سیره امیرالمؤمنین علیه السلام؛
برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
دانلود پاورپوینت اصل رحمت و محبت در سیره مدیریتی - 10 اسلاید
سیره امیرالمؤمنین علیه السلام؛
برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
چگونه می توانیم کشوری داشته باشیم دارای رحمت اسلامی و نبوی ؟(پرسش مهر ) شماره 4- 26 صفحه کامل آماده ارائه ...
قرآن کریم آن نازله رحمت الهی و این زیباترین تحفه خداوندی، همچون دریایی است ژرف که رویهای قریب و عمقی غریب دارد و غور در بحر معرفت آن جز به اهلش میسر نشود. هرچه پیرامون یگانة معنا، پژوهش شود و در گشایش مفاتیح اسرار پر رمز و راز آن اهتمام به عمل آید، نقطه پایانی حاصل نشود و در نهایت معترفیم که ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم.
یکی از جلوههای باعظمت آیات الهی که در سراسر قرآن مشاهده میشود، تلالؤ انوار جاذبه و دافعه است. البته اصطلاح جاذبه و دافعه، تداعیکننده کتاب ارزشمند استاد شهید مرتضی مطهری(ره) است که در آن با بینشی عمیق، جاذبه و دافعه شخصیت علی (ع) را تحلیل کرده است. در آنجا عمدتاً ابعاد اجتماعی شخصیت امیرالمؤمنین(ع) مورد بحث قرار گرفته و نشان داده شده است که آن حضرت در ارتباط با افراد و گروههای اجتماعی، چه سیرهای داشتهاند ؛ لیکن در خصوص قرآن کریم، نه تنها آیات اجتماعی از منظر جاذبه و دافعه قابل بررسی است، بلکه بیشتر بعد توحیدی و ارتباط بین انسان و خدا مدنظر است.
بدون شک در قاموس صفات حضرت باریتعالی، رحمت و محبت نقشی فراتر و اخص دارد و تمام صفات ثبوتیه و سلبیه حضرتش در پرتو آن معنا مییابد و حضرت حق خود را موظف به افاضه رحمت میداند. «...کتب علی نفسه الرحمة...» مگر نه این است که عصاره مفاهیم متعالی قرآن جمع در بسمله است و او جز رحمانیت و رحیمیت پیامی ندارد؟ بسم الله الرحمن الرحیم، ذکر مدام طالبان حقیقت و معراج سالکان طریقت است که مایه از خود بریدن و به او گرویدن است.
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش که بر یادش کنی خود را فراموش
ذکر بسمله گذشته از آنکه آغاز هر سوره مزین به آن است و بنابر نظر مفسران 115 نوع خاص آن با تأویلهای متفاوت در قرآن آمده،نقطه آغازین و سبب تحقق هر فعلی در عوالم ملک و ملکوت است و افعال انسان سالک نیز بی آن قدری ندارد؛ هر چند بیذکر آن نیز خود به خود ذرات هستی جلوه اسم اللهاند.
ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
اسم رب، اولین آیهای است که بر انسان نازل گشته، آنجا که میفرماید: «اقرا باسم ربک الذی خلق* خلق الانسان من علق* اقرا و ربک الاکرم» با تدبر در آیات اولیه نازله بر پیامبر اکرم(ص) معلوم میشود که به صراحت، به رحمت و رأفت خداوندی تأکید شده و سنت آفرینش انسان که مصداق بارز رحمانیت و اکرام الهی است، بهعنوان صفت پروردگاری که همه چیز به اسم اوست، قلمداد شده است. همان آفرینشی که نقطه پیدایش عشق و عرفان میان محب و محبوب حقیقی است.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راهنشین باده مستانه زدند
از دیگر روی، وجود مقدس نبی مکرم اسلام(ص) که مخاطب خاص وحی الهی است و تنها پذیرنده بار سنگین امانت الهی است که آسمانها و زمین از آن امتناع کردند، جز برای ابلاغ پیام رحمت عام و فراگیر الهی مبعوث نشده است:
«و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»
و اگر همین یک آیه نازل میشد، کافی بود تا اثبات کند که اسلام، این خاتم ادیان و جامع آنان، دین رحمت و محبت است و روح و جوهر دین، غیر از محبت چیزی نیست.
