ارسطو در 384 پ.م ، در شهر کوچک استاگیرا ، استاوروی جدید، در ساحل شمال شرقی شبه جزیره ی خاکیده یک متولد شد. گاهی کوشیده اند رگه ای غیر یونانی در منش او بیابند، و آن را به شمالی بودنش نسبت دهند. اما استاگیرا کاملا شهری یونانی بود، که از آندروس و خالکیس به آن جا کوچ کرده بودند و دارای گونه ای از گویش ایونی بودند پدرش ، نیکوماخوس ، به فرقه یا صنف آسکلیپاد تعلق داشت و محتمل است که خانواده ی او در سهده هشتم یا هفتم از مسنیا مهاجرت کرده باشند. خانواده ی مادرش، فایستیس ، به خالکیس متعلق بود، جایی که ارسطو در روزهای آخر عمرش، از دست دشمنانش به آن جا پناه برد. پدرش طبیب، و با آمونتاس دوم پادشاه مقدونی، دوست بود، و ممکن است که بخشی از کودکی ارسطو در دربار سلطنتی سپری شده باشد. معقول است که علاقه ی ارسطو به علوم طبیعی و بیش از همه به زیست شناسی را حاصل تعلقش به نسل خانواده ی پزشکی بدانیم. گالینوس ( جالینوس) به ما می گوید که خانواده های اسکلپیاد به پسران تشریح را می آموختند، و محتمل است که ارسطو بعضی از اینگونه تعلیمات را دیده باشد، علاوه بر آن، ممکن است او پدرش را در اعمال جراحی کمک کرده باشد، و احتمالاً منشا داستانی که او را پزشکی قلابی معرفی می کند همین موضوع است. خانواده اش، زمانی که او پسر کوچکی بود، در گذشتند، و او تحت قیمومت خویشاوندی به نام پروکسنوس درآمد، که ارسطو بعدها پسر او نیکانور را به فرزندی پذیرفت.
او در هیجده سالگی وارد مدرسه ی افلاطون در آتن شد، و نوزده سال ، تامرگ افلاطون، در آن جا بود. لازم نیست که فرض کنیم کشش خاصی به زندگی فلسفی وجود داشته است که او را به آکادمی کشانده است، او صرفاً در صدد دیدن بهترین تعلیمی بود که یونان می توانست در اختیار او بگذارد. انگیزه ی او در پیوستن به مدرسه هر چه باشد، روشن است که در فلسفه ی افلاطون مهم ترین تاثیر زندگی اش را یافت. غیر ممکن بود که ذهنی این چنین قدرتمند مستلزمات همه ی آموزه های افلاطون را بپذیرد. اختلافات بزرگی در باب موضوعات مهم به تدریج برای ارسطو اشکارتر شدند. اما بر خلاف آثار علمی اش، هیچ برگی از آثار فلسفی اش نیست که اثری از افلاطون گرایی نداشته باشد .
حتی هنگامی که با برخی آموزه های افلاطونی برخورد می کند خودش را در جرگه ی کسانی قرار می دهد که به نقد آنها مشغول است و اصول مشترک شان را خاطر نشان می کند. او نیز مانند هر مرد بزرگی در قدیم، افترا زنندگانی داشت او بعدها به گستاخی نسبت به افلاطون متهم شد. زمانی به شدت طرفدار افلاطون بود، و افلاطون او را « دانشجو» ئی تمام عیار و « مغز مدرسه» می نامید . بعدها زمانی که دیدگاه های خود را متمایز تر شد، روابط آنها صمیمیت قبل را نداشت. اما تا زمانی که افلاطون زنده بود، ارسطو عنصر وفادار مدرسه باقی ماند. او در فقره ی معروفی از وظیفه ی ناخوشایند نقد کسانی سخن می گوید که به عنوان مدرسه ی افلاطونی برایش عزیزند.
با این حال ، نباید فرض کنیم که او در خلال این بیست سال صرفا شاگرد بوده است. مکاتعب قدیم فلسفه از مردانی تشکیل شده بودند که رویه ی مشترک و دیدگاه های بنیادین واحدی به آنها وحدت بخشیده بود، اما هر کدام به طور مستقل به پژوهش های خویش مشغول بود. به ویژه، میتوان فرض کرد که ارسطو در خلال این سال ها مطالعاتش را در علم طبیعی به جایی رساند که افلاطون یا هیچ کدام از اعضای مدرسه نمی توانست بدان دست یابد. به نظر می رسد که او تدریس نیز می کرده است، اما شاید فقط درباره ی خطابه، و در مخالفت باایسوکراتس، به نظر می رسد که تحت نظر ایسوکراتس درس نخوانده است، اما حتی سبک اسان و دقیق و بی حشو و زوایدش، و استعدادش برای صعود به مقامی موثر، بیشتر مدیون « این مرد فصیح قدیم » است که تاثیرش در سبک یونانی و لاتین بسیار بزرگ است. در خطابه از هیچ نویسنده ای ( به جز هومر) تا این اندازه نقل نمی کند. اما در سرزنش فقر اندیشه ی ایسوکراتس، و ستایش موفقیت های خطیبانه ی او با افلاطون هم عقیده است، و این امر موجب است که ارسطو در روزهای جوانی اش خطابه را، آن چنان که مکتب ایسوکراتی حفظ کرده بود، به نقد کشد. احتمالاً چند اثر مفقود شده اش به این دوره متعلق هستند، اثاری که وی در آن ها کم و بیش به صورت عامیانه بحث کرده است نه به صورت فلسفی اصیل. همچنین به نظر می رسد که بعضی از اثار موجودش در این دوره شروع شده باشند.
هنگامی که در 7-348 پ. م اسپوسیپوس جانشین افلاطون شد و گرایش های افلاطون گرایی ای را که ارسطو آن ناراضی بود- به ویژه تمایل به « برگرداندن فلسفه به ریاضیات» عرضه کرد، ارسطو نسبت به ماندن در مدرسه بی میل شد اما ظاهراً قصد نداشت که مدرسه ای از آن خودش تاسیس کند. هم چنین این نیز ممکن است که طغیان احساس ضد مقدونی در آتن در نتیجه ی شکست الینتوس و نابودی اتحاد یونانی اتن را برای اقامت بیگانه ای دارای ارتباط های مقدومی ناامن ساخته باشد اما این دلیل به سختی می توانست کسنو کراتس را تحت تاثیر قرار دهد کسی که عضو اکادمی بود وارسطو را در مهاجرت از اتن همراهی کرد دلایل ارسطو هر چه باشد به هر حال او دعوت یکی از شاگردان قدیمی آکادمی یعنی هرمیاس را کسی که از بردگی به رهبری اتارنئوس و آسوس در موسیا رسیده پذیرفت و حلقه ی افلاطونی کوچکی در اطراف خویش به وجود اورده بود او با پوتیاس ازدواج کرد، که زیبا و دختر خوانده ی هرمیاس بود، و او دختری به همین نام به دنیا آورد و ظاهراً در خلال اقامت بعدی ارسطو در اتن در گذشت. پس از درگذشت او، ارسطو با زنی از استاگیرا با نام هرپولیس پیوند دائمی و عاشقانه، هر چند غیر قانونی ، بست و از او پسری داشت به نان نیکوماخوس، که اخلاق نیوکاخوسی به نام اوست.
