مشهورترین آیات قرآنى، احادیث، اشعار، سخنان ائمّه و اولیا، استفاده شود و بنابراین، توصیه مىشود در خواندن کتاب، حوصله داشته باشیم و چند بار آن را بخوانیم و با آن مأنوس شویم و حتى الامکان به نوشتهها تسلط یابیم و بیشتر جملات را حفظ کنیم; چرا که مطالب کتاب، بیشتر مطالب فطرى و قلبى است و کمتر به مسائل ذهنى پرداخته است و بحثهاى فطرى و عقلى رسیدن و شدن هستند، نه ذهنیات و اطلاعات صرف.
از این رو، توصیه مىشود کتاب را به عنوان سرگرمى و با سرعت نخوانیم، بلکه با حوصله، دقت و صرف وقت و به تکرار بخوانیم و سرانجام به پیاده کردن مطالب آن در زندگى روزمره بپردازیم تا ان شاء الله به هدف اعلاى حیات دست یابیم.
فصل نخست : شناخت انسان
انسان از تن، نفس و روان به وجود آمده است.
تن:
وجه مادى انسان است که عین حیات نیست.
امّا وقتى که روح به آن تعلق مىگیرد، دیگر مادّه صِرف نیست، بلکه کالبدى حیات یافته است که با مادّه، تفاوتى اساسى دارد.
بعد از این که روح به بدن ملحق شد، درست مانند دو آینه، مقابل یکدیگر قرار مىگیرند و به هم آمیخته مىشوند، و در این وضعیت، دیگر جسم و روح را از همدیگر جدا نمىدانیم.
درست است که بدن و روح، جداى از هم بودهاند، اما وقتى به همدیگر تعلق مىگیرند دیگر نباید فکر کنیم که بدن و روح، مثل مرغ در قفس تن است، بلکه روح با حقیقت مادّه، در هم مىآمیزد.
نفس:
مجموعهاى است که ناشى از مجاور شدن روح با تن، به وجود مىآید و بیشتر، منظور ما در این کتاب، خواستهاى انسان در رابطه با تن و نفس است، و به عبارت دیگر، منظور، منِ مجازى است که در فصل آینده از آن، بحث خواهد شد.
روان:
گوهر اصلى انسان است که در مرحله نهایى خود، مىتواند حتى بدون ابزار یا واسطه (ى بدن) معنى داشته باشد و این، همان منِ اصلى است.
بنابراین، به نظر مىرسد که انسان، سه مرتبه یا سه مقام دارد:
مقام اوّل:
مقام روح (= روان) که قبل از دنیاست:
(لقد خلقنا الإنسان فى أحسنِ التّقوی
م)]که[ براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم.
، که وجه الهى انسان و مقام اصلى اوست.
مقام دوم:
مقام دنیوى و تنزل یافته و مادّى او، که انسان در این مقام، در حجاب تن و نفس است.
مقام سوم:
مقامى است که انسان باید به آن برسد و آن، مقام اصلى، یا مقام روح است.
فصل دوم: شناخت نفس و روان
1 ـ نفس و شئون آن
نفس، از دیدگاه تحلیل علمى، به سه جزء تقسیم مىشود:
نفس نباتى، نفس حیوانى و نفس انسانى.
نبات:
عبارت است از:
مادّه + نفس نباتى.
حیوان:
عبارت است از:
مادّه + نفس نباتى + نفس حیوانى.
انسان:
عبارت است از:
مادّه + نفس نباتى + نفس حیوانى + نفس انسانى.
(= ناطقه)این مراحل، در مورد انسان، شاید چنین مطرح شود که نفس ناطقه انسانى، مراحل زیر را طى مىکند:
نفس نباتى (اوایل جنینى) و نفس حیوانى (اوایل زندگى) و سرانجام، نفس انسانى که رسیدن به نفس ناطقه است و با کمک عقل، امکانپذیر است.
شئون نفس عبارتند از:
اوّل:
شئونى که از طریق آنها، نفس با بیرون، ارتباط مىیابد که همان حواس پنجگانه هستند.
دوم:
شئونى که از طریق آنها، احساس از درون پیدا مىشود، که همان وهم و خیال است.
(وهم، احساسى است که در پناه عقل نباشد و خیال، احساس در پناه عقل را گویند.)
سوم:
عقل، که قواى حسّى و خیالى را فرمان مىدهد.
قواى پنجگانه:
عبارتند از:
حسّ لامسه، حسّ بویایى، حسّ سامعه و حسّ باصره، که با آنها، درک محسوسات خارجى انجام مىگیرد و در حقیقت، قواى نفس، در جلوه نازلهاند.
همچنین، اعتقاد دارند که یک حسّ مشترک هم هست که عبارت است از ادراکى که محسوسات و فرآوردههاى حسّى به آن مىرسند و بنابراین، جامع و گردآورنده دیگر محسوسات است.
البته حسّ مشترک، حسّ ششم نیست، بلکه یک طبیعت مشترک میان حواس پنجگانه است و ادراک حواس پنجگانه، در آن تجمع مىیابند، و تجمع حواس است که شیئى را به صورت برداشت واحد، تصور مىکند.
خلاصه این که، جمع و نتیجه میان محسوسات را حسّ مشترک نامند.
وهم و خیال:
از محسوسات است و باعث درک معانى مىگردد و به عبارت دیگر، نیروى وهم و خیال، آمیزهاى از معنى و مادّه را تصویر مىکند.
در فصول آینده از وهم و خیال، بیشتر بحث مىشود.
عقل:
مراتبى گوناگون دارد و تمام شئون نفس (= حواس و وهم و خیال) را مىتواند تحت فرمان و نظارت خود درآورد.
اگر وهم و خیال و حواس، تحت نظارت و فرمان عقل نباشند، مشکلآفرین خواهند بود.
خلاصه مطلب این که نفس، با حسّ ظاهر متحد مىشود که همان نفس حیوانى است در حالى که اگر نفس با وهم و خیال و یا با عقل متحد شود، آن را نفس انسانى نامند.
این مراتب نفس را حرکت جوهرى نفس مىنامیم و در ذات نفس است و نفس براى ارتباط با بیرون از بدن، توسط شئون خود، این ارتباط را برقرار مىکند و باعث ایجاد ادراک مىشود که ادراک، یک حالت غیر مادى است و در خیال واقع مىشود، و در حقیقت، در نفس یک حالت تصویرگیرى به وجود مىآید.
بنابراین:
نفس، جوهرى است که در ذات و حقیقت خویش، قابلیت تحوّل، دارد و از احساس تا وهم و خیال و سرانجام تا عقل و در نهایت، تا عقل کلّ، مىتواند کمال یابد.
همان طور که ما، در آینه ظاهر، مادّه را مىبینیم، در آینه وجودى (نفس)، نیز تصویرگرى داریم; یعنى آینه وجودى ما، مثل یک نوار، فیلمبردارى مىکند، اما مادام که در مرحله صورت (= ظاهر) و حسّ بماند، نتیجه این انعکاس، مجازى خواهد بود، و این امر، همان برداشت در حسّ و وهم و خیال است (منِ مجازى، این جا مطرح مىشود); اما اگر تصویرگیریها در آینه وجودى ما (= نفس)، همراه و از روى عقل باشد، برداشت واقعى خواهد بود و سرانجام اگر در پناه عقل کلّ باشد، برداشت حقیقى و بینش حقیقى و نگاه اصلى خواهد بود.