آنچه در این نوشتار مورد نظر است، بررسی آیات قرآن کریم از منظر جاذبه و دافعه است تا ضمن آنکه عمومیت جاذبه در قرآن متصور است و روح حاکم بر قرآن جز این نمیپوید، ابعاد دافعه در قرآن و حدود و ثغور آن نیز شناسایی شود.
از نظرگاه کلی، لفظ جاذبه و دافعه معمولاً با الفاظی چون: رحمت و غضب، لطف و قهر، کشش و گریز، خوف و رجاء، اقبال و ادبار و متضادهایی از این قبیل مترادف است. در آیات قرآن در مواردی که توجه و عنایتی نسبت به انسان شده و مورد لطف و محبت قرار میگیرد، مراد جاذبه قرآن است و در سایر مواضعی که انسان مورد قهر و غضب و سرزنش قرار میگیرد و بینصیب از لطف و محبت خداوندی قلمداد میشود، منظور دافعه قرآن است.
جاذبه الهی سبب میشود انسان دارای امید و رجاء شود و در این مسیر پرجذبه، به سوی حضرتش تکامل روزافزون یابد و کمکم با مجاهدتهای فراوان به مرحله بیخودی و انقطاع و تمنای وصال و لقاءالله نائل شود که پیام اصلی و غایی قرآن کریم است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فمل'قیه» از آن سو، دافعه الهی سبب میشود که انسان، متخلق به بیم و خوف از مقام حضرت باریتعالی گردد و بدین سان با ملاحظه قدرت جلالیه خداوند نهایتاً متوجه جمال الهی گردیده و مجذوب او شود و در نتیجه به همان مسیر انقطاع و تمنا برگردد. لذا آگاهی از مراتب دافعه، از جهت تذکر درونی، به پایداری در صراط مستقیم عشق و معرفت است تا دوری از خوف الهی سبب سستی در طی طریقت نشود.
از این روست که در مشرب عرفانی، دافعه عین جاذبه است و گستره وسیع جاذبه، هرگونه مظهر دافعه را نادیدنی میسازد و تحتالشعاع خود قرار میدهد. در مثنوی مولوی، این حقیقت به زیبایی بیان شده است.
ای جفای تو ز دولت خوب تر و نتقام تو ز جان محبوب تر
نار تو این است نورت چون بود ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جود تو وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند وز کرم آن جور را کمتر کند!
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب! من عاشق این هر دو ضد
با این توضیحات، بسیار مناسب خواهد بود که نگرشمان نسبت به آیات قرآن نیز با چنین بینشی همراه باشد و در مواردی که سخن از دافعه و قهر و غضب به میان میآید، عارفانه به عشق و جذبه پیوند زنیم و به تفسیر عاشقانه در پرتو خوف و رجاء دست یابیم.
پروردگاری که رحمانیت و رحیمیت را بر خود فرض دانسته، چنان رحمتی که تنها صد یک آن در این عالم به ظهور رسیده و پیامبری را مبعوث گردانیده که مفتخر به رحمةللعالمین است و کلامی در کمال اعجاز نازل فرموده که «... شفاء لما فی الصدور...» است و نعمت هدایت را در پی خلقت بر خلیفه خود بر زمین ارزانی داشته «... ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» و روزی او را نیز متعهد گردیده «و ما من دابّة فی الارض الا علی اللّه رزقها» و سپس وی را مستحق لقاء خود دانسته و پس از تنعم و بهرهمندی از لذایذ اخروی «... و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون» او را در مقام قرب خود سکنی میدهد «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» ، العیاذ بالله مگر میشود انسان را مشمول بیمهری و دفع و غب خود قرار دهد؛ انسانی که حامل امانت وزین خلیفةاللهی است و زبده مخلوقات هستی و اشرف آنان است. «ما هکذا الظن بک و لا المعروف من فضلک» .