در پایان این سه سال، ارسطو به میتولنه در جزیره ی مجاور لسبوس رفت. نمی دانیم چه چیزی او را به آن جا کشاند، اما محتمل است که تئوفراستوس ، بومی جزره و کسی که ارسطو قبلا با او به عنوان عضو اکادمی آشنایی داشت، آن جا را در نظر ارسطو برای اقامت، مناسب ساخته باشد. بسیاری از پژوهش های او در زیست شناسی به اقامتش در اسوس و بیشتر از آن به اقامتش در میتولنه متعلق است در این اثار غالبا به پدیده های مربوط به تاریخ طبیعی مشاهده شد و در آن حول و حوش، و به ویژه در تالاب پورها اشاراتی شده است.
اشاره ی ایستوکراتس ، تقریباً در این تاریخ ، به فیلسوفان تازه کاری را که در لوکیوم گرد آمدند و او را چند محترم نداشتند، عموماً اشاره به ارسطو و دیگران دانسته اند، اگر چنین باشد، پس ارسطو باید دوره از آتن دیدار کره باشد، زندگی نامه نویسان قدیم درباره ی این دیدار چیزی نمی دانند اما به نظر می رسد که این حدس بی مبناست .
در 2- 343 فیلیپ مقدونی که احتمالا ارسطو را آنگاه که نوجوانی هم سن او بوده است می شناخت و قطعا از هر میاس درباره ی او چیزهایی شنیده بود از او دعوت کرد که آموزش و پرورش اسکندر را که در ان زمان سیزده سال داشت بر عهده بگیرد ارسطو که مایل بود پیوند قدیم با دربار مقدونیه را تجدید کند و چنانکه از سیاست بر می اید به تربیت قرمانروایان آینده اهمیت بسیار قایل بود این دعوت را پذیرفت این موقعیت به نقوذ ارسطو در درباره منتهی شد و او راقادر ساخت تا به نفع استاگیرا و آتن و ارسوس شهر آبا و اجدادی تئوفراستوس که همراه ارسطو به پلا رفت با موفقیت پادرمیانی کند درباره ی آنچه او به این شاگرد برجسته یاد داد چیز اندکی می دانند یا اصلا چیزی نمی دانند احتمالا موضوع اصلی تعلیم او هومر و درام نویسان بوده است که رشته ی اصلی آموزش و پرورش یونانی بوده است می گویند ارسطو متن ایلیاد را برای اسکندر تجدید نظر کرده است اما شاگردان او به سنی رسیده بود که بتواند از آموزش پیش رفته تر ببیند به ویژه مسلم است که ارسطو باید با او درباب وظایف رهبران و هنر فرمانروایی بحث کرده باشد ارسطو برای او کتابی در باب مونارشی و کتابی درباب مستعمرات تصنیف کرد، که موصوع هر دو برای کسی که بزرگ ترین پادشاه یونانی و بزرگ ترین استعمارگر جالب بود.
می توان فرض کرد که در خلال اقامت وی با اسکندر نخست در پلا و سپس در قصر سلطنتی میزا در حومه ی آن شهر بود که توجه ارسطو مخصوصا به موضوعات سیاسی جلب شد و ایده اش در باب مجموعه ی بزرگ قوانین اساسی را شکل داد نبوغ و هوش اسکندر او را به زندگی عملی سوق داد نه به زندگی علمی – به استیلا بر آسیا که ارسطو بر ضد این اندیشه ی اسکندر فیلیپ را در جریان گذاشت و به کوشش برای ادغام تمدن شرقی با یونانی کاری که البته با عقیده ی ارسطو در باب برتری بی چون و چرای یونانی بر غیر یونانی ناسازگار بود به نظر می رسد که رابطه ی این دو مرد هرگز به کلی گسسته نشده است اما نشانی از صمیمیت واقعی بین آن دو پس از پایان یافتن دوره ی شاگردی اسکندر با انتخاب شدن اش به مقام ولیعهدی پدرش در 340 در دست نیست احتمالا ارسطو از این پس در استاگیرا مستقر شد تردید نیست ارسطو در دوره ای که با اسکندر بود پایدارترین دوستان مقدونی اش را پیدا کرد و از جمله با آنتیپاتر دوست شد کسی که به زودی در طول غیبت اسکندر در آسیا گمارده ی او شد و به این ترتیب مهم ترین یونان گردید .
ارسطو در 4-335 اندکی پس از مرگ فیلیپ به آتن بازگشت و پر ثمرترین دوره ی حیات او از این جا آغاز می شود در شمال شرقی خارج شهر احتمالا بین کوه لوکابتوس و ایلیسوس باغی قرار داشت که به آپولون و لوکئیوس و موساها وقف شده بود و قبلا پاتوق دلخواه سقراط بود ارسطو در این جا چند ساختمان اجاره کرد او چون غریبه و بیگانه بود حق خریدن آنها را نداشت و مدرسه اش را بنیاد گذاشت او در این جا هر بامداد با شاگردانش در لوگیه یا میان درختان قدم می زد و درباره ی انتزاعی ترین مسایل فلسفه بحث می کرد و هر شامگاه مسایل کمتر مشکل را برای تعداد زیادتری از شنوندگان تبیین می کرد از این روی روایتی کهن بین گفتارهای آکرواماتیک یا پیشرفته و گفتارهای عمومی فرق می گذارد بی تردید این تمایز درست است اما برخلاف تصور بعضی ها هیچ نکته ی مرموزی در گفتارهای آکرواماتیک نیست یا در گفتارهای عمومی به هیچ وجه در گفتن حقایق مضایقه نشده است موضوعات انتزاعی تر منطق طبیعات مابعد الطبیعه مستلزم بررسی دقیق و برای تعداد اندکی جالب است در حالی که موضوعاتی مانند خطابه مغلطه یا سیاست به خواسته ها و نیازهای وسیع تری پاسخ می دهند و می توان آنها را برای عموم توضیح داد.