انواع نفس
نفس امّاره:
یکى از جنبههایى که در نفس انسان هست و مربوط به خودِ طبیعى است و تحت فرمان عقل نیست، همان نفس امّاره است.
این نام، در قرآن هم آمده و نفس امّاره، انسان را به بدیها سوق مىدهد، که (انّ النّفس لامّارة بالسّوء).
]بىگمان، نفس به بدى امر مىکند.
[ این نفس، حتّى تحت تأثیر عقل جزئى، با شدتى بیشتر، در جهت ناصواب عمل مىکند.
خواست نفس امّاره، آرزوهاى ناصواب است و انسان را فریب مىدهد، مشغول مىکند، از حال بازمىدارد و قول آینده مىدهد.
نفس امّاره، پایگاه شیطان است.
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندآمال و آرزوهاى نفس امّاره پایانى ندارد; همچون آب شور که هر چه بیشتر بنوشیم، عطش، فراوانتر مىشود.
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاستکو به دریاها نگیرد کم و کاستهفت دریا را در آشامه هنوزکم نگردد سوزش آن حلق سوزتمام رذایل اخلاقى، در نفس امّاره شکل مىگیرد و ناشى از نفس امّاره است و بزرگترین پرستش را انسان براى نفس خود، که صنم اکبر است، انجام مىدهد.
کسى که مالک نفس خود نباشد، اگر همه دنیا را هم داشته باشد، به گوهر اصلى انسانى نخواهد رسید که:
اللّهم أعوذبک من الشّرک الخفىّ.
النّفس هى الصّنم الأکبر.
أعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک.
و همین است که گفتهاند، پیامبر گرامى، همواره در سجده مىفرمودند:
إلهى لا تکلنى إلى نفسى طرفة عین أبداً.
البته گفتیم که دشمن برونى، شیطان، و دشمن درونى، نفس است.
اما حقیقت این است که اگر نفس را در فرمان خویش درآوریم، شیطان نیز دستش کوتاه مىشود:
گر شود دشمن درونى نیستباکى از دشمن برونى نیستبنابراین، همیشه باید دعاى ما این باشد که پروردگارا:
بازخر ما را از این نفس پلیدکاردش تا استخوان ما رسید
نفس مطمئنّه:
اگر نفس انسان، از شرور و آلودگیها پاک شود و در پناه عقل کلّى قرار گیرد، به نفس مطمئنّه تبدیل مىشود که به تعبیر قرآن کریم:
(یا أیّتها النّفس المطمئنّة إرجعى إلى ربّک راضیّةً مرضیّةً)
که نفس، تحت فرمان عقل کلّى و در جهت خدا قرار مىگیرد.
2 ـ منِ اصلى
منظور از «منِ اصلى»، گوهر اصلى انسانى، یا مقام روح است که جلوهاى از ذات بارى تعالى است و یا آن چیزى است که نشأت گرفته از روح است.
منِ انسان، یعنى خودِ انسان که هست، و هستِ انسان، از هست خدا (به تجلّى) نشأت مىگیرد، و مجرّد است.
بنابراین، من، حد و زمان و مکان ندارد و مشمول مسائل مربوط به مادّه نیست.
من، توسط تن و حواس عمل مىکند و اینها، ابزارِ من هستند، و آثار من را نشان مىدهند.
براى مثال، در موردِ دیدن یا شنیدن، این دو، پرتوى از مناند که با ابزار چشم و گوش مىبیند یا مىشنود.
امّا دقت کنیم که من، مرکزى به اسم دیدن یا شنیدن ندارد، بلکه من، بتمامه دیدن و بتمامه شنیدن است و در عین حال، دیدن، عین شنیدن است (و همین طور یدیگر شئون) و بین این دیدن و شنیدن، وحدت است، و شأنى (مث دیدن)، او را از دیگر یشئون (مث شنیدن)، بازنمىدارد.
خلاصه این که مسأله حضور محض من، در همه شئون مطرح است.
ارتباط من، با عالم بیرونى به این صورت است که آن مادّه، یا هر چه در بیرون ماست، در عالم خیال یا مثال، در درون ما تصویر مىشود و از این طریق، با عالم بیرون مرتبط مىشویم; ضمن این که هیچ گونه اختلاطى با آن عالم بیرونى (= مادّه)، نداریم، و ما از آن منقطع هستیم و توسط این تصویرگیرى، با بیرون مرتبط مىشویم که این برداشت نیز توسط من صورت مىگیرد.
اما، ما به غلط گمان مىکنیم که در بیرون از من، حالتى وجود دارد، در حالى که ما آن را در نزد خود ابداع کردهایم.
نتیجه این که من، در موطن هر یک از شئونات و ادراکات (شنیدن، دیدن و ...) جلوهاى مىیابد، یا اسمى مىشود، در آن شأن.
یعنى من، مىشود دیدن، شنیدن و ... .
این امر، چیزى جز حضور محض من، نیست.
از طرفى گفتیم که من، تجلّى ذات حق است و هست من، نسبى و عین ربط با پروردگار است.
نتیجه این که، من از یک طرف مىبیند و مىشنود و ... از یک طرف، تجلّى ذات حق است.
بنابراین، اگر منِ مجازى نباشد (حجابها نباشد) خدا، که بصیر و سمیع است، او مىبیند و او مىشنود و ... .
اگر در این امر خیلى دقت کنیم، متوجه مىشویم که معنى این حدیث که:
«بنده من مىرسد به جایى که من مىشوم چشم او، من مىشوم گوش او و... .»
یعنى چه.
و متوجه مىشویم که اگر یکى از اولیاء الله بر سر سفرهاى بنشیند، اگر سفره، شبههناک باشد، دست او جلو نمىرود، یعنى چه.
و سرانجام در جهان هستى و در انسان، مىفهمیم که این جهان و این انسان، هستانى هستند که هستى آنها از اوست.
کاشکى هستى زبانى داشتىتا ز هستان پردهها برداشتىکه یکى هست و هیچ نیست جز اووحده لا شریک الاّ هوسیر در نفس خود و در عالم هستى، ما را به آیه مبارکه رهنمود مىشود که:
(سنریهم آیاتنا فى الآفاق وفى انفسهم، حتى یتبیّن لهم انّه الحق)
به زودى نشانههاى خود را در افقها ]ى گوناگون[ و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است.
آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟!و جان کلام این که، در حقیقت، ما محسوسات بیرون را توسط چشم، در من شهود مىکنیم (که این چیزى جز خود را دیدن نیست) و همین حالت را در رابطه با عالم غیب داریم.
بنابراین، همه ادراکها از درون است و در من.
اما چرا عالم محسوسات را بهتر مىبینیم و عالم غیب را کمرنگ؟ زیرا ارتباط با عالم محسوسات، آسان، و جنس آن، از نوع کثرت است و ما نیز خود در وضعیت کثرت (= دنیازدگى و حالت ایندنیایى) هستیم و من را به این حالت کثرات، مشغول کردن، ما را از عالم غیب ـ که حالت وحدت است ـ دور مىکند و این در حالى است که عالم کثرت، هستنماست و در حقیقت، عدم است، و وجود حقیقى، همان عالم غیب و وحدت است.
(خدا)باید بدانیم که بهترین دریچه ارتباط با حق، من است نه غیر آن و سیر در غیر و کثرت، یعنى در ذهنیات و منِ مجازى و سیر در منِ اصلى، یعنى سیر به طرف خدا.
بنابراین، باید مواظب باشیم که آینه غیر نشویم، بلکه آینه حق (محلّ تجلّى حق) بشویم.
چرا که عالم کثرات از سنخ ما نیست، در حالى که عالم غیب و وحدت، از سنخ ما و عین ربط با منِ اصلى است.
از طرفى، من انسان، به هر چه توجه کند، با آن متحد مىشود و به آن مشغول یمىگردد.
مث اگر به تن توجه داشته باشد، با آن متحد مىشود و اگر به نفسانیات توجه کند، با آنها متحد مىشود و همین طور اگر به خدا توجه کند، الهى مىشود.
هر چه این، حالات و توجهات من به آن چیز مورد نظر، بیشتر شود، این اتحاد قویتر مىگردد، و در مورد توجه به خدا، هر چه بیشتر به او توجه کنیم، من، شدتى بیشتر و هستى بیشتر مىیابد; زیرا این امر، روشنتر شود.
توجه داشته باشیم که موقع خواب، که تعلق من به تن کمتر مىشود، در خواب، مثالى از خود مىبینیم، یا در موقع بیهوشى (در پزشکى و موقع عمل جراحى)، توجه من به تن کم مىشود و یا در موقع مرگ، این توجه قطع مىشود.
در آن دنیا نیز منِ انسان است که زنده است و ظهور دارد و البته بدنِ آندنیایى مىبیند و مىشنود، اما ظهور این من در آن دنیا، بسته به نوع توجه او، در این دنیا و حالاتش در این دنیا، متغیّر است.
اگر تمام توجه و اهداف او در این دنیا، غرایز و دنیا و مادّیات و شهوات ونفسانیات باشد، در آن دنیا چیزى ندارد و در حقیقت، به صورت منِ مجازى شهود مىیابد.
اما اگر توجه او در این دنیا به عالم غیب و وحدت (خدا) باشد و دنیا و غرایز و خواستهاى تن و نفس را ابزار بندگى کرده باشد، ظهور آندنیایى من، به صورت منِ اصلى و مقام اصلى انسانى خواهد بود.
عاشق و معشوق را در رستخیزدو بدو بندند و پیش آرند تیزالمرء مع من احبّ.
هر کس با آن چیزى است که آن را دوست دارد.
یولو أنّ رج یحبّ حجراً لحشر الله معه.
اگر کسى، سنگى را دوست داشته باشد، خدا او را با همان سنگ محشور مىکند.
در حالى که در توجه به خدا مىفرماید:
( یحبّهم ویحبّونه)
خدا آنان را دوست مىدارد و آنان ]نیز[ او را دوست دارند.
اگر انسانى، به خدا توجه کند، و این توجه را افزون کند، منِ اصلى و هستىاش، شدت مىگیرد; چرا که انسان از آن لحاظ که هست، همه هستى را اشغال کرده و همه عالم از ملک تا ملکوت را دربرمىگیرد، اما خودش را در جایى حسّ مىکند که به آن توجه دارد.
توجه به خدا چنان مىتواند شدت بگیرد که انسان به جایى برسد که خدا مىفرماید:
«بنده من به جایى مىرسد که من مىشوم چشم او، من مىشوم گوش او و ... .»
و در این حال، انسان خدا نمىشود، بلکه خدا در انسان تجلّى پیدا مىکند.
در این توجه به خدا، انسان به لذت و ابتهاج و انبساط حاصل از انس با خدا و اطمینان خاطر دست مىیابد و سپس نفس مطمئنّه و راضیه و مرضیه.
در حقیقت، انسان، هست خود را به هست خدا متصل مىکند.
البته، این اتصال هست و محال است که قطع شود و نمىتواند قطع شود; چرا که خدا در حال تجلّى دایم و فیض دایم است، مهم این است که ما با توجه به غیر او، از این ارتباط غافل نشویم و این ارتباط را کم نکنیم.
بندگى، این قرب و اتصال را فزون مىکند:
گر در طلب منزل جانى، جانىگر در طلب لقمه نانى، نانىاین نکته به رمز گویمت تا دانىهر چیز که اندر پى آنى، آنىاساساً ارزش انسان، در تعلّق است که دارد و حدّش، با تعلّق معیّن مىشود.
حال اگر تعلّق او، خداست، الهى مىشود و اگر حدّش، مادّه و حیوانیت است، مادّى و حیوانى مىشود.
طالب هر چیز اى یار رشیدجز همان چیزى که مىخواهد ندیدبنابراین، اگر به حق توجه کنیم، حق با ما متحد و در ما جلوهگر مىشود و هر چه این توجه بیشتر باشد، تجلّى بیشتر است.