پس چگونه است که مظاهر دافعه در قرآن کریم به کرات بروز یافته و مورد تأکید قرار گرفته است؟ همانگونه که پیشتر توضیح داده شد ،اولاً: موجب محافظت قوه خوفیه میشود تا در سایه آن قوه جذبیه به تکاسل و تزایل نگراید و همواره عامل توأمان خوف و رجاء سبب تکامل در سیر الیالله شود. ثانیاً: آنچه جای تأمل دارد این است که انسان خود مانع از افاضه رحمت الهی بر خویشتن میشود (تو خود حجاب خودی) و چون حایلی در میان خویش و خدا قرار میگیرد. انسان بالطبع ضعیف و عجول و بیصبر است و گاهی ناگزیر دچار نسیان و کفران میگردد، لیکن قوای هدایتگر تکوینی و تشریعی به گونهای مجهز به یاری انسان شتافته که دیگر یارای دفاع از ناگزیری خود ندارد: «... فللّه الحجة البالغة...» و خود اوست که در انتخاب گرویدن به هدایت یا ضلالت مخیر است: «انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً» .
دریغا که انسان جهول و ظلوم به تبعیت از نفس اماره و لذایذ چند روزه، همچو طفلی گوهر شکر را به ثمن بخسی معامله میکند (گوهری طفلی به قرصی نان دهد) و خود را محروم از فیوضات خداوندی میگرداند. هم اوست که جرأت گستاخی در برابر پروردگار کریم به خود میدهد و اینهمه بساط تعالیبخش را نادیده میگیرد و مورد خطاب قرار میگیرد که: «یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم* الذی خلقک فسویک فعدلک* فی ای صورة ما شاء رکبک» .
بنابراین در تقابل بین انسان و خدا، رابطهای که عمیقاً برقرار است، قوه جاذبه و تجاذب است: «... یحبهم و یحبونه...» و این انسان جاهل است که امواج دافعه را از خود ساطع میکند و خویشتن را از جذبه الهی دور میسازد و همین، خود سبب ظهور تجلیات دافعه الهیه بر انسان میشود.
از این رو گفته اند:
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او پنهان صفات ذوالجلال
بدین معنی که ظهور تجلیات صفات الهی بر اساس انعکاس افعال نیکو یا قبیح انسان بر او واقع میشود. با این تفاوت که افعال نیکو، سیری نزولی از حق و افعال قبیح، سیری صعودی از عبد دارد. «ما اصابک من حسنة فمن اللّه و ما اصابک من سیئة فمن نفسک...» در هر حال حضرت باری تعالی هیچگاه رضا به قهر نداده، بلکه هر آینه مشتاق جذبه و لقاء انسان است: «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لماتوا شوقاً»
پیامبر(ص) و خدیجه(س)، ادب و عاطفه
9 شوّال سال 28 قبل از هجرت، روزی بود که پیامبر اکرم(ص) خدیجه کبرا(س) آن بانوی بزرگ را به همسری گرفت. این روز که امسال مصادف با 18 بهمن است، بیتردید روز مبارکی برای امت اسلامی و مبدأ برکات بسیار بود. آنچه میخوانید نگاهی کوتاه است به روابط عاطفی میان پیامبر(ص) و خدیجه(س) که اشارهای نیز به مقدمات این ازدواج دارد.
زندگی مشترک پیامبر(ص) و خدیجه(س) درسآموز تمام مردان و زنانی است که جویای سعادت در زندگی خود هستند. عدم دلبستگی خدیجه به سیم و زر دنیا وتوجه به امور معنوی، عشق و علاقه به پیامبر(ص)، عطوفت و مهربانی متقابل رسول خدا(ص) و خدیجه(س)، ایثار و وفاداری نسبت به یکدیگر، همه و همه درسهای آموزندهای است برای جویندگان سعادت.