همچنین احتمالاً ارسطو در این جا صدها نسخه های دست نویس جمع آوری کرد یعنی اولین کتابخانه ی بزرگ را بنا نهاد که الگوی کتاب خانه های اسکندریه و پرگامون گردید نیز تعدادی نقشه و همچنین موزه ای از اشیا برای وضوح بخشیدن به سخنرانی هایش ، به ویژه سخنرانی های تاریخ طبیعی، تهیه کرد. می گویند اسکندر 800 قنطار به او داد تا بتواند این مجموعه را درست کند، و به همه ی شکارچیان و شکار کنندگان پرندگان و صیادان ماهیان امپراتوری مقدونیه دستور داد که همه ی موضوعات جالبی را که در می یابند به ارسطو گزارش کنند. بی تردید همه ی این سخنان اغراق آمیز است و دانش ارسطو در باب نقاط دور دست امپراتوری به گونه ای نیست که بتوان از اینگونه دستورات انتظار داشت اما در این داستان شاید حقیقتی وجود داشته باشد. می گویند ارسطو در مدرسه قانونی وضع کرده بود که بر اساس آن، فی المثل، اعضا موظف بودند مدرسه را به نوبت ده روز « اداره کنند» که ممکن است از جمله به این معنا باشد که شخص در خلال این مدت با ذکر کردن بر نهادها در برابر همه ی تازه واردها سهمی در مدیریت داشته باشد، و این شیوه ای بود که در دانگشاه های قرون وسطایی متعارف شد. همچنین در باب غذا خوردن های دسته جمعی و مهمانی های ماهانه، که ارسطو بر آن قواعدی وضع کرده بود، سخنانی گفته اند. اما اطلاعات ما در مورد کار مدرسه و تقسیم وظایف در اندرون ان بسیار ناچیز است . درس هایی که آثار موجود ارسطو یادداشت های انهاست، احتملاً به دوازده یا سیزده سال اصلی ریاست او بر لوکیوم متعلق هستند. واندیشه و پژوهشی که این درس ها در خود گنجانده اند، حتی اگر فرض کنیم که بعضی از آثار را شاگردانش برایش فراهم آورده اند، متضمن نیروی ذهنی ای است که شاید بی همتا باشد ارسطو در خلال این مدت طرح های اصلی طبقه بندی علوم را به صورتی که هنوز هم باقی می مانند وضع کرده، و بعضی از علوم را به نقطه ای بسیار فراتر از آنچه تا آن زمان رسیده بودند رساند در بعضی از آنها، مانند منطق، به درستی می تواند ادعا کند که هیچ سلفی نداشته است، و سده ها هیچ خلف ارزش مندی نیز نداشت . و در عین حال مدرسه، به سبب علاقه ی او به موضوعات عملی مانند اخلاق و سیاست، تاثیری در زندگی عملی گذاشت که با تاثیر سقراط و افلاطون سنجیدنی است و بیشتر است از تاثیر شاگردان گوشه نشین اکادمی آن عصر.
به هنگام مرگ اسکندر در 323 آتن دوباره مرکز احساسات ضد مقدونی گردید و ارتباطات ارسطو با مقدونیه او را در مظان اتهام قرار داد. ممکن است. خصومت مکاتب افلاطونی و ایسوکراتی احساسات سیاسی بر ضد او را افزوده باشد. در هر حال، بر اساس سرود و سنگ نوشته ای که او درباره ی هرمیاس نوشته بود، او را به اتهام پوچ بی دینی متهم کردند. برای آنکه اجازه ندهد آتنیان « دوباره بر ضد فلسفه گناه کنند» ، مدرسه را به تئوفراستوس سپرد، و خودش به خالکیس، پایگاه محکم مقدونی ، رفت. او در این جا به سال 322 در اثر بیماری ای که مدت ها به آن مبتلا بود در گذشت. دیوگنس وصتی نامه اش را برای ما حفظ کرده است که در ان برای خویشانس به دقت آینده نگری می کند، و بردگانش را از افروخته شدن ایمن می سازد و یکی از مستلزمات سیاست را با آزاد کردن چند تن از آنان عملی می سازد. ما گاهی می خواهیم او را فقط تجسم عقل بدانیم، اما وصیت نامه اش شاهدی گویا بر طبیعیت مهربان و قدر دان اوست.
درباره ی قیافه یا شیوه ی زندگی اش چیز اندکی می دانیم. روایتی معتبر اوراتاس نازک اندام، با چشمانی کوچک، و دچار لکنت زبان، و خوش پوش توصیف می کند. دشمنان بدخواه او را این گونه معرفی می کنند که فردی تن آسای بود و در زندگی حالت زنانگی داشت آنچه بر اساس آراء موجودش، می توانیم به آن باور داشته باشیم این است که او عادات زاهدانه نداشت. دیگر اینکه گفته اند طبع استهزاء داشت که خود را در نوشته های او نشان می دهد و سخنانی هست که نشان سرعت انتقال اوست که دیگونس لائرتیوس آنها را نقل کرده است.
آثار ارسطو
اثار مکتوب ارسطو را میتوان به سه بخش اصلی تقسیم کرد، نخست آثاری که کم و بیش عمومی اند و خود ارسطو آنها را منتشر کرده است، دوم یادداشت و مجموعه هایی از مواد لازم برای رساله های علمی، و سوم خود اثار علمی. به غیر از قانون اساسی آتن، همه ی مجموعه آثار موجود او، تا آن جا که اصیل اند، به دسته ی سوم تعلق دارند. دانش ما درباره ی آثار دیگر او، بر پاره ها و قطعات حفظ شده در آثار نویسندگان قدیم و بر سه فهرستی مبتنی است که از قدیم بر جای مانده اند قدیم ترین این فهرست ها از آن دیوگنس لائرتیوس ( اوایل سده ی سوم میلادی) است. فهرست او با نوزده اثری آغاز می شود که جزو آثار عمومی ارسطو بوده اند، و بسیاری از آنها، در تقلید از افلاطون به صورت گفت و شنود نوشته شده بوده اند. به نظر می رسد که این مجاورات نسبت به محاورات افلاطون در هر صورت جنبه ی نمایشی کمتری داشته اند اما بی تردید دقت ادبی این اثار نسبت به آثار موجود ارسطو بیشتر بوده است، و توصیف کیکرو از نثر ارسطو با تعبیر رودخانه ی بیان زرین و توصیف کوئینتالیوس از نثر او با تعبیر بیان باید به این محاورات مربوط باشد. طبیعی است فرض کنیم که به کار بستن این سبک تالیف به مرحله ی قدیم تر حیات علمی اش متعلق است ، یعنی به زمانی که او هنوز عضو مدرسه ی افلاطون بود و عنوان بعضی از این محاورات – مانند سیاستمدار سوفسطایی منکسنوس ، مهمانی و ویژگی عموما افلاطونی محتوای آنها این مطلب را تایید می کند. در بین قدیم ترین محاورات، احتمالا درباره ی بلاغت نیز بود که همچنین با عنوان گرولوس شناخته شده است. گرولوس پسر کسنوفون بود که در جنگ مانتینئا کشته شد ، و زمان نوشته شدن این محاوره احتمالا خیلی پس از این تاریخ نیست. یکی دیگر از قدیم ترین محاورات ائودموس ، یا درباره ی روان است، که نامش از نام دوست ارسطو ائودموس کرپروسی ( قبرسی) که در 3-354 درگذشت، گرفته شده است. این محاوره دقیقا بر اساس فایدون نگاشته شده و آموزه های افلاطونی مربوط به قدمت نفس و تناسخ و یاد آوری ، بدون هر گونه مسئله ای در آن پذیرفته شده است. احتمالاً پروترپتیکوس نیز به همین دوره متعلق است، و این رساله ای است که در باب ترغیب به حیات فلسفی که خطاب به تمیسون، شاهزاده ی قبرسی، نوشته شده است این رساله در قدیم بسیار معروف بوده است، و یا مبلیخوس موادی از آن را در پروترپتیکوس خویش آورده، و کیکرو نیز در رساله اش موسوم به باغبان آن را الگو قرار داده است. محاوره ی درباره ی فلسفه باید پس از اینها نوشته شده باشد، محاوره ای که ارسطو در آن شرحی از پیشرفت نوع بشر ارائه می کند که عمدتا ویژگی افلاطونی دارد اما در تاکید بر تقدم وجودی ازلی جهان با دیدگاه افلاطونی متفاوت است ، و با آموزه ی مثل و اعداد مثالی اشکارا مخالفت می کند. این محاوره تقریباً به زمانی متعلق است که قدیم ترین بخش های مابعدالطبیعه به آن تعلق دارد باز به دوره ی متاخر، یعنی، دوره ی اقامتش در دربار مقدونی ( یا پس از آن) متعلق است رساله ی اسکندر، یا درباره ی استعمار کنندگان (؟ مستعمرات) و رساله ی درباره پادشاهی.