اما در توجه به غیر حق و مشغول شدن به غیر او ـ گر چه به طور موقت مشغول شویم و حتى لذت بریم ـ در نهایت، چون توجه به غیر حق، قوت جان ما نیست و قوت تن و نفس ماست، اقناع نمىشویم و سرخورده مىشویم، و ریشه همه نابسامانیهاى ما را باید در همین پى جست.
(اَمْ تحسب أنّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون إنْ هُم إلاّ کالأنعام بل هم یأضلّ سبی)
یا گمان دارى که بیشترشان مىشنوند یا مىاندیشند؟! آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراهترند.
گر ز صندوقى به صندوقى روداو سمائى نیست، صندوقى بودذوق آزادى ندارد جانشانهست صندوق صور میدانشانمنِ اصلى، هر چه دریافت کند، عین روشنى است:
عاقلى گر خاک گیرد، زر شود و حتى:
جهل آید پیش او، دانش شود.
در منِ اصلى، در پناه نور و حق بسر مىبریم; در پناه نور و حق مىبینیم; در پناه نور و حق ارتباط برقرار مىکنیم; و سرانجام، بینش ما، در پناه نور و حق است و با روح و عصاره زندگى مرتبط مىشویم; با معانى و باطن امور برخورد مىکنیم، نه با نمودهاى سطحى و ظاهرى.
منِ اصلى، چشمهاى زاینده است در جان ما و کوثر است، دریاست، همه چیز است و اتصال به همه بىنهایتها.
انسان فارغ از قالبها، که به چیزى شدن، چیزى بودن و چیزى داشتن نمىاندیشد، داراى حالات و کیفیات روحى و روانى خاصى است که براى خود اوست و نمىخواهد آنها را به نمایش بگذارد و او براى خودش، کافى است (که صاحب دل بداند آنچه حال است) و او، چیزى عمیق و زنده و متحرک و پرمعنا در خود مىیابد که متصل به همه بىنهایتهاست و او را از متعلقات خارجى، بىنیاز مىکند و در نتیجه، او، بیرون را متهم نمىکند، احساس تهى بودن نمىکند; چرا که وجودش از بىنهایت پر است.
نتیجه مهم حاکم شدن منِ اصلى این است که مثلث سازنده کمال، عشق و ایثار در انسان به وجود مىآید; چرا که من اصلى، به هدف عالى حیات، که بىنهایت است (=خدا)، مىاندیشد; همان که کمال مطلق است و به این کمال مطلق عشق مىورزد.
بنابراین، به عشق هم مىرسد و در عشق، ایثار را مىآموزد، که ایثار چیزى جز از دست دادن منِ مجازى نیست.
البته، نتایج ثانوى بسیارى دیگر در این مثلثِ کمال، عشق و ایثار، عاید انسان مىشود; من جمله، در توجه به کمال مطلق، بینش صحیح پیدا مىکند و در توجه به کمال مطلق، حلاوت جان خود را ـ که حلاوت اصلى است ـ مىیابد و سرانجام، در حرکت به سوى کمال و با مرکب عشق، بینش صحیح مىیابد; زیرا در حرکت به سوى کمال با مرکب عشق، زشتى و بدى نیست، و بینش او، اصلاح مىشود (خویش را تعدیل کن، عشق و نظر) و همه چیز را در عین زیبایى مىبیند و سرانجام، در مراتب بالاى این راه، به یقین مىرسد که یقین، خود، در مراتب بالاتر علت و ایجاد است که عالیترین مرتبه آن، ظهور اراده خدا در انسان است.
(در قسمت بندگى و یقین، اشاراتى بیشتر به این مطالب خواهیم کرد.)
3 ـ منِ مجازى
در صفحههاى قبل، منِ اصلى را شرح دادیم و در این قسمت، به من مجازى مىپردازیم.
لازم به ذکر است که خواستهاى منطقى تن و نفس، که در پناه شرع و عقل و منطقند، جایز و صحیح هستند و تأمین آنها، خواست خداست و براى زندگى ما و براى رسیدن به منِ اصلى، توجه به آنها، بسیار مطلوب است.
آنچه خواستهاى غیر منطقى و غیر عقلى، تن و نفس است، در چارچوب منِ مجازى، و مذموم است.
من مجازى، ساختمانى موهوم است که در نفس خود ساختهایم، و این ساختار، بر اساس توهّمات و افکار مجازى ماست.
منِ مجازى، از یک طرف، رابطه ذهن را با اعماق وجود ما (= منِ اصلى)، قطع مىکند و از طرفى دیگر، مانند یک نوار است که تنها ویژگى ضبط و انعکاس دارد و آنچه مىخواهد، براى سوداگرى، پُز و نمایش مىخواهد.
همچو جوى است او نه آبى مىخوردآب از او بر آب خواران مىرسدآب در جو، زان نمىگیرد قرارز آنکه آن جو، نیست تشنه و آبخواروجود خود را چون جوى آب، حمل کننده آب مىکند، اما خود از آن آب بهره نمىیابد; مىخواهد، اما براى صِرفِ داشتن، براىپُز دادن، و سرانجام چون ویترین عرضه شده، و «چون بیاید مشترى، خویش برفروخت» و اگر مشترى نیاید، برافروخته مىشود.
واقعاً، زیانى بزرگ است که انسان، از درون ببرد و اسیر توهّمات بیرونى شود، و از طرفى، به ظرفیتها و استعدادهاى درونى خود، خیانت کند و از طرف دیگر، خود را به یک کارخانه بدل کند که بدلى خرهایى نظیر خودش را در این سوداگرى، خواهان است.
او، در این وضعیت، أداى انسانیت را درمىآورد، در حالى که از گوهر اصلى انسانى خود غافل است; اداى محبّت را درمىآورد، ودر حالى که از عشق حقیقى، بىخبر است.
این حالتِ من مجازى، یک وضعیت مىگیرد و مشکل و پوچى را براى او به وجود مىآورد که براى این وضعیت، رنج و عذابى شدید را نیز متحمل مىشود و مشکل این جاست که هر چه را در منِ مجازى دریافت کنیم، منِ مجازى آن را از جنس خود مىکند; یعنى آن را مجازى مىکند:
«ناقص ار زر برد، خاکستر شود.»
و یا «جهل شد، علمى که در ناقص رود.»
روشنایى به مزاق منِ مجازى، خوش نمىآید.
او خفاشگونه است; از نور بیزار است.
لیک اغلب هوشها در افتکارهمچو خفاشند و ظلمت دوستداراما نتیجه این وضعیت، بسیار مهلکتر است و آن این که مجبوریم خود را در کرى و منگى و ماتى و کورى فرو بریم، تا این سرمایه هیچ و پوچ را حفظ کنیم و پوچ را به حساب هستى واقعى بگذاریم و خواب را به حساب بیدارى و ظلمت را به حساب روشنایى.
خویشتن را کور مىکردى و ماتتا نیندیشى ز خواب و واقعاتتا دمى از هوشیارى وارهىننگت خمر و بنگ بر خود مىنهىمىگریزى از خودى در بىخودىیا به مستى یا به شغل اى مهتدىهمان طور که در منِ اصلى، مثلث سازنده کمال، عشق و ایثار، حاکم مىشود، در منِ مجازى مثلث مخرّب شهوات (= میلها و تعلقات)، قیاسها (= چون و چرا، تعبیر و تفسیر) و کینه قرار دارد.
و این سه ـ یعنى شهوات، قیاسها و کینهها ـ به صورت سه عامل مرتبط و اصلى عمل مىکنند و سیکل معیوبى را به وجود مىآورند و زندانى معذّب براى انسان پدید مىآورند و حجاب یا کلافى سردرگم، به دور منِ اصلى مىکشند و همه نابسامانیهاى ما را در پى دارند.
این پدیده (من مجازى و نفسانیات) عاریتى و عارضى و بیگانه است و علت دستور به توبه نیز همین عاریتى و عارضى بودن نفسانیات است و چون «خوى بد در ذات تو عاریتى است» در نتیجه:
آن بد عاریتى باشد که اوآرد اقرار و شود او توبهجو
1 ـ شهوات
شهوات، همه میلها (= خواستنها و تعلقات) است که مربوط به منِ مجازى و نفسانیاتند.
و اینها چون یک حرکت برونگرا هستند، ذهن انسان را از منِ راستین دور مىکنند، و این، غفلتى تأسفبار است.
البته، واضح است که خواستنها و تعلقاتى که در حد منطقى و شرعى براى تن و نفس، و در چارچوب بندگى مورد نیازند، معقول و پسندیدهاند و بىتوجهى به آنها مذموم است.
منظور ما از شهوات، زیادهخواهىهایى است که با منطق و عقل و شرع، هماهنگى ندارند و ما را از من اصلى و هدف اعلاى حیات دور مىکند و خلاصه، منظور خواستههاى مجازى هستند.
شهوات یا میلهاى غیر خدایى حالت خوردن آب شور را دارند، هر چه بیشتر بیاشامیم، عطش ما را بیشتر مىکنند; ضمن این که این شهوات، حلاوتى موقتى دارند، اما حلاوت جان ما نیستند، بلکه سرمایههاى موقتى و سراب مانند هستند.
خفته باشى بر لب جو خشک لبمیدوى سوى سراب اندر طلبزین حجاب این تشنگان کفپرستزاب صافى او فتاده دوردستویسه و معشوق هم در جان تو استوین برونىها همه آفات تو استدر من مجازى، به دنبال هیچ و پوچ مىرویم، و نتیجهاش معلوم است:
لا شیئى بر لا شیئى عاشق شده استهیچ نى مر هیچ نى را ره زده استو آن وقت همه نابسامانیها شروع مىشوند.
نه ز جان یک چشم جوشان مىشودنه بدن از سبز پوشان مىشودنه صداى بانگ مشتاقى در اونه صفاى جرعه آبى در اوو در وضعیت بدى قرار مىگیریم; از یک سو، اگر خواستههاى مجازى را تحقق نبخشیدیم، احساس پوچى و ملامت و نقص و کمبود مىکنیم (و خود را خلع سلاح و بدبخت مىدانیم) و نتیجه این امر، همان کینههاست که رأس دیگر مثلث و نتیجه حاکم شدن منِ مجازى و خواستههاى مجازى است.
و از سوى دیگر اگر به خواستههاى مجازى، در منِ مجازى برسیم، کبر و غرور و سرمستى مجازى به ما دست مىدهد.
بنابراین، زندگى ما مىشود نوسانى بین این دو، و در حقیقت به روى دو سکهاى مىافتیم که هر دو طرفش پوچ است; چرا که پاى جان و منِ اصلى و هدف اعلاى حیات در میان نیست.
چون گرسنه مىشوى سگ مىشوىتند و بد پیوند و بد رگ مىشوىچون شدى تو سیر مردار مىشوىبى خبر بىپا چو دیوار مىشوىپس دمى مردار و دیگر دم سگىچون کنى در راه شیران خوش تکى؟بنابراین، نتیجه این احوال، یعنى خواستههاى مجازى، براى من مجازى مشکلات زیر خواهد بود:
1 ـ حرص:
مادام که به دنبال خواستههاى مجازى، براى منِ مجازى هستیم.
2 ـ هراس:
هر وقت به آن خواستههاى مجازى برسیم، هراس نگهدارى آنها ما را رنج مىدهد.
3 ـ غم:
نگرانى از دست دادن آن خواستههاى مجازى.
نتیجه این که، خواستههاى نفس، خواستههاى مجازى است; قوتِ اصلى ما نیست، جان ما را سیراب نمىکند و گونهاى سراب است.
قوتِ اصلى بشر نور خدا استقوت حیوانى مر او را ناسزا استلیک از علت در این افتاد دلکه خورد او روز و شب از آب و گلقوت اصلى را فراموش کرده استروى در قوت مرض آورده استنوش را بگذاشته، سم خورده استقوتِ علت، همچو چوبش کرده است
2 ـ قیاسها
در این وضعیت، چون و چرا و تعبیرها و تفسیرها و مقایسههایى است که ابزار آن، وهم و خیال یا فکرى است که در منِ مجازى شکل گرفته; یعنى فکر مجازى.