شخصیت حضرت خدیجه(س)
خدیجه را نباید تنها یک بانوی سرمایهدار دانست. که شتران حامل مالالتجاره را به مناطق مختلف میفرستاد، و سودهای کلان بدست میآورد، بلکه وی به عنوان یک شخصیت معنوی، عفیف، پاکدامن و ایثارگر، دارای شناخت و فکر بلند و تیزبین مطرح بود.
این بانوی بزرگ، حتی در دوران جاهلیت، که پاکدامنی جایگاهی نداشت، به دلیل عفّت و دامن پاکش، طاهره نامیده میشد. «و کانت تُدعی فی الجاهلّیة بالطّاهره لشدّة عفافها و صیانتها».
خدیجه آنچنان بر بلندای معنویت صعود کرده است که پیامبر خدا(ص) به کمال وی شهادت داده و فرموده است: «کمل من الرجال کثیر و لم یکمل من النساء الاّ أربع: آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون، و مریم بنت عمران، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد(ص)».
مردان بسیاری قلّه کمال را فتح نمودهاند، ولی از زنان، چهار نفر به این قلّه دست پیدا کردهاند:
آسیه دختر مزاحم و همسر فرعون، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد(ص).
این بانوی بامعرفت، آنچنان حقیقتشناس و تیزبین است که در میان همه مردان و زنان عصر بعثت، اولین فردی است که نبوت رسول خدا را تصدیق میکند، و مدال پرافتخار ایمان را بدست میآورد.
خدیجه از بهترین زنان بهشت و برگزیده خداوند تبارک و تعالی است.
مقام این بانوی بزرگ به اندازهای رفیع است که پیامبر خدا(ص) خطاب به وی فرمودند: «یا خدیجة انّ اللّه عزّ و جلّ لیباهی بکِ کرام ملائکته کلُّ یومٍ مرارا».
خدیجه! خداوند عز و جل روزی چندین بار به عظمت تو در نزد ملائکه مقربش مباهات میکند.
و در مورد دیگر نیز فرموده است: «قال جبرئیل: هذه خدیجة فاقرء علیهاالسلام من ربّها و منّی و بشّرها بیت فی الجّنة». سلام خداوند و مرا به خدیجه ابلاغ کن و مژده خانهای در بهشت را به او بده.
زمینه ازدواج با رسول خدا(ص)
خدیجه از پیش مانند سایر مردم، محمد(ص) عزیز قریش را به عنوان فردی امین و درستکار میشناخت. بر همین اساس از حضرتش دعوت کرد تا مسؤولیت یکی از کاروانهای تجارتی وی را بپذیرد، و شاید هم میخواست شخص مورد علاقه خود را به دقت بیازماید. به هر حال، محمد(ص) مسؤولیت کاروان را پذیرفت. خدیجه هم غلام مورد اعتماد خود مَیْسره را همراه حضرتش نمود، تا هم کمککارش باشد، و هم هنگام بازگشت گزارش سفر را از وی دریافت کند.
علایم نبوت در سفر تجارت
در بازگشت کاروان تجاری، آن چیزی که بیشتر از خیر و برکت و سود تجارت این سفر، به سرپرستی محمد(ص)، نظر خدیجه را به خود جلب نمود، گزارش دلانگیز میسره بود:
... در بین راه به صومعه راهبی رسیدیم. امین کاروان زیر سایه درختی که نزدیک صومعه بود قرار گرفت، راهب صومعه آمد و پرسید: این شخص چه کسی است که زیر این درخت آرمیده است؟
گفتم: مردی از قریش، از اهل حرم.
گفت: تا کنون جز پیامبران خدا کسی زیر این درخت قرار نگرفته است!!