محاورات دیگری که جز نام شان شناخته نشده است عبارتند از درباره ی عدالت ، درباره ی شاعران، درباره ی ثروت، درباره ی نیایش ، درباره ی لذت ، نرینتوس ، اروتیکوس .
می توان به همراه این اثار، اشعار او را، که سه نمونه از آنها باقی مانده است، و نامه هایش را نیز نام برد. از میان پاره های باقی مانده از نامه هایش پاره های مربوط به نامه هایش به آنتیپاتر معتبرند.
لازم نیست در باب یادداشت ها و مجموعه های مواد گم شده و آثار علمی گم شده مطلب زیادی گفته شود. در آن زمان عقیده داشته اند که بیش از 200 عنوان اثر از آن ارسطوست که در سه فهرست قدیم حفظ شده اند. اما عناوین معمولا تکراری اند، و دلایلی در دست است که این عناوین فهرست نسخه های خطی متفاوت است نه فهرست کتاب های متفاوت. بسیاری از مدخل های فهرست دیوگنس لائرتیوس که عناوین آنها در نظر اول نا آشناست ، به نظر می رسد که بر بخش هایی از اثار موجود دلالت دارند. در این باره باید توجه داشت که آثار طولانی موجود کل واحدی نیستند بلکه مجموعه گفتارهایی در باب موضوعات مربوط به یکدیگر هستند. و مقالات مجزا، واحدهای اصلی اند، که گاهی خود ارسطو و گاهی ( مانند مورد مابعدالطبیعه) ویراستار او آنها را در کنار یکدیگر قرار داده است. نویسندگان قدیم پاره های چشم گیری از بعضی از کتاب های گم شده را نقل کرده اند، و در این گونه موارد، تصور دقیق محتوای انها ممکن است به نظر می رسد که دست کم یک اثر اصیل ، به شکل خوب تلخیص شده ای ، به ما رسیده است. برای ردیابی ارتباط های محتمل بین اثار گم شده و موجود پژوهش های بسیار به عمل آورده اند، که به هیچ رو بی نتیجه نبوده است. اما آثار موجود به تنهایی برای ارائه ی تصوری فراگیر از تنوع موضوعات ارسطو به ما بسنده اند، هر چند برای ارائه ی فعالیت ادبی عظیم او چنین نیستند.
از میان آثار موجود می توان نخست دسته ای از رساله های منطقی را مطرح کرد که دست کم از سده ی ششم به عنوان ارگانون یا ابزار اندیشه شناخته شده اند. نخستین رساله از این دسته، درترتیب متعارف، مقولات است. اصالات این کتاب را انکار کرده اند. در آثار به راستی اصیل ارسطو هیچ ارجاع روشنی به آن وجود ندارد. اما در قدیم آن را بی مسئله پذیرفته بودند، و سلسله ای از مفسران ، که با فرفوریوس در سده ی سوم میلادی آغاز می شود، ان را به مثابه اثری اصیل تفسیر کرده اند . به واقع پذیرش آن به اندرونیکوس ( اوایل سده اول پ . م) بر می گردد. در واقع استدلال های بر ضد آن از نظرگاه آموزه ی ارسطویی قاطع نیستند. و دستور زبان و سبک آن سراسر ارسطویی است. شش فصل اخیر این کتاب، که به اصطلاح مابعد مقولات را بحث می کند، وضعیتی متفاوت دارند. آندرونیکوس درباره ی آنها تردید دارد. و خارج از هدف کتاب هستند. اما کاملا ممکن است که اثر ارسطو باشند.
آندرونیکوس در مورد درباره ی عبارت تردید دارد، و ظاهراً دلیل وی وجود یک مورد ارجاع به درباره ی نفس است در حالی که این کتاب چیزی متناظر با آن ندارد. با این همه، در اثار قطعا اصیل ارسطو اینگونه ارجاعات بسیار وجود دارند. و وجود آنها را به طرق بسیار می توان تبیین کرد . در باب اعتبار و اصالت درباره ی عبارت قرینه ی خارجی قوی وجود دارد. تئوفراستوس و ائودموس، هر دو ، کتاب هایی نوشتند که به نظر می رسد بر اساس اصلالت آن نوشته اند، و آمونیوس به ما می گوید که آندرونیکوس تنها منتقدی است که در باب اصالت آن شک آورده است.
سرانجام، سبک و دستور زبان آن به نظر می رسد که اصالتاً ارسطویی است . آنچه واقعا می توان بر ضد آن گفت این است که بسیاری از مطالب آن مقدماتی است اما ارسطو بی تردید در کنار درس های پیشرفته، در سهای مقدماتی نیز ارائه می کرده است.
تحلیلات اولی و ثانوی بی تردید اصیل اند. چنانکه جدل و رد مغالطات نیز چنین هستند. ارسطو از دومی به نام جدل نقل می کند، و فقرات پایانی آن خاتمه است بر جدل به مثابه یک کل.