در این حال، انسان در تصورات ذهنى به سر مىبرد و تصورات ذهنى را با صورتها و ظواهر مرتبط مىکند و به چون و چرا مىپردازد و بعد نتیجهگیرى مىکند و عجیب است که از تصورات ذهنى خود، تصویر بیرونى مىسازد، اما نتیجه این دو پوچى، حقیقى است و آن هم هلاکت اوست.
براى روشن شدن مطلب، مثالى مىزنیم:
در جنگلى، شیرى بود که خود را سلطان جنگل مىپنداشت (پندار، وهم، خیال و غرور) و حیوانات جنگل را طعمه مىکرد، تا نوبت به خرگوش رسید.
خرگوش با توسل به قیاسهاى شیر، نقشهاى کشید و به شیر گفت:
«شیر دیگرى آمده و مىگوید من سلطان جنگل هستم، با او چه کنیم؟» شیر از خرگوش پرسید:
«آن شیر دوم کجاست؟» خرگوش گفت:
«در فلان چاه مسکن دارد.»
شیر و خرگوش، بر سر چاه رفتند.
شیر در آب نگاه کرد، تصویر خود را دید (تصویر منِ مجازى را دید، نه تصویر حقیقى خود را) و بر آن پرید (منِ مجازى و تصویر من مجازى که هر دو پوچ بودند) و نتیجهاش هلاکت شیر (نتیجه حقیقى از آن دو پوچى) بود که در چاه افتاد و خفه شد.
وانگهى از خود قیاساتى کنىمر خیال محض را ذاتى کنىشیر خود را دید در چه وزغلوخویش را نشناخت آندم از عدوعکس خود را او عدوى خویش دیدلا جرم بر خویش شمشیر کشیدبنابراین، مثل حالت خواستن، که منِ مجازى و خواستههاى مجازى آن مطرحند و دنبال آن خواستهاى مجازى، اثرات حقیقىاش، یعنى مشکلات و رنجها به وجود مىآیند، در قیاسها نیز منِ مجازى و تصویرش، که آن هم مجازى است، حاصل مىشود، اما نتیجه نهایىاش، مشکلات و رنجهاى ما خواهد بود.
البته در این جا نیز قیاسهایى که بر مبناى عقل و منطق باشند، مطلوبند و عیبى ندارند، بلکه منظور ما، قیاسهایى است که اساس آنها، نفسانیات و منِ مجازى است.
خلاصه بحث این که، در وضعیت قیاسهاى مجازى و در منِ مجازى، به حقیقت امر نرسیدهایم و در تاریکى هستیم، در حالى که در منِ راستین، عین علم، عین دیدن، عین شنیدن و عین یقین هستیم.
آن حقیقت که بود عین عیانهیچ تأویلى نگنجد در میانجانشناسان از عددها فارغاندغرقه دریاى بى چوناند و چندجان شو و از راه جان، جان را شناسیار بینش شو، نه فرزند قیاسجان چه باشد با خبر از خیر و شر؟شاد از احسان و گریزان از ضرر؟گفتیم که در منِ راستین، رسیدن به کمال و عشق و ایثار مطرح است.
پس، تأویل و تفسیر و چون و چرا مطرح نیست; چرا که در منِ راستین، جان ما با جان جهان مرتبط است و در بحر جان، ذهنیات مطرح نیست; حق الیقین مطرح است.
نفس نمرود است و عقل و جان خلیلروح در عین است و نفس اندر دلیلبا توجه به این که گفتیم ساختمانى که به نام منِ مجازى در خود به وجود مىآوریم، بر اساس توهمات و افکار مجازى است، عدهاى عقیده دارند که شناخت منِ مجازى معنى ندارد و هر حرکتى را در منِ مجازى، حرکتى بىهدف مىدانند و معتقدند که حرکات فکرى و ذهن در چارچوب منِ مجازى، راه به جایى نمىبرند.
منِ مجازى، منکر حقیقت است و حجابى است روى منِ اصلى، و خروج از این حجاب با حرکتهایى از جنس خودش، محال است و حتى منجر به تقویت بیشتر من مجازى مىشود.
(خون به خون شستن محال است و محال.) مثال آن، کسى است که در زندان باشد (زندان منِ مجازى)، امّا مرتباً در زندان، معلومات خود را ـ اما در چارچوب خودِ زندان ـ زیاد مىکند، نه در چارچوب خروج از زندان یا خارج از زندان.
دیده تن دائماً تنبین بوددیده جان جان پرفنبین بودهر درونى که خیالىاندیش شدچون دلیل آرى، خیالش بیش شددیده تن، عین وهم و پندار است.
چنین دیدهاى، نمىتواند روح و محتواى قضایا را ببیند.
وقتى ذهن از غبار وهم و پندار پوشیده شود، هر حرکتى، حکم غلتیدن بیشتر در وهم و پندار بیشتر را خواهد داشت.
وهم و خیال، ابزار ارتباط با قشر و پوسته و ظواهرند.
پس چه کنیم؟ هیچ کارى نیاز نیست، بلکه:
«تو خود حجاب خودى حافظ از میان بر خیز» همین و بس.
فقط از خود مجازى بگذر.
بشوى دفتر، اگر هم رزم مائىحدیث عشق، در دفتر نباشداى برادر موضع ناکشته باشدفتر اسپید نانبشته باش
3 ـ کینهها
پس از این که منِ مجازى، یعنى شهوات (=میلها و خواستهها) و قیاسها، وجود ما را پر کرد، وجود ما، چیزى جز، سرابهایى که جان ما را سیراب نکردهاند، نیست و لذا موجودى پرکینه و گرفته و غضبناک هستیم.
هر چه مجازها در ما قوت مىگیرند، کینهها نیز در ما بیشتر مىشوند، و این کینه و نفرت، نسبت به خودمان، نسبت به دیگران و نسبت به هستى، عکس العمل طبیعى و برآیند طبیعى آن مجازهایند.
هنگامى که حکومت منِ اصلى و در نتیجه، رسیدن به کمال و عشق و ایثار، وجود ما را پر نکنند و منِ اصلى در حجاب من مجازى، قرار گیرد، دورى از خدا، نتیجه آن است و(أَلا بذکر الله تطمئنّ القلوب):
«آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.»
شامل حال ما نیست، و درونى عقدهدار، خشمگین، و مالامال از همه رذایل اخلاقى خواهیم داشت.
داستانى درباره منِ مجازى و منِ اصلى
مولوى، در مثنوى داستانى زیبا دارد.
در این داستان، عقل کلّى (= منِ اصلى) را که عاقبتبین است مثال زده که همواره در حال کشش به سوى حق است، اما مىخواهد با ابزار تن و نفس این حرکت را انجام دهد، و نفس (= منِ مجازى) نیز براى خود، خواستههایى دارد و محبوبهایى که متوجه آنهاست و باید به هوش باشیم که دست کم، منِ مجازى، از من اصلى پیشى نگیرد.
متن داستان، از اشعار 1533 به بعد در دفتر چهارم است:
روزى، مجنون سوار بر شتر خود شد تا به کوى لیلى رَوَد.
(مجنون، منِ اصلى و عقل است و ناقه یا شتر، هواى نفس و تن است، و لیلى، هدفى که باید منِ اصلى به آن برسد، و بچّه شتر، خواستِ ناقه، یعنى خواست نفس و تن است.) مجنون، شتر را مىراند، اما شتر نیز براى خود لیلى دیگرى داشت که بچهاش بود، اما هر چه مىراند، به هدف نمىرسید.
هوى ناقتى خلفى و قدامى الهوىوانى ایّاها لمختلفونیعنى هواى ناقه، پشت سر من بود، و هواى من، پیش روى من، من و ناقه در هوا، و مقصد اختلاف داشتیم.
به موجب مصداق «الضّدان لا یجتمعان.»
(= دو ضد با هم جمع نمىشوند) همراه مناسبى براى همدیگر نبودند.
از این رو، هرگاه ناقه، افسار خود را سست مىدید، یا درمىیافت که مجنون، به خواب رفته و از او غافل شده است، فوراً حرکت خود را معکوس مىکرد و به سوى بچه شتر برمىگشت، و موقعى که مجنون به خود مىآمد، متوجه مىشد که از مقصد اصلى دور شده است.
خلاصه، براى مسافت سه روزه که تا منزل لیلى فاصله بود، سالها طى طریق کرد، و به این نتیجه رسید که مجنون (=منِ اصلى)، با ناقه (=منِ مجازى)، به کوى لیلى نخواهند رسید:
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقیمما دو ضد بس همره نالایقیمنیستت بر وفق من مهر و مهارکرد باید از تو عزلت اختیاراین دو، گرچه همراه یکدیگر بودند، راهزن یکدیگر نیز بودند; چرا که اهداف این دو مختلف است.
جان ز هجر عرش اندر ناقهاىتن ز عشق خاربن چون ناقهاىجان گشاید سوى بالا بالهاتن زده اندر زمین چنگالهاناگهان، مجنون به هشیارى عجیبى رسید و تصمیم گرفت خود را از ناقه پایین اندازد و این کار را کرد و در حین افتادن، پایش هم شکست.
پاى را بربست و گفتا گو شومدر خم چوگانش، غلطان مىرومپس از سالها، تردد و در جا زدن، مجنون به عقل کلّى رسید (به منِ اصلى رسید) و دریافت که ناقه (=نفس و منِ مجازى) که با عقل جزئى حرکت مىکند، او را به کوى لیلى نمىرساند.
عقل کلّى را گفت ما زاغ البصرعقل جزئى مىکند هر سو نظرو مجنون دریافت که در راه عشق (= هدف)، باید مجازها را رها کرده، ابزار را هدف قرار ندهد (حتى از مرکب پا هم باید گذشت) و چون گوى (=سمبل بى شکلى)، غلطان، به سوى هدف حرکت کند.
گوى شو، مىگرد بر پهلوى صدقغلط غلطان در خم چوگان عشقکاین سفر زین پس بود جذب خداو آن سفر بر ناقه باشد سِرّ ماو نتیجه داستان این که:
چون به بى رنگى رسى کان داشتىموسى و فرعون دارند آشتىدر حالى که در اول داستان مشکل این بود که:
چونکه بى رنگى اسیر رنگ شدموسیى با موسیى در جنگ شد
4 ـ عوارض زندگى در منِ مجازى
منِ مجازى، مجاز است و حقیقى نیست، امّا عوارض حاصل از آن، در انسان حقیقىاند و عبارتند از:
1 ـ اضطراب;2 ـ تعلق خاطر;3 ـ بینش غلط;4 ـ تنوع طلبى;5 ـ یأس;6 ـ افسردگى;7 ـ ترس;8 ـ تضاد و تشتّت خاطر;9 ـ رذایل اخلاقى.
چگونى پیدایش این عوارض، در صفحههاى پیش ذکر شد.
در این قسمت، براى روشن شدن این مطالب، هر کدام بیشتر شرح داده مىشود.
ضمناً این عوارض در فصول دیگر کتاب، در بخش مربوط به رذایل اخلاقى ونفس و بیماریهاى روحى نیز شرح داده شدهاند.
1 ـ اضطراب
هنگامى که انسان، به خود رجوع مىکند، اگر احساس کند که زندگى و کارهایش بیهوده و بىفایده است، دچار نوعى پوچى مىشود و همین که این حال به او دست مىدهد، نتیجهاش اضطراب خواهد بود.
چه هنگام زندگى و کارهاى ما بیهوده است؟ آن هنگام است که انسان به خود نظر کند و ببیند که چیزى ندارد و در پوچى (منِ مجازى)، زندگى مىکند و گفتیم که نتیجه طبیعىاش اضطراب است.
امّا هر وقت در جهت حق باشد و به غنىّ حمید رسد، احساس غِنا و کمال مىکند و در حقیقت به ضد پوچى و اضطراب مىرسد که آرامش و اطمینان است.
دل بستن به غیر خدا (شهوات و قیاسها)، از همان اول، از جنس اضطراب است (که یقب شرح دادیم); چرا که نگهدارىاش اضطراب دارد و از دست دادنش نیز اضطراب دارد، و همین است که در قرآن کریم داریم:
(أنتم الفقراء إلى الله والله هو الغنىّ الحمید):
«اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خدا بىنیاز