خدیجه بسیار متعجب شد و تشنه شنیدن سخنان میسره، که وی اضافه کرد و گفت:
در بین راه هوا به شدت گرم بود، ناگهان دو فرشته را دیدم که آمدهاند و بر سر امیر کاروان سایه افکندهاند و او زیر سایه فرشتگان حرکت میکرد.
این گزارش، آنچنان قلب خدیجه را از عشق به رسول خدا(ص) آکنده نمود که بلافاصله خود را به عموی دانشمند خویش، ورقة بن نوفل رسانید، و جریان را با وی در میان گذاشت.
ورقة بن نوفل گفت: اگر این گزارش میسره درست باشد، محمد(ص) همان پیامبری است که بعثتش به این امت وعده داده شده است، و من اوصاف وی را در کتابها خواندهام.
عشق سرشار خدیجه به محمد(ص)
آن گزارش میسره، و این نوید ورقة بن نوفل، چنان طوفانی از محبت محمد(ص) در دل خدیجه ایجاد کرد که بیصبرانه حضرتش را طلبید و خطاب به وی چنین گفت:
«یا بنعم، انّی قد رغبت فیک لقرابتک و سطوتک فی قومک و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک». ای پسرعمو، به دلیل خویشی، شرافت خانوادگی، امانتداری، حسن خلق و راستگویی که در شما سراغ دارم، به شما اشتیاق پیدا کردم.
آنگاه برای ازدواج با پیامبر(ص) اعلام آمادگی کرد.
این عمل خدیجه نشاندهنده این است که وی گرچه از نظر مال و ثروت ممتاز بود، اما دل به امور معنوی داشت. او طالب شخص با کمال بود، نه فرد پولدار.
بر اساس همین دیدگاه بلند بود که خواستگارانی پولدار چون عقبة بنابیمعیط و صلت بنابییهاب، که هر کدام چهارصد غلام و کنیز داشتند را نپذیرفت. اما در برابر شخص باکمالی چون رسول خدا(ص)، هم خود پیشنهاد ازدواج داد، و هم مهریه را از مال خود
* این بانوی بزرگ، حتی در دوران جاهلیت، که پاکدامنی جایگاهی نداشت، به دلیل عفّت و دامن پاکش، طاهره نامیده میشد.
تعیین کرد. امام صادق(ع) میفرماید: در جلسه خواستگاری، خدیجه(س) وقتی ملاحظه کرد عمویش ورقة بننوفل در برابر سخنان ابوطالب از عهده پاسخ برنمیآید، بیدرنگ گفت:
«یا عمّاه انّک و ان کنت اولی بنفسی منّی فیالشهود، فلست اولی بی من نفسی، قد زوجّتک یا محمد نفسی و المطّهر علیّ فی مالی» عموجان ممکن است درمسایل دیگر اختیار مرا داشته باشید، ولی اینجا اختیار با خود من است. سپس گفت: ای محمد من خودم را به همسری شما درآوردم، و مهر را هم خودم از مال خود قرار میدهم.
این کار خدیجه عشق غیر قابل توصیف وی را نسبت به رسول خدا(ص) میرساند، آن هم عشقی مقدس و معنوی که وراء همه امور مادی است، عشق به کمال است؛ عشق به صداقت است، عشق به امانت است، عشق به همه خوبیهاست، و در یک کلام عشق به خداست.
این بانو میداند که همه سعادت و خوشبختی در ارتباط با فرستاده خدا است، و لذا در بیانی چنین میگوید: «سَعِدَتْ مَنْ تُکونُ لِمحمّدٍ قرینةً، فانّه یُزیِّنُ صاحِبَه» خوشبختی نصیب زنی است که همسر محمد(ص) گردد، زیرا محمد برای وی مایه افتخار است.