رساله های مربوط به طبیعیات با رساله های بی تردید اثار اصیل شروع می شوند. طبیعیات ، درباره ی آسمان ، درباره ی کون و فساد ، کائنات جو . طبیعیات در اصل از دو دسته رساله های متمایز تشکیل شده بود، دسته ی اول عبارت بود از کتاب های اول تا چهارم ، دسته ی دوم کتاب های پنجم، ششم، هشتم زیرا ارسطو معمولا به دسته ی اول به عنوان طبیعیات یا کتاب های درباره ی طبیعیات، و به دسته ی دوم به عنوان کتبا های درباره ی حرکت ارجاع می دهد و در بین مشائیان بعدی نیز آثار بسیاری از این تمایز دیده می شود. اما ارسطو هم چنین اصطلاح طبیعیات را نه تنها درباره ی کتاب های اخیر، بلکه درباره ی دیگر رساله های فیزیکی نیز به کار می برد. ائودموس در تجدید نظر در طبیعیات، کتاب هفتم آن را کنار گذاشته است، و این کتاب بیشتر به یادداشت های مقدماتی شبیه است. از کائنات جو، کتاب چهارم قطعا اصیل نیست. و ممکن است جای کتابی گم شده را گرفته باشد.
رساله ی بعدی در این دسته را، که رساله ی درباره ی جهان است، هیچکس از آن ارسطو ندانسته است این رساله اثری است درباره ی فلسفه ی عمومی که بسیاری از آموزه های اصیل ارسطویی را با آنچه در اصل رواقی است در هم آمیخته است، و به ویژه بسیار مدیون پوسید ونیوس می باشد. تاریخ نگارش آن احتمالا بین 50 پ. م و 100 میلادی است.
سپس مجموعه ای از آثار اصیل درباره ی روانشناسی است یعنی درباره نفس و آثاری که مجموعا خرده طبیعیات شناخته شده اند، یعنی : درباره ی حواس و محسوسات ، درباره خاطره و تذکار ، درباره ی رویا، درباره ی بی خوابی ، درباره ی پیشگویی از طریق رویا ، درباره ی درازی و کوتاهی عمر، درباره ی زندگی و مرگع درباره ی تنفس . دو فصل اول درباره ی زندگی را ویراستاران درباره جوانی و پیری نامیده اند، اما، هر چند ارسطو در جایی دیگر اثری درباره ی این موضوع را وعده داده است، یقین نیست که ایا ارسطو آن را هرگز نوشته است یا نه. این دو فصل قطعا به موضوع مربوط نیستند.
درباره ی روح ،که پایان بخش این دسته از آثار روان شناختی است ، از آن ارسطو نیست. زیار در این اثر بین سیاهرگ ها و سرخرگ ها تمیز داده شده است و این امر برای ارسطو ناشناخته بوده است. به نظر می رسد که این رساله حاصل تعلیمات پزشک معروف اراسیستراتوس است، و شاید در حدود 250 پ.م نوشته شده اباشد.
پس از مجموعه ای اثار روان شناختی نام دسته ای از اثار مربوط به تاریخ طبیعی آمده است. از این میان کتاب دهم تاریخ جانوران و احتمالاً هم چنین کتاب هفتم و فصول 30-21 کتاب هشتم، و کتاب نهم مجعول هستند و به سده ی سوم پ. م مربوط می شوند. تاریخ جانوران مجموعه ای از وقایع است پس از این کتاب آثاری امده اند که ارسطو در آنها نظریه هایش را بر اساس آن وقایع بیان کرده است. نخستین این آثار، درباره ی اعضای جانوران است، که کتاب اول آن مقدمه ی عمومی زیست شناسی است. بسیاری از محققان درباره ی حرکت جانوران را مجعول دانسته اند و دلیل اصلی شان این است که در این رساله به درباره ی رو.ح ارجاع شده است، اما عقیده ی محققان جدید بر اصالت آن است سبک آن ارسطویی، و محتویات آن برازنده ی استاد است. درباره ی راه رفتن جانوران و درباره ی پیدایش جانوران بی تردید اصیلند کتاب آخر دومی موخره ای است بر درباره ی اعضای جانوران و بر درباره ی پیدایش جانوران.
پس از اثار زیست شناختی تعدادی از رساله های مجعول آمده اند. درباره ی رنگ ها را به تئوفراستوس و استراتون نسبت داده اند، و درباره ی مسموعات به احتمال زیاد به استراتون منسوب است . قیافه شناسی ( ؟ سده ی سوم پ. م) مرکب از دو رساله است که هر دو شاید مشایی اند. درباره ی گیاهان ، از میان مجموعه ی آثار، رساله ای است که تاریخ بسیار عجیبی داشته است. از اشارات خود ارسطو بر می آید که کتابی درباره ی گیاهان نوشته است، اما این کتاب تا زمان اسکندر افردویسی از بین رفته بود، و کتاب موجود از ترجمه یلاتین ترجمه ی عربی کتاب ترجمه شده است که نویسنده اش احتمالا نیکولائوس داماسکوسی ، مشایی زمان آئوگواستوس است. کتاب حیرت انگیز معروف به درباره ی مسموعات شگفت انگیز تشکیل می شود. از منتخباتی از اثار زیست شناختی تئوفراستوس و دیگران از گزینش های تاریخی، که غالباً از طریق پوسیدونیوس از تیمائوس اهل تائورومنیوم (حدود 260-350 پ. م) برگرفته شده است این دو بخش ازحتمالا پیش از زمان هادریانوس در کنار یکدیگر قرار داده نشده اند از ضمیمه ای ( حدود 178-152) که ممکن است در سده ی ششم میلادی نوشته شده باشد. رساله ی مکانیک به نظر می رسد که به مکتب مشایی نخستین متعلق باشد- شاید به استراتون یا به یکی از شاگردانش. در این رساله درباره ی اهرم و قرقره و تعادل بحث شده ، و با موفقیت زیادی به توضیح بعضی از اصول اساسی استاتیک نیز پرداخت شده است – قانون سرعت های واقعی، متوازی الاضلاع نیروها، و قانون ماند.
رساله ی مسایل ، هر چند عمدتا بر پیش فرض های ارسطویی مبتنی است، به نحنی چشم گیر نشان از ماده گرایی خاصی دارد که ویژگی مکتب مشایی متاخر است. بخش های این کتاب به نظر می رسد که شاید پیش از سده ی پنجم یا ششم میلادی در کنار یکدیگر قرار نگرفته باشند، مجموعه های گوناگونی از مسایل- ریاضی، نور شناختی، موسیقایی، فیزیولوژیکی، پزشکی- که عمدتا از اثار تئوفراستویی ، و نیز از نوشته های مکتب هیپوکراتی (بقراطی) و گاهی از ثار موجود خود ارسطو اقتباس شده اند. این کتاب شاهد گویایی است بر تنوع مطالعاتی که شاگردان ارسطو به تحریک او به آنها پرداخته اند. مسایل موسیقایی ، که کلا بسیار جالب هستند. از دو مجموعه تشکیل مکی شوند و تاریخ آنها را از 300 پ. م تا 100 م گفته اند.