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله سلامتی تن و روان

دانلودمقاله زین العابدین مراغه ای

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله زین العابدین مراغه ای دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 


......
باری، فردای آن روز به عزم سیاحت تبریز حاضر شدیم . رفتیم تا اسب کرایه کرده حرکت کنیم . مکاری دیده، اسب خواستیم . گفت باید چهار روز صبر کنید . ده پانزده نفر مسافر دیگر نیز هست با ایشان متفقا برویم . ناچر بیعانه داده برگشتیم، در روز موعود چارپادار آمد، دو رأس استر آورده بود . ما نیز اسباب و لوازم سفر را بار کرده رو به طرف تبریز حرکت نمودیم .... هشت روز راه در نوریده وارد تبریز شدیم ... در ورود تبریز وضع مملکت قدری دهشت انگیز به نظر آمد . در میان اهل قافله نیز همهمه بود....دکاکین همه بسته اند . احدی دیده نمی شد که احوالپرسی شود، تا این که قدری هم پیش رفتیم . از دور چند نفری را دیدیم که تند می گذشتند . یکی از آن میان پرسید که برادر در این شهر چه حادثه ای اتفاق افتاده که دکانها بسته و از هر سو آثار پریشانی نمایان است ؟ گفت معلوم است که خبر ندارید . خانه پیشکار مملکت را اهالی غارت کردند، اما خودش گریخت . گفتم پیشکار کیست ؟ گفت : حاکم . گفتم : چطور، چطور، خانه حاکم را ؟ مرد که تندی کرده گفت : من اولوم قمش قویم 1من تا حال این لفظ را نشنیده بودم، ملتفت قبح آن نشده، گفتم برادر، ترا به خدا قسم می دهم جواب بده . چه شده ؟ گفت : بابا، خانه پیشکار، یعنی حاکم مملکت را اهالی شهر چاپیدند . گفتم تاکنون در هر مملکت ایران دیده و شنیدیم که اهالی خانه آنان را می چاپیدند . حالا چطور شده است که اهالی خانه آنان را می چاپند . گفت :

 