محبت و علاقه دو جانبه
عشق و علاقه خدیجه به رسول خدا(ص) یکطرفه نبود، بلکه محبت دو جانبه بود. این واقعیت را ابوطالب(ع) در خطبه عقد چنین بیان کرد: « و له فی الخدیجة رغبة ولها فیه رغبة» خدیجه و محمد هر دو علاقهمند به یکدیگر هستند.
چه خوش بیمهربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی
* حضرت خدیجه: خوشبختی نصیب زنی است که همسر محمد(ص) گردد، زیرا محمد برای وی مایه افتخار است.
همان گونه که خدیجه نسبت به رسول خدا(ص) شناخت پیدا نموده و به حضرتش علاقهمند شده بود، رسول خدا(ص) نیز کمالات خدیجه(س) را دریافته و او را شایسته برای همسری خود میدانست. و لذا با اینکه وی قبلاً دو شوهر دیگر کرده، و از نظر سنی بنا به قولی 15 سال از رسول خدا بزرگتر بوداو را از هر زن دیگر برای همسری خود مناسبتر دید، و با وی ازدواج نمود، و او را همواره مورد احترام و تجلیل قرار میداد.
رسول خدا(ص) هیچ زنی را همتای خدیجه قرار نمیداد «یثنی علیها و یفضّلها علی سائر امّهات المؤمنین و یبالغ فی تعظیمها». او را ستایش میکرد و بر سایر همسران خود برتری میداد و در بزرگداشت و تکریم او تلاش زیاد مینمود.
ادب خدیجه در برابر رسول خدا(ص)
بررسی زندگی مشترک رسول خدا(ص) و خدیجه(س) نشان میدهد که این دو شخصیت بزرگ که الگوی همه انسانهای باکمال میباشند، برای یکدیگر ارزش خاصی قائل بودند. وی نه تنها مال و ثروت خود را به رخ شوهر که دستش از مال دنیا تهی بود نمیکشید، بلکه با افتخار ثروت کلان خود را در اختیار همسر خویش قرار داد. وقتی پیشنهاد ازدواج را به حضرتش داد، حضرت در مقابل این پیشنهاد فرمود: «یا عم ابنة أنت امرأة ذات مال و أنا فقیر لاأملک الاّ ما تجودین به علیّ و لیس مثلک من یرغب فی مثلی و أنا أطلب امرأة یکون حالها کحالی و مالها کمالی».
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 76 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:html
نطفه مرد از میلیون ها موجود ذره بینى که به شکل زالو هستند تشکیل شده است ، این ذرات جان دار در رحم زن قرار مى گیرند ، در آخر یکى یا بیشتر مى ماند و مبدأ پیدایش یک قلو یا بیشتر مى گردد .
اجزاى نطفه همگى به هم مانند است پس چه مى شود که جزئى از نطفه چشم و جزئى از آن گوش و جزئى استخوان و جزئى دیگرش اعضا و اندام دیگر مى شوند ؟ !
مرد چنین قدرتى را ندارد و از انجام دادن این تقسیم ناتوان است ، اجزاى ذره بینى که از پیکر یک مرد پیدا شده اند فاقد عقل و قدرت هستند و از نظر دانایى و توانایى هزاران بار از مرد ناتوان ترند .
زن نیز مانند مرد فاقد این قدرت است به آن افرادى که از خداشناسى محروم اند و ماده را به جاى خدا مى شناسند باید گفت : ماده که شعور ندارد تا مبادى و ریشه اعضا را از یکدیگر جدا کند ، سپس آنها را به فعلیت برساند .
پس چه دانش و چه قدرتى این کارخانه دقیق پیکرسازى را ساخته و به کار انداخته است ؟ کارخانه اى که مواد اولیه اش یک چیز است ، یعنى یکى از جانوران و سلول هاى یک جور ولى فرآورده هاى گوناگون از نظر حجم و رنگ و اثر و چیزهاى دیگر تولید مى کند ، آن گاه همه را جمع کرده و یک موجود واحد تشکیل مى گردد .