درباره ی خطوط تقسیم ناپذیر اولا و با لذات در مخالفت با کسنوکراتس نوشته شده است و قطعات اریخ آن چندتن از زمان وی دور نیست. آموزه ی ان شبیه آموزه ی تئوفراستوس استو و سیمپلیکوس آن را به وی نسبت داده است استراتون را نیز نویشنده یا این رساله پیشنهاد کرده اند. وضعیت بادها منتخباتی است از رساله ی درباره ی نشانه ها که معمولا به تئوفراستوس نسبت داده اند و در حدود زمانی وی بر آن تاریخ زده اند. درباره ی کسنوفانس ، زنون، گرگیاس ( به احتمال زیاد درباره ی ملیسوس، کسنوفانس، گرگیاس ) احتمالاً بر رساله های اصیل ارسطو مبتنی است اما به واقع اثری التقاطی است و به سده ی اول میلاد مربوط است.
قدیم ترین ارجاع موجود به مابعدالطبیعه با این نام در نیکولائوس داماسکوسی آمده است از آن جا که این نام از زمان او به این سو همواره وجود داشته است، می توان به طور مطمئن فرض کرد که حاصل کار ویرایشی معاصر مسن تر از اندرونیکوس و صرفا به معنای رساله هایی است که در ویرایش آندرونیکوس پس از آثار مربوط به طبیعیات قرار داده شده اند. فهرست هسوخیوس از آثار ارسطو، مابعدالطبیعه را در 10 کتاب ذکر می کند. احتمالا این همان مابعدالطبیعه ی موجود است که در بخش هایی از ان حذف شده است از جمله کتاب الفای کوچک ، که نامش نشان این است که صرفاهنگامی در مابعدالطبیعه داخل کرده اند که شماره گذاری کتاب های آن کامل بوده است . این کتاب مقدمه ای است نه بر مابعدالطبیعه ، بلکه بر طبیعیات یا بر فلسفه ی نظری به طور کلی. حال و هوای ان ارسطویی است، اما روایتی کهن آن را به پاسیکلس خواهر زاده ی ائودموس ، نسبت می دهد و بسیار محتمل است که این انتساب از انتساب آن به شخصی معروف صحیحتر باشد. مابعدالطبیعه دارای 10 کتاب، بی تردید شامل کتاب دلتا نیز نبوده است که در فهرست هسوخیوس جداگانه تحت عنوان درباره ی معانی گوناگونکلمات آمده است و شامل کتاب کاپا نیز نبوده است که بخش اول ان صرفا روایت مختصر کتاب های بتاگامااپسیلون است و بخش بعدی آن قطعات منتخی است از کتاب های دوم و سوم و پنجم طبیعیات. سبک نگارش کاپا از بعضی جهات غیر ارسطویی است. و قطعاً یادداشت های یکی از شاگردان او را ارائه می کند. سرانجام، این مابعدالطبیعه احتمالا شامل کتاب لامبدا نیز نیست، که در آن به کتاب های دیگر هیچ ارجاعی وجود ندارد و رساله ی جداگانه ای درباره ی علت نخستین را تشکیل می دهد ( همراه با شرحی مقدماتی درباره ی جو فیزیکی)
قدیم ترین بخش های مابعدالطبیعه احتمالاً آلفای بزرگ و دلتا کاپا ( بخش اول) و لامبا و نو است. بعدها به جای کاپا، بتاگامااپسیلون در آمد. مو ( روایت بعدی، و بسیار متفاوت نو) مقدم بر نو قرار گرفت و آلفا بتاگاماپسیلون زتا ثتا یوتا مونو به تدریج در کلی بسیار منسجم فراهم آمدند و با ارجاعات متقابل به یکدیگر که به خوبی می تواند کار خود ارسطو باشد. به یکدیگر پیوند خورده اند.
سپس دسته ای از رساله های اخلاقی امده است اخلاق نیکوماخوسی ، اخلاق کبیر ، اخلاق ائودموسیع بسیاری از محققان گمان کرده اند که اخلاق ائودموسی اثری بعدی است وائودموسة شاگرد ارسطو، ان را نوشته است اما طبیعی ترین تبیین عناوین اخلاق نیکوماخوسی و اخلاق ائودموسی این است که این اثار به ترتیب ویرایش های نیکوماخوس وائودموس از دو دوره درس های اخلاق ارسطوست. محققی که در باب سبک نگارش ارسطو مفصل ترین تحقیقات را انجام داده است به این نتیجه رسیده است که سبک نگارش اخلاق ائودموسی سبک ارسطوست. علاوه بر آن ، اخیرا خاطر نشان کرده اند که این کتاب در مسیر تحول از پروترپتیکوس ( ترغیب به فلسفه) به اخلاق نیکوماخوسی قرار می گیرد. محتمل است که این کتابی قدیمی باشد، که مانند قدیم ترینبخش های مابعدالطبیعه، محتمل است که این کتابی قدیمی باشد، که مانند قدیمی ترین بخش های مابعداللطبیعه ، مربوط به دوره ی اقامت ارسطو در آسوس بین 348 و 345 باشد. مسئله ای که کنجکاوی وخلاقیت بسیاری از محققان را به خود مشغول داشته است از این حقیقت ناشی می شود که در پایان کتاب سوم اخلاق ائودموسی ( که با کتاب چهارم اخلاق نیکوماخوسی مطابق است) در نسخ خطی آمده است که سه کتاب بعدی با سه کتاب بعدی اخلاق نیکوماخوسی یکی است، و از این رو در این نسخ خطی بعد از کتاب سوم، بلافاصله کتاب هفتم امده است . آیا این سه کتاب به اخلاق نیکوماخوسی تعلق دارند یا به اخلاق ائودموسی، یا بخشی از آنها به یکی و بخشی دیگر به دیگری تعلق دارد. ایا هر دو رساله به موضوعات این سه کتاب پرداخته اند. یا روایتی که ما داری این موضوع یکی از این دو رساله هاست؟ اغلب هر پاسخ ممکن را به این دو پرسش داده اند، و بسیاری از پاسخ ها را با استدلال های کار آمد حمایت کرده اند هنوز هم در این مورد اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری از شباهت ها یا ارجاعات متقابل بین این کتاب ها و کتاب های دیگر این دو رساله را ممکن است با آراء متضاد دیگری توضیح داد. با این حال، به دو نکته ی زیر آن طور که شایسته هستند توجه نکرده اند – قدیم ترین فهرست آثار ارسطو ( که از آن دیوگنس لائرتیوس است ) فقط به یک اخلاق اشاره می کند و آن را مشتمل بر پنج کتاب می داند این می تواند اخلاق ائودموسی همراه با کتاب های مشکوک باشد. قدیم ترین فهرست بعدی نیز فقط بر یک اخلاق مشتمل است و آن را مشتمل بر ده کتاب می داند این نیز فقط می تواند اخلاق نیکوماخوسی بدون کتاب های مشکوک باشد. اگر، همانطور که معمولا گمان کرده اند. هر دوی این فهرست ها به هرمیپوس مستند باشند، در می یابیم که کتاب های مشکوک قبل از 200 پ. م به اخلاق نیکوماخوسی نسبت داده شده اند ولی به اخلاق ائودموسی نه. به بعضی ویژگی های دستوری در اخلاق ائودموسی توجه کرده اند که در کتاب های مورد نزاع به چشم نمی خورند.