چنین است آئین چرخ درشت گهی پشت زین و گهی زین به پشت
زمان هرروز طور دیگری اقتضا می کند . هر چیز در وقت خودش خوش است . این را گفته و گذشتند . حال جلودار و مسافرین را واهمه گرفت ...خلاصه همه ترسان و لرزان در همانجا که محله "هفت کچل" می گویند، جلودار در دم کاروانسرایی ما را فرود آورد. خود از دریچه داخل کاروانسرا گشته، بعد دالاندار را صدا کرده، آمده در را گشودند. ما هم داخل شدیم . باز فورا در را بست . حجره ای برای اقامت نشان دادند . رخت در آنجا فرو هشته اقامت گزیدیم ....
آن شب را به هزار واهمه به سر برده، سحرگاهان دیدم که خبری نیست . بازار و دکاکین شهر همه باز است و مملکت ساکت . ما نیز از آن بیغوله فراز آمده راه بازار و دکان رفیقی که داشتم ، پیش گرفته پس از پرسیدن یکی دو نقطه به دکان او رسیده سلام دادم . بعد از معرفی خود آن دوست عزیز برخاسته از سر و صورت من بوسیده و به کمال مهربانی احوال پرسی کرده ....از من پرسید پس اشیاء و اسباب شما کجاست . گفتم ما دیروز رسیدیم . شهر پر آشوب و دکانها همه بسته بود ناچار در هفت کچل به کاروانسرای فرود آمدیم . راستی برادر دیروز آن چه هنگامه ای بوده که مردم این شهر برپا کردند . گفت : آقاجان اینجا تبریز است، هرچه خواهند می کنند . بعد تفصیلش را به شما نقل می نمایم . گفتم : من در هیچ جا نشنیدم که رعیت خانه حاکم را غارت کند... گفت : در تبریز آنچه به خیال کسی نمی آید می کنند . در این اثنا آدمش را با یوسف عمو فرستاد که اسباب خورده ریز ما را از کاروانسرا به خانه اش نقل دهند . طرف عصری نیز دکان را بسته رفتیم به خانه . در اثنای راه گذار ما به کوچه ای افتاد دیدیم در دم در عمارتی چند سرباز "چماتمه" زده بقاولی ایستاده اند . پرسیدم این خانه کیست ؟ گفت خانه یک نفر تاجر است تازه از سفر آمده . حکومت احتراما سرباز فرستاده است، چاتمه زده اند . گفتم : درست نفهمیدم . مکرر گفت : گفتم بابا ، این چه معنی دارد، به احترام تاجری سرباز فرستادن و چاتمه زدن در کجا دیده و شنیده شده است . یعنی چه، تاجری تازه از سفر آمده ممکن است ، اما برای احترام آن تاجر سرباز بر در او به قراولی گماشتن چرا ؟ این شخص به حکومت مملکت نیامده ، از امرا و صاحب منصبان لشکری نیست . امری بسیار غریب است . گفت : علی الحال قاعده مملکت چنین است . آنگاه دست تأسف به همدیگر سوده گفتم : حالا شبهه ای نماند که درد این ملک و ملت بیدوا است . رعیت و تجار نیز راه بدی پیش گرفته اند . از امثال این تجار نیز برای مملکت سهل است به جهت اولادشان هم فائده ای نیست . زیرا که رندان حکومتی اینان را نیز به پاره احترامات مجعولیه به خودشان مشتبه کرده اند، پس هرچه خود و سایرین در دست دارند به سبب اینگونه بلند پروازیهای بی معنی در اندک زمانی خواهند باخت . این مردمان خانه برانداز به هر رنگی که باشد این جور تاجران را با الفاظ بی معنی بفرما، به سر مبارک شما، جنابعالی و غیره تمام خواهند کرد . بیچاره اولاد اینان که پس از عزت به انواع خواری مبتلا خواهند شد ....
چون به خانه رسیدیم دیدیم عمارت عالی و خوبی است . چند اطاق بیرونی داشت . نشستیم . چند مجموعه شیرینی و بعض میوه ها برای تشریفات ما چیده بودند . مشغول صحبت شدیم . در اثنای صحبت گفت داداش از مصر تمام احوالات شما را به من نوشته است که در غیرت و تعصب ملی سرآمد ایرانیان است . مقصود شما را از این سیاحت نوشته، ولی می گوید کاش نرفتی ایران را ندیدی . چه، می دانم که اکنون برای او خیلی بد خواهد گذشت . گفتم چه باید کرد ؟ وطن ماست بایستی ببینیم . خیال داشتم هرگاه جای را از مشهد، طهران برای اقامت مناسب یافته خانه ای خریده به وطن اصلی خود برگردم . گفت : چطور شد، جایی را پسند کردی ؟ بی اختیار آهی کشیده گفتم نه . گفت آه چرا می کشی ؟ گفتم : بی اختیار از دلم برخاست وگرنه موجب آه چیزی نیست . گفت : خوب چه دیدی ؟ گفتم : هرچه دیدنی و ندیدنی بود دیدم . تنها یک چیز ندیدم که منتهای مقصود من آن بود . گفت : مقصود شما چه بود . گفتم : دیدن مکتب که مایه تمامی سعادت و نیک بختی هاست . امروزه قوت دولت، عزت ملت و آبادی مملکت همه منوط به بودن مکتب است و بس . در این صحبت بودیم که به شام خبر کردند . رفتیم سر سفره . شام صرف شد . پس از شام باز چایی آوردند . یک پیاله خوردیم . پس از اندکی صحبت صاحب خانه گفت شما هنوز از رنج راه نیاسوده اید، قدری زودتر بخوابید تا راحت شوید . خوب هم دریافته بود . رختخواب انداختند، خوابیدیم .
صبح برخاسته پس از خوردن چایی به همراهی آن دوست محترم به بازار رفتیم . قدری در دکان نشسته صحبت کردیم . گفت : میل دارید برویم قدری بگردیم ؟ گفتم : چه عیب دارد . رفتیم به کاروانسراهای تجارنشین . خیلی جاهای معتبر و با شکوه بودند . به اندکی ملاحظه معلوم شد که در این شهر تجارت عمده ای هست و مردم هم به تجارت مایلند، ولی چه سود که همه امتعه خارجه است . از امتعه داخلیه نشانی دیده نمی شد مگر در بعضی جاهای گوشه و کنار، که آن هم عبارت از تنباکو و حنا و چیت و همدان و چادر شب یزد و کرباس نایین بود آن وقت فکر کردم که شیاطین فرنگستان به قوت علم همه ساله چه قدر پول از این مملکت بیرون می کشند .
پرسیدم برادر، اگرچه مملکت شما را چنانچه شاید و باید هنوز ندیده ام اما از ازدحام بازار و جمعیت مترددین معلوم می شود که شهر بزرگی است . حال بگویید ببینم در این شهر هیچ گومپانی و شرکتهای بزرگ هست یا نه ؟ گفت : ابدا گومپانی و فلان نیست . گفتم : عجب عالمی است . در شهری بدین بزرگی چگونه می شود گومپانی نباشد . امروز معاملات بزازی و خرازی و بقالی با دست تنها پیش نمی رود تا چه رسد به تجارت . آیا این مردمان با وجود این همه روابط تجارتی با خارجه به چه سبب به منافع شرکتهای بزرگ و گومپانیها پی نبرده اند ؟ گفت : تبریزیان را شما نمی شناسید . اینان همه تمام "یک من " هستند . در میانشان هرگز "نیم من " پیدا نمی شود که پنج نفری یکجا جمع شده یکی را برای خودشان رئیس قرار داده به دستیاری همدیگر کار بزرگی را از پیش ببرند . هیچ یک از دیگری تمکین نمی کند . این است که از فیض اینگونه کارهای بزرگ هم خودشان محرومند و هم وطن از ترقیات بازمانده است. پیشتر چند تن یک جا جمع شده شراکت بزرگی تأسیس نمودند . بعد داعیه ریاست و صدرطلبی، که هر یک جداگانه در آن خیال بودند، سبب حدوث اختلاف گردیده، بعد از چهار سال اساس آن به هم خورد . تنی از آن میان مدعی شده تمام حصه ها را خود قبول کرده ولی چندی نمی گذرد که آن هم در جای خود خشک می شود، چه واضح است که بار ده نفر را یک تن به دوش نمی تواند بگیرد .
باری، پس از قدری گشت و گذار باز بدکان برگشته ناهار حاضر کرده بودند خوردیم. گفتم داد و ستد چطور است ؟ گفت هیچ نپرسید، بسار بد و پریشان . گفتم : چرا ؟ گفت : هزار سبب دارد، اما بدتر از همه این پول سیاه و تفاوت همه روزه آن است که کسبه و فقرای ملت را بالمره از پای در انداخته همه را خانه خراب نموده، گذشته از آن پول نقره را هم امروز می بینی چهار تومان و نیمش یک لیره است و فردا پنج تومانش . معرکه است . ضرر و خسارتی را که از این روی بیچاره تجار می کشند به حساب نمی آید . خصوصا کسانی که با اسلامبول و یا سایر ممالک خارجه معامله دارند بیشتر طرف خسارتند . یک تن اصفهانی (منظور حاجی امین الضرب است ) همه ایران را زیر و زبر نمود. خدایش انصاف بدهد .
گفتم در تبریز تجار معتبر باید خیلی باشند . گفت چرا هستند ولی گذشته از آن درد تجملات و خودنمائی که در تبریز از چندی به این طرف در میان تجارت است خود علاج پذیر نیست . در میانشان بعضی هستند که از بس تملق و مزاجگویی دیگران امر بر خودشان هم مشتبه شده مانند دیوانیان به جلو خودشان فراش و آردیلی انداخته، در خانه هایشان چوب و فلک نگاه می دارند . بگیر و ببندی دارند . معلوم است که این وضع برازنده چندیست که در میان مردم همهمه هست که گویا بکار یکی از آنان سکته وارد آمده است . حالا محض شایع شدن این خبر کسانی که دو روز پیش کرنش می کردند امروز جواب سلامش را رد نمی کنند . مهمانی یک ملای بزرگی اقلا پنجاه تومان خرج دارد . هر تاجری که از خود و یا دیگری ده هزار تومان در دستگاهش دید مطلق چهارهزار تومان آن را خرج ساختن عمارتی برای خود خواهد کرد . با این حال از تجارت آنان چه امید ترقی توان داشت . حالا عادت تازه ای هم پیش گرفته اند . هر کدام از ایشان که چند تومانی در چنگ خود دید املاک می خرد، دهکده می گیرد. این یکی دید آن دیگری دو پارچه خرید خود را محض رقابت او به هزار آتش می زند تا آن هم صاحب دهکده بشود . وضع این مملکت و طبایع اهالی آن را در امثال این رقابتهای بی معنی به هیچ مملکتی قیاس نمی توان نمود . هنگامه است .
گفتم : خیلی خوب، در صورتی که ثروت هم دارند چرا با همدیگر شراکت کرده یک فابریک کرباس بافی در وطن خودشان احداث نمی کنند، که مردگانشان را بدان کفن کنند، یا فابیک چیت سازی بیاورند، یا شمع کافوری و یا ماشین قند سازی دریت نماند که بشتر از ده قریه و امثال آن فایده ببرند . چرا این همه رشته های منافع را گذاشته به رقابت همدیگر مشق احتکار می کنند که خون فقرای ملت را شیشه گرفته از آن راه به کسب ثروت و سامان پردازند . اینان که شما بنام تاجر یاد می کنید و من هم معاملات تجارتی ایشان ا تا یک درجه دیدم، تاجر نیستند،مزدوران فرنگیانند و بلکه دشمنان وطن خودشان هستند . زیرا که همه ساله به دامن نقود مملکت را بار کرده به ممالک خارجه می ریزند و در مقابل امتعه قلب و ناپایدار فرنگستان را به هزار گونه زحمت و مشقت بر خودشان حمل کرده به وطن نقل می دهند . اگر حسابی در میان باشد در پایان سال معلوم می شود که کرورها پول وطن را که مایه تعیش دائمی هموطنان است این بی مروتان بدستهای خودشان برده در خارجه به هزار مداهنه و چاپلوسی به دامن اجانب می ریزند و در عوض گیاه بیابان ها را به جای منسوجات حریریه خریده بخورد هموطنان بی علم و بی خبر می دهند، که یک سال دیگر آثاری از آن همه امتعه ابتیاعی ایشان در میان نیست . گفت : در ایران کیست که بدین نکات مقدس وطن پرستی ملتفت شود . اتفاق و اتحاد از این مردمان برنمی آید سهل است که همه روزه مشغول دام نهادن براه یکدیگر و چاه کندن برای همند . در کارشکنی و خراب کرده خانه همدیگر مهارت دارند . پیوسته شغلشان منحصر به عیب جویی و تجسس معاملات این و آن است . اگر به یکی از جایی ده تومان ضرر و زیان رسید تدبیرها بکار می برند که آن ده تومان ضرر را در انظار دو هزار تومان جلوه بدهند . هرگاه دیگری پس از هزار گونه زحمت و جان فشانی رشته تجارتی در خارج از دائره تجارت معموله و متداول این بلد به دست آورد بیکبار همگی به روی همان رشته هجوم کرده به مقراض حسادت ریشه منفعت آن را از بین می برند . هم خودشان و هم جوینده آن رشته را متضرر می کنند . خلاصه خبر ندارید که چه معرکه است . هرچه در اینباب گفته شود به جایی نخواهد رسید . اینها که گفته شد مختصر نمونه ای از کار و کردار طبقه تجار این شهر است . اخلاق اینان چندان فاسد گشته که امیدی بر اصلاح آن نیست .
گفتم : از این حدیث گذشتیم . رفتار حاکم مملکت با قاطبه رعیت چه طور است ؟ گفت : از آن معنی هیچ نپرسید . حاکم اگر خوب و گر بد دوام و بقایی ندارد . تا حکام را از مرکز دستورالعمل قانونی در دست نباشد و خود را تابع احکام آن و مکلف به تمامی اجرای آن نداند و از کردار نیک خود امید پاداش و از سوء رفتار خود بیم کیفر و مجازات نداشته باشد از او چسان توقع نیکی توان داشت . گیرم که حاکم خوب است . دو روز دیگر می رود و نیکی خود را به همراه می برد و فردای آن یکی دیگر به جای او می رسد که پناه برخدا. باید در دست حکام نوخواه قانون، خواه کتابچه، خواه دستورالعمل، خواه تعلیمات – بگو چیزی مرتب و لایتغیر در روی کاغذ – باشد که با مردم از روی مواد مندرجه آن در کارهای متعلق به جنحه و جنایت و حقوق رفتار نماید تا کارها به تدریج اصلاح شود و ناملایمات از میان برخیزد . کجی ها و نادرستی ها به مرور زمان استقامت گیرد و به جای این که بگوید مجرم را پادشاه کشت یا حاکم حبس نمود بگویند قانون حبسش کرد و قانون حکم قتلش داد . دیگر نام بلند پادشاه به مردم کشی سمر نشود و حکام نیز به خود مشتبه نشده خودشان را در حق رعیت "فعال مایرید" ندانند. آن وقت احدای را به حکم قانون اعتراضی باقی نمی ماند، مگر در داخل دایره قانونی حرفی حسابی داشته باشد . آن را نیز قانون خود معین می کند . در آن صورت نام ظلم از میان برمی خیزد و در میان رعیت و شخص سلطان محبت و اتحادی حاصل می آید .پادشاه رعیت را اولاد عزیز و رعیت پادشاه را به مثابه پدر مهربان و گرامی تر از جان شیرین خودشان می دارند و جهان پر از قسط و عدل می شود و بازار نفاق جویان و آشوبب طلبان بالمره کسادی می پذیرد