نطفه نر مبدأ اصلى پیدایش جنین است ، اجزاى نطفه به طور منظم در همه جانداران ، جنین را به وجود مى آورند ، هر جزئى از اجزاى نطفه عضوى از اعضاى جنین مى شود .
جنین سازى نطفه از روى تصادف نیست زیرا این قانون ، همگانى است و در همه سلسله جانداران به اجرا درآمده است و تصادف با قانون ناسازگار است .
نمى توان گفت جنین سازى از عقل و تدبیر نطفه است ; زیرا خود نطفه فاقد عقل و فاقد تدبیر است .
آیا ممکن است که نطفه چنین کارى را در وقت نطفه بودن انجام دهد ولى هنگامى که به کمال رسید وانسانى کامل و یا حیوانى تمام عیار شد عاجز از این کار باشد ؟ هرگز !
آیا دنیاى علم با آن همه ترقى و تکامل ، با آن همه آلات وادوات ، با آن همه دانشمندان و محققان مى تواند اجزاى نطفه را بشناسد و بگوید : کدام زبان مى شود و کدام دهان و کدام سر و کدام پا ؟
وجود مبارکى که نطفه را در جنس نر پرورش مى دهد همه اینها و بیش از اینها را مى داند ولى انسان سرکش و خودخواه نمى خواهد بفهمد چیزى را که با اندک تأملى مى تواند بفهمد !
پرده اى سفید و لطیف سراسر پیکر جنین را مى پوشاند و در نزدیکى وى جسمى اسفنجى پدید مى آید که آن را جفت مى نامند ، جفت از رگ هاى خونین پر است .
روى جفت پرده اى به نام ( آمینوس ) قرار دارد و آن پرده به لوله اى که تقریباً یک متر طول و به قدر یک انگشت ضخامت دارد مربوط است که در درون آن لوله لوله هاى باریک ترى وجود دارد ، این لوله از راه ناف به شکم جنین متصل است مواد غذایى به وسیله رگ هاى مویین از بدن مادر وارد جفت مى شود و در آن جا پالوده مى گردد وبه وسیله لوله هاى نامبرده داخل بدن جنین مى شود و پس از جریان در بدن جنین و تغذیه کامل وى به محل خود باز مى گردد .
آیا این پرده اى که سراسر پیکر جنین را فرا گرفته است براى آن است که وى را هنگام خم و راست شدن مادر از گزند فشارهاى داخل و خارج محفوظ بدارد ؟ آیا جنین این پرده را بر پیکر خود کشیده است یا مادر به این وسیله خواسته است جگر گوشه خود را حفظ کند ؟ آیا جز حکمت و رحمت الهى چیزى توانایى درک و فهم ایجاد آن را دارد ؟
پیدایش جفت در رحم مادر براى چیست ؟ آیا براى آن است که جنین بسیار لطیف است و دستگاه پالایش غذاى بدن مادر براى آماده کردن غذاى وى کافى نیست و نیاز به پالایشگاه دیگرى دارد تا غذایى لطیف تر و پالوده تر به جنین برساند ؟ پس اگر جفت نبود کمتر جنینى از شکم مادر زنده بیرون مى آمد آیا مادر از تأثیر جفت در حیات جنین آگاهى داشت ؟ آیا قدرت آفریدن آن را داشت ؟ هرگز !
پس دانشى و قدرتى آن را آفریده است که پیش از پیدایش ماده و پس از پیدایش انسان بوده و هست و خواهد بود.
شیر مادر به طور عموم از اجزاى زیر ترکیب شده است : چربى ، پروتئین ها ، لاکتوز ، کلوکز ، دکسترین ، مالتوز ، نشاسته ، هیدرات دو کربنات ، نمک هاى معدنى ، اسید لاکتیک ، آب ، ویتامین آ ، ویتامین ب ، ویتامین د ، ویتامین ث ، ویتامین ب 1 ، ویتامین ب 6 ، ویتامین ث و اسید اسکورتیک .