از این رو، این کتاب ها احتمالاً به اخلاق نیکوماخوسی متعلق اند. اخلاق ائودموسی احتمالاً زمانی بخش متناظری از آن خود داشته است. زیرا در اخلاق ائودموسی ارجاعاتی وجود دارند که به نظر می رسد پردازش نسبتاً متفاوتی با سه کتاب مرکزی را پیش فرض می گیرندع و اخلاق کبیر، که شباهت بسیار به اخلاق ائودموسی دارد، در بخش های مربوط، موادی دارد که در مواد سه کتاب مورد بحث موجود یافته نمی شوند. اخلاق کبیر، احتمالاً مربوط به اوایل سده ی سوم پ. م است آثاری از آموزه ی تئوفراستوسی در آن وجود دارد و زبان آن از بعضی جهات متاخر است. درباره ی فضیلت ها و رذیلت ها ، که احتمالاً به سده ی اول پ. م . تا سده ی اول م . متعلق است، کوششی است برای تلفیق اخلاق مشایی با اخلاق افلاطونی.
سیاست بی تردید اثر ارسطوست. درباب ترتیب درست کتاب های آن بسیار بحث کرده اند. با این حال، این کتاب ها در واقع مقالات مستقلی هستند، که به صورت کامل در قالب یک کل واحد قرار نگرفته اند.
کتاب اول اقتصاد رساله ای است مبتنی بر کتاب اول سیاست و اقتصاد کسنوفون، و احتمالا تئوفراستوس یا یکی دیگر از مشائیان نسل اول یا دوم آن را نوشته است. کتاب دوم، که تالیفی است از وقایع تاریخی نشان دهنده ی انواع حیله های مالی احتمالا به 300 پ. م مربوط است به شوهر و همسر باشد که در فهرست هسوخیوس آمده است اما ارسطو آن را ننوشته است. گمان می رود که بخشی از این کتاب کار مشائیان زنده بین 250 پ.م و 30 پ. م . باشد، و بخشی دیگر کار رواقیان زنده بین 100 تا 400 میلادی.
دو کتاب نخستین فن خطابه ، بی تردید اثر ارسطو ست. کتاب سوم زمانی مشکوک بود، اما بعدها اصالت آن را تایید کرده اند. خطابه به اسکندر را یکی از محققان به معاصر قدیم ارسطو، اناکسیمنس و لمپساکوسی نسبت داده است اما این رساله بر عناصری از اموزه ی ارسطویی مشتمل است و احتمالا به آغاز سده ی سوم پ. م مربوط است. مجموعه ی اثار ارسطو با اثری اصیل ، اما ناقص، یعنی فن شعر ، پایان می یابد. از میان اثار گم شده ی ارسطو، هیچ کدام به اندازه ی قانون های اساسی دولت یونانی مایه تاسف نیست . در 1890 پیدایش شدن پاپیروس در مصر، که بر نخستین انها، یعنی قانون اساسی آتن مشتمل بود، مایه ی خوشحالی شد.
معمولا گمان می برند که همه، یا اغلب آثار موجود ارسطو به دوره ی ریاستش بر لوکیوم متعلق است، و طبیعتاً این سوال پیش می آید که نسبت آثار مکتبو به تعالیم شفاهی او چیست؟ معمولا این دیدگاه را پیش نهاده اندکه وضعیت ابتدایی و ناتمام بسیاری از اثار او، و تکرار ها و خارج شدن های مکرر از موضوع بحث از این جا ناشی هستند و یا یادداشت هایی هستند که شاگردانش تهیه کرده اند فرضیه ی اخیر را ملاحظات بسیاری رد کرده است. دشوار است فرض کنیم که یادداشت های شاگردان بتواند نتیجه ای سازگار و معقول ، که از این آثار بر می آید ، فراهم آورد یا فرض کنیم که یادداش های شاگردان مختلف ( زیرا نمی توان فرض کرد که یکی از شاگردان همه ی مجموعه اثار را یادداشت کرده باشد) چنین سبک هماهنگی داشته باشد. هم چنین ممکن نیست این اثار را فقط یادداشت های اولیه ی ارسطو برای تدریس بدانیم . بخشی از یک کتاب قطعا چنین ویژگی ای را نشان می دهد، و محتمل است که کتاب های دیگر که در آنها ایجاز مخل معناست، نیز منشا مشابهی داشته باشند. اما بسیاری از کتاب ها چنین نیستند. این کتاب ها بیان کامل و توجه به شکل ادبی ای را نشان می دهند. که با یادداشت ابتدایی بودن شان برای تدریس ناسازگار است. دو قطعه را قرینه ای بر این دانسته اند که ارسطو شنوندگان را مخاطب می داشته است نه خوانندگان را، اما هیچ کدام قانع کننده نیست. با این حال نمی توان در باب ارتباط نزدیک بسیاری از اثار مکتوب با درس های لوکیوم شک کرد. ممکن است ارسطو درس هایش را قبل از القای آنها نوشته باشد، و ثارا مکتوبش ممکن است به این معا درس هایش باشند اما به نظر می رسد که او بسیار ازادانه تر از این تدریس می کرده است و او کتاب هایی را که ما در اختیار داریم، بعد از تدریس برای عرضه به کسانی که درس ها را درک نکرده اند نوشته است، و در ضمن خواسته است دیدگاهایش را به صورتی دقیق تر ازآنچه از حافظه یا از یادداشت های شاگردانش بر می آمد، برای خودش ضبط کند. تکرارها و تفاوت های جزئی در دیدگاه ها را، که در اثار او به چشم می خ وردع می شود با توجه به این حقیقت تبیین کرد که او موضوعی را فقط یک بار مورد بحث قرار نمی داده، بلکه بارها به آن بر می گشته است . ویراستاری غیر فنی، بر اساس حفظ هر آنچه استاد نوشته است. روایت های دو یا سه گانه ای از اندیشه های او را در باب یک مسئله برای ما حفظ کرده است.