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 19   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله زین العابدین مراغه ای

دانلود مقاله مدیریت بازار موفق

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله مدیریت بازار موفق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

چکیده :تغییرات سریع در دنیای امروز، سازمانها را با چالشهای مختلفی روبرو کرده است؛ اما در این میان سازمانهایی موفق هستند که به کمک ابزارهای مدیریتی و فناوریهای نوین، از فرصتهای ایجادشده به نفع خود استفاده کنند. مدیریت دانش یکی از این ابزارهاست. مدیریت دانش فرایند ایجاد ارزش از داراییهای نامرئی سازمان (سرمایه انسانی است). بخش خصوصی اولین قدمها را در زمینه پیاده سازی مدیریت دانش برداشته است اما دولت با یک قدم فاصله به دنبال بخش خصوصی در حرکت است. باتوجه به اهمیت مدیریت دانش و کاربرد آن در بخش خصوصی و کسب نتایج مطلوب، این سوال مطرح می شود که آیا مدیریت دانش در بخش دولتی کاربرد دارد یا نه؟

 

مقدمه
ما در دنیایی زندگی می کنیم که به خاطر پدیده جهانی شدن، دچار تغییرات سریع و اجتناب ناپذیری است. در این دنیا، اقتصاد به سمت اقتصاد دانش محور حرکت کرده و بسیاری از معادلات کنونی کشورها را با چالش مواجه ساخته که این امر، خود حاصل فناوری اطلاعات و ارتباطات است. این تغییرات اگرچه ما را با مشکلاتی مواجه می کند اما فرصتهایی را نیز پیش روی بخش خصوصی و دولتی قرار می دهد.

 

به منظور کسب مزیت رقابتی و جهت ادامه بقا و مقابله با شرایط متغیر محیطی، بسیاری از شرکتهای بخش خصوصی به استفاده از ابزارهای مدیریتی نوین، تکنیک ها و اصول نو رو آورده اند. تجربه نشان داده که اکثـــر تئوری های مدیریتی و تکنیک های نوین، ابتدا در بخش خصوصی مورد استفاده قرار گرفته اند و پس از اثبات کارایی و اثربخشی، به بخش دولتی راه یافته اند.(1) طرح ریزی منابع سازمان، مهندسی مجدد فرایندها و مدیریت کیفیت جامع بسیاری تکنیک های مشــابه دیگر، نمونه هایی از این دست هستند. آنچه مشخص است، مدیریت دانش از این امر مستثنی نیست.

 

اگر کمی دقت به ماهیت سازمانهای دولتی در خواهیم یافت که طی چند سال آینده، بخش اعظمی از کارمندان دولت بازنشسته خواهند شد.(1) مشخصاً تعداد زیادی از این افراد از مدیران و متخصصان رشته های مختلف هستند و دراختیار گرفتن، تسهیم و استفاده از دانش این افراد قبل از بازنشسته شدن، یکی از مخاطرات و مشکلات اصلی دولتها خواهد بود. در همین راستا، مدیریت سرمایه های انسانی به عنوان یکی از مهمتریـــــن استراتژی های هر د ولت شناخته می شود و مدیریت دانش به عنوان یکی از آخرین ابزارها و تکنیک های مدیریتی، نقش مهمی را به عنوان بخشی از استراتژی های مدیریت سرمایه های انسانی بازی می کند.

 

مفهوم مدیریت دانش
مفهوم مدیریت دانش برای مدتهای مدیدی به صورت عملی اما غیررسمی مورد استفاده واقع شده است.(2) فقدان یک توافق عمومی در ارائه تعریف مشخصی از این مفهوم، به ایجاد آشفتگی و اغتشاش منجر شده است که در مطالعات مختلفی که در این زمینه انجام گرفته به خوبی منعکس گردیده است.
بنابراین، به منظور درک بهتر مفهوم مدیریت دانش باید ابتدا به بررسی مفاهیم داده(DATA)، اطلاعات (INFORMATION) و دانش (KNOWLEDGE) و تفاوت و ارتباط میان آنها بپردازیم. عبارات اطلاعات و داده، اغلب به جای عبارت دانش به کار برده می شوند. اما در واقع آنها مفاهیم متفاوتی دارند و درک تفاوت آنها برای انجام یک کار دانش محور بسیار مهم و حیاتی است.

 

داده : داده یک واقعیت از یک موقعیت و یا یک مورد از یک زمینه خاص بدون ارتباط با دیگر چیزهاست. در حقیقت، داده ها حقایق و واقعیتهای خام هستند. داده ها منعکس کننده تعاملات و مبادلات کامل و واحد و منسجمی هستند که تحت عنــوان جزء ناچیز از آنها یاد می شود. این اجزاء در پایگاههای داده، ذخیره و مدیریت می شوند.

 

داده ها حداقل متن را دارند وبه تنهایی مفهوم موضوع بزرگتری را القا نمی کنند، تا زمانی که مورد پردازش واقع شوند. 12 و 100110 و JAN نمونه هایی از داده هستند. بدون ارائه توضیحات بیشتر، هیچ برداشتی از این سه داده صورت نمی پذیرد. هریک از این داده ها ممکن است بیانگر زمان، مقدار، وزن، مبلغ، اندازه، ماهی از سال و... باشند.

 

اطلاعات : اضافه کردن زمینه و تفسیر به داده ها و ارتباط آنها به یکدیگر، موجب شکل گیری اطلاعات می شود. اطلاعات داده های ترکیبی و مرتبط همراه با زمینه و تفسیر آن است. ارتباط داده ها ممکن است بیان کننده اطلاعات باشد. ممکن است صرفاً ارتباط داده ها به اطلاعات منجر نگردد. مگر اینکه موجب درک مفهوم آنها باشد. اطلاعات در حقیقت داده های خلاصه شده را در بر می گیرد که گروه بندی، ذخیره، پالایش، سازماندهی و تحلیل شده اند تا بتوانند زمینه را روشن سازند. می توان با بررسی اطلاعات به اتخاذ تصمیمات پرداخت. اطلاعات معمولاً شکل اعداد و ارقام، کلمات و گزاره های انباشته شده را به خود می گیرند و اعداد و گزاره ها را به صورت خلاصه شده ارائه می کنند.