هر یک از این ها در شیر هر مادرى به مقدار معینى است و نسبت مخصوصى با یکدیگر دارند که بر حسب انسان ها و حیوان ها تفاوت مى کند .
این لابراتوار عظیم و دقیق در کجاى پیکر مادر نهاده شده که خورده هاى مادر را تجزیه مى کند و این اجزا را از میان آنها بیرون مى آورد و سپس آنها را ترکیب مى کند و موجود واحدى بنام شیر مى سازد ؟ چند دکتر و مهندس بر این لابراتوار نظارت مى کنند ؟ چند کارگر دارد ، ماشین آلات و ابزار و ادوات این لابراتوار کجا ساخته شده و از کجا آورده شده است ؟ چه کسى در پیکر مادر نهاده و به پدر نداده است ؟ !
نوزاد انسان از نوزاد حیوان بسیار ناتوان تر است و زمان ناتوانى اش بسیار درازتر است .
نوزاد حیوان پس از یکى دو ماه توانا مى گردد و قادر است خود را نگهدارى کند ، در این هنگام مادر دست از پرستارى نوزاد بر مى دارد و ممکن است با فرزند خود بیگانه گردد ، به خاطر اینکه نوزاد انسان از نوزاد حیوان ناتوان تر است رحمت پروردگار براى دوره ناتوانى نوزاد انسان دست کم دو پرستار تعیین کرده است : یکى پدر و دیگرى مادر .
او مادر را براى پرستارى استخدام کرده و پدر را براى نگهداریش ، ولى چگونه استخدامى ؟ استخدامى که با مهر و محبت همراه است هرچه مادر رنج مى برد خسته نمى شود ، هرچه پدر نیرو مصرف کند پشیمان نمى شود ، دوره خدمتگزارى پدر و مادر پایان ندارد آن دو تا جان دارند به فرزند خدمت مى کنند .
آیا ماده و طبیعت ناتوانى نوزاد را تشخیص داده که چنین پرستارانى براى او تعیین کرده است ؟ هرگز ماده که نمى تواند میان نوزاد و چیز دیگر فرق بگذارد تا چه رسد به فرق میان دو نوزاد : نوزاد انسان و نوزاد حیوان ، تصادف هم که نیم شود که در تمام حیوانات همیشه آن چنان باشد و در میان انسان ها همیشه اینچنین در دعاى عرفه حضرت امام حسین (علیه السلام) آمده است :
« وَعَطَفْتُ عَلى قُلُوبِ الحَواضِنِ » .
خدایا ! تو بودى که دل کسانى که حضانت و پرورش مرا به عهده داشتند مهربان کردى .
و از دیگر نمونه هاى رحمت خدا وجود انسان است که اهل دل از او به عنوان جهان نفسى خبر مى دهند .
چنانچه نور رحمت نمى تابید ، نه چیزى پدید مى آمد و نه چیزى دوام و بقا داشت ، هر پدیده اى در حقیقت جلوه رحمت حق است .
. . . وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْء . . ..
. . . و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است . . .
انسان موجود بى ارزش و کوچک و محدودى نیست که هم چون برخى حیوانات فضاى زندگى اش لانه و غارى و یا درّه و جنگلى باشد ، همه دریاها و فضا و پهنه روى زمین و معادن و منابعش در اختیار اوست و روزى اش از پاکیزه ترین و بهترین روزى هاست نه چون روزى چهارپایان یا درندگان و پرندگان . . . که با لاشه اى متعفن و یا مردارى بدبو یا علوفه اى پایمال شده و پژمرده و . . . سیر و سرگرم شود .
این همه براى این است که قدر و ارزش و کرامت خود را بداند و به تحقق عملى استعدادهاى خدادادى خویش بپردازد و همه وجودش را با خواسته هاى حضرت ربّ العزّه هماهنگ نماید تا در مقام قرب و جنت لقا و کاخ وصال و عرصه رحمت جایش دهند .