 

دانش : اضافه کردن درک و حافظه به اطلاعات موجب توسعه طبیعی پس از اطلاعــــــات می گردد. خلاصه سازی هر چه بیشتر (انباشت) اطلاعات اولیه به دانش منجـــــر می شود. دانش را در این حالت می توان بینشهای حاصل از اطلاعات و داده هایی تعریف کرد که می تواند به روشهای مختلف و در شرایط گوناگون موثر و قابل تقسیم باشد. دانش به حداقل رساندن جمع آوری و خواندن اطلاعات است نه افزایش دسترسی به اطلاعات. دانش کارآمد کمک می کند تا اطلاعات و داده های ناخواسته حذف شوند.

 

دانش یک ادراک و فهم است که از طریق تجربه، استدلال، درک مستقیم و یادگیری حاصل می شود.
زمانی که افراد دانش خود را به اشتراک می گذارند، دانش هریک افـــزایش می یابد و از ترکیب دانش یک فرد با افراد دیگر، دانش جدید حاصل می شود. (شکل 1)

 


خرد (WISDOM) : آخرین مرحله، حرکت از دانش به خرد و کمال است. خرد همان کاربرد دانش است. اگر شخصی اثر غذای پرچرب را در چاقی بداند اما بدون توجه به آن در خوردن پرهیز نداشته باشد، فرد خردمندی نیست، چرا که از دانشی آگاهی داشته که آن را به کار نگرفته است.

 

هرم دانش : بــاتوجه به تعاریف و مفاهیم فوق می توان هرم دانش را ترسیم کرد. داده ها در پایین ترین سطح و خرد در راس هرم قرار دارند. برخی اختلاف نظرها درباره جزئیات وجود دارد ولی در کل، .وفاق عمومی درباره حرکت و ترکیب کلی هرم دانش وجود دارد(شکل 2) (4).

 

 

 

مدیریت دانش : باتوجه به مباحث پیش گفته اکنون می توان مدیریت دانش را اینگونه تعریف کرد:
توانایی یک سازمان در استفاده از سرمایه معنوی (تجربه و دانش فردی نزد هر فرد) و دانش دسته جمعی به منظور دستیابی به اهداف خود از طریق فرایندی شامل تولید دانش، تسهیم دانش و استفاده از آن به کمک فناوری. اصول مدیریت دانش شامل توسعه، اجرا و نگهداری زیرساختهای فنی و سازمانی به عنوان بستر و الزام انتشار دانش و انتخاب فناوریهای خاص است.

 

در هر سازمان، دانش از تمام منابع موجود از قبیل پرسنل، سیستم ها، بانک های اطلاعاتی، مستندات روی میزها و پرونده های بایگانی جمع آوری می شود. تمام دانش جمع آوری شـــــده در ساختارهای مناسبی دسته بندی می شوند. این دانش به سرعت و به راههای مختلف بین آنهایی که در سازمان به آن نیاز دارند قابل توزیع است. دانش مناسب و صحیح نزد افراد یا سیستم مناسب و در زمان مناسب قرار می گیرد.

 

چرخه دانش : چرخه دانش و یا به عبارتی فرایند مدیریت دانش همانگونه که درشکل 3 نشان داده شده از چهار بخش اصلی تشکیل شده است. در مرحله اول می باید دانش موجود در سطح ســـازمان و منابع آن (اعم از دانش صریح (2) و ضمنی (3) نزد افراد، بانک های اطلاعاتی، مستندات و...) مورد شناسایی واقع شده و سپس اخذ و کسب گشته به صورت مناسبی ذخیره سازی گردد. سپس برای اینکه دانش باارزش شده و به هم افزایی و زایش مجدد دانش منجر گردد، باید دانش موجود نزد افراد به اشتراک گذاشته شده و تسهیم گردد.

 

پس از طی این مراحل اکنون باید از دانش کسب شده در جهت اهداف عالیه سازمان استفاده کرد زیرا در غیر این صورت تمامی تلاشهای انجام گرفته ابتر خواهد ماند. خلق دانش شامل ورود اطلاعات جدید به سیستم و حاصل به اشتراک گذاری و تسهیم دانش نزد افراد است. خلق دانش خود شامل اکتساب، کشف و توسعه دانش است.

 

 

 

مدیریت عمومی نوین در بخش دولتی
در حالی که تاکنون بخش اعظم توجهات معطوف به پیامدها، مخاطرات و فرصتهای موجود برای بخش خصوصی در زمینه به کارگیری مدیریت دانش بوده است، عده ای نیز به فکر استفاده از آن در بخش دولتی افتاده اند. برنامه ریزی هایی نظیر مدیریت عمومی نوین پیشنهاد می کنند که سازمانهای دولتی نیز باید فرایند مدیریت را از بخش خصوصی وارد بخش دولتی کنند و هر دو بخش تکنیک های موفقیت آمیز خود را از یکدیگر تقلید کنند. هر چند بسیاری از متخصصان و نقادان مدیریت عمومی نوین معتقدند که تفاوتهای بین بخش خصوصی و دولتی آنقدر زیاد و فاحش است که تجارب آنها به راحتی قابل تسری به یکدیگر نیستند و تفاوتهای فاحشی در زمینه سیاستها و رویه های مدیریت نیروی انسانی و فرایندهای تصمیم گیری بین این دو بخش وجود دارد. حتی ممکن است نتوان استراتژی های مدیریت موفق تصدیق شده ای در بخش خصوصی یافت که قابل تسری به بخش دولتی باشد. در نتیجه نیاز به یک استراتژی که منحصراً برای بخش دولتی طراحی شده باشد، احســــاس می شود.

 

مدیریت عمومی نوین و مدیریت دانش : مدیریت عمومی نوین مجموعه ای از ابزارها و ایده ها به دولت ارائه می کند که به کمک آن به هدایت بخش دولتی می پردازد. ایده اصلی این شیوه در استفاده از قراردادهای بخش خصوصی و واگذاری امور به این بخش برای تامین خدمات عمومی است. مدیریت عمومی نوین برای اولین بار در اوایل دهـــه 1980 در زمان نخست وزیری مارگارت تاچر در انگلستان مورد استفاده قرار گرفت و سپس به کشورهای استرالیا، زلاند نو، فنلاند، سوئد، فرانسه و آلمان تسری یافت. در آمریکا عبارت خلق مجدد دولت با همین منظور استفاده می گردد.(4) مدیریت عمومی نوین یک تئوری کلی در مورد این است که دولت چگونه می تواند کارها را انجام دهد و اینکه چگونه می تواند خدمات را سازماندهی کرده و به مردم ارائه کند. ادعای اصلی این شیوه بر اینست که مدیریت عمومی کنونی دارای یک سبک قدیمی و کهنه است که می تواند با مدیریت عمومی نوین جایگزین شود.
مباحث مدیریت عمومی نوین دارای دو بعد است. بخش اول مبتنی بر این ایده است که بوروکراسی (دیوان سالاری، تشریفات اداری) موثرترین راه اداره حکومت نیست. این بخش گویای این مطلب است که به جای قوانین دولتی می توان مقاطعه کاری (واگذاری امور به امور بخش خصوصی) را جایگزین کرد.
رهایی از انجام کارها توسط دولت از طریق مزایده، مناقصه، اجاره و امثال آن به عنوان ابزارهای نوین حکومت کردن برای دولت به منظور کاهش هزینه و افزایش کارایی، ویژگی اصلی مدیریت عمومی نوین است. تمامی این موارد (و یا حداقل بخشی از آنها) با مزایایی که مدیریت دانش ارائه می کند در یک راستا هستند. اما نباید از اشکالات موجود در این سیستم چشم پوشی کرد. یکی از مهمترین معایب اینست که میزان اعتماد کاهش پیـــدا می کند. این گزینه دقیقاً در مقابل مدیریت دانش قرار می گیرد که در آن اعتماد به عنوان یک اصل بسیار مهم در فرهنگ به اشتراک گذاری و تسهیم دانش محسوب می شود. بااین حال، تجربه پیاده سازی مدیریت عمومی نوین در بسیاری کشورها موید این مطلب است که مزایای آن از معایبش بیشتر است.

 

اهمیت نیاز به مدیریت دانش برای دولت
مدیریت دانش دارای یک اهمیت فزاینده برای دولت جهت مواجهه با مخاطراتی است که توسط اقتصاد دانش محور ایجاد می شود. این مخاطرات در جنبه های زیر مورد توجه قرار می گیرند. (6)
دانش به یک عامل حیاتی تعیین کننـــده برای رقابت پذیری در بخش دولتی تبـــدیل شده است. خدمات رسانی و سیاست گذاری دو فعالیت اصلی دولتها هستند. در یک اقتصاد دانـــش محور، دولتها به شدت در هر دو زمینه با رقــابت بیــــن المللی و حتی ملی مواجه شده اند. برای مثال در سطح بین المللی، سازمانهای غیــــردولتی و دولتها با سازمانهای خارجی که خدمات مشابه ارائه می دهند در حال رقابت هستند. موسسات تحقیقاتی برای جذب بهترین محققان و ســــرمایه گذاران در حال رقابت با یکدیگرند در حالی که دانشگاهها نیز به دنبال به دست آوردن بهترین سرمایه گذاریها، دانشجویان و استادان هستـــند. در سطح ملی نیز رقابت افزایش یافته است. در بخش دولتی کالاها و سرمایــــه ها آنقدر که در بخش خصوصی دارای اهمیت هستند، مهم شمرده نمی شوند، بلکه این دانش است که به عنوان مهمترین فاکتور رقابتی شناخته می شود. دانش مهمترین فاکتور رقابت و منبع اصلی و مرکزی دولت است. کارکرد اثربخش دولت در گرو انتشار دقیق و موثر دانش است.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 33   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله مدیریت بازار موفق