ارتباط محتمل بسیاری از اثار موجود با اقامت دوم ارسطو در آتن ( حدود 335 تا 323) را به طور کلی یادداشت های مربوط به زمان، که از خود اثار می توان به دست آورد، تاییدمیکنند. اشارات اتفاقی- به جاده ی آتن به تبس، سفر دریایی به آئگینا، به جشنواره های دیونوسوس و تارگلیا، به تسلط تئودوروس بازگیر بر صدایش – شنوندگان آتنی را پیش فرض می گیرد. اظهار نظر در باب موقعیت جغرافیایی کورنا با ناحیه ی آتن بسیار تطبیق می کند تا با نواحی پلا. ارجاعات اتفاقی به خود لوکیوم بیشتر بر اقامت دوم ارسطو در آتن دلالت می کند تا بر اقامت اولش. ارجاعات به وقایع تاریخی نیز بر همین مطلب دلالت دارند.
ارسطو در کائنات جو به رهبری نیکوماخوس ( 341) اشارت می کند. سیاست به فن خطابه به وفایعی در 338 تا 336 اشارت می کند. قانون اساسی آتن نمی تواند قدیم تر از 8-329 باشد. نظریه های ستاره شناختی کالیپوس، که در کتاب لامبدا از مابعدالطبیعه به آنها اشاره می شود، نمی توانند مربوط به قبل از 325-330 باشند. از سوی دیگر، به سوختن معبد افسوس ( 356) در کائنات جو 371 آ 31، و به سقوط دیونوسوس دوم پادشاه سیراکوز به دست دیون در سیاست 1312 ب 10 به منزله ی وقایعی اشاره شده است که چندی پیش اتفاق افتاده اند، و از این جا نتیجه می شود که نگارش این آثار احتمالاً در دوره ی اقامت اول ارسطو در آتن آغاز شده است. اگر بپرسیم که اثار ارسطو به لحاظ روان شناختی به احتمال زیاد در چه ترتیبی نوشته شده اند. پاسخ باید این باشد که نوشته های او به احتمال زیاد نشان از کاهش تاثیر افلاطون به مرور زمان خواهند اشت. اگر این نکته را اصل هادی خود در نظر بگیریم و اشارت کوچک تاریخی ای را که در اختیار داریم به کار بندیم، می توان گفت که او با نوشتن محاوراتی به شیوه افلاطونی آغاز کرد، اما در آخرین آنها در مقابل «جدایی» افلاطونی مثل از اشیا محسوس موضع گرفت .محاورات احتمالاً عمدتا به دوره ی عضویت او در آکادمی متعلق اند. به دوره ی اقامتش در ناحیه ی تروآد د شهر لسبوس، و در مقدونیه، قدیم ترین آثار موحود او که عمدتا ویژگی افلاطونی دارند متعلق اند- ارغنون ، طبیعیات ، درباره ی آسمان، کون و فساد، کتاب سوم درباره ی نفس، اخلاق ائودموسی، قدیمی ترین بخش های مابعدالطبیعه و سیاست که باید به اینها احتمالاً قدیم ترین بخش های تاریخ جانوران را بیافزاییم. بقیه ی اثار پژوهشی اش به دوره ی دوم اقامتش در آتن متعلق اند- کائنات جو، آثار مربوط به روان شناسی و زیست شناسی، مجموعه ی قوانین اساسی ، پژوهش های بزرگ تاریخی که فقط اندکی بیش از نام شان درباره ی آنها می دانیم.
به این دوره هم چنین تعلق دارد اخلاق نیکوماخوسی، سیاست، فن خطابه ، و تالیف و تصنیف اثار موجودی که نگارش آنها در دوره ی میانه آغاز شده بوده است. می توان گفت که حرکت عمومی ارسطو از جهان دیگر طلبی به سوی علاقه مندی به واقعیت های ملموس طبیعیت و تاریخ، و به سوی این اعتقاد بوده است که «صورت» و معنای جهان را نباید جدا از ماده ی آن، بلکه باید به عنوان امری تجسم یافته در ماده ی آن ، جستجو کرد.
منطق:
ارسطو علوم را به نظری و عملی و تولیدی تقسیم کرده است هدف بی واسطه ی هر یک از این علوم شناختن است، اما هدف نهایی آنها به ترتیب عبارت است از دانش، و رفتار، و ساختن اشیاء سودمند یا زیبا، منطق، اگر آن را در این طبقه بندی جای دهیم، از جمله ی علوم نظری محسوب خواهد شد اما تنها علوم نظری عبارتند از ریاضیات و طبیعیات و الهیات یا مابعدالطبیعه و منطق نمی تواند تحت هیچ یک از اینها در اید. به واقع، منطق به قول ارسطو، علمی آن را یاد بگیرد، و تنها منطق است که فرد را قادر می سازد تا بداند که برای چه نوعی از قضایا باید طالب برهان باشد و چه نوع برهانی باید برای انها جستجو کرد. به واقع اساس اطلاق کلمه ارغنون یا ابزار( ابزار علم) به اموزه ی منطقی و در نهایت به مجموعه ی اثار منطقی چنین تصوری است.
نام منطق برای ارسطو ناشناخته بوده است و نمی تواند به پیش از زمان کیکرو مربوط باشد . حتی در آن زمان نیز کلمه ی iogica ان مقدار که معنای دیالتیک را داشت معنای منطق را نداشت، و اسکندر نخستین نویسنده ای است که کلمه ی ( لوگیکه) را در معنای منطق به کار برده است . اسمی که خود ارسطو بر این شاخه از دانش، یا دستکم بر مطالعه ی استدلال، نهاده است« تحلیلات» است. این کلمه اولا بر تحلیل استدلال به اشکال قیاس، دلالت می کند، اما شاید ما بتوانیم معنای آن را توسعه دهیم تا تحلیل قیاس به قضایا و قضایا به کلمات را نیز شامل شود.
رساله های منطقی به سه بخش اصلی مربوط می شوند.
1- تحلیلات نخستین ( آنالوطیقای اولی) که در آن ارسطو درصدد روشن ساختن ساختاری است که به عقیده ی او برای همه استدلال ها مشترک است، قیاس صوری و نیز درصدد بیان انواع صوری آنهاست بی آنکه کاهی موضوع و ماده ی انها مد نظر باشد. این بخش را می توان به درستی منطق صوری یا منطق سازگاری نامید.
2- تحلیلات ثانوی ( آنالوطیقای ثانی) که ارسطو در آن شرایط دیگری را وضع می کند که استدلال برای اینکه نه صرفا خود- سازگار بلکه علمی به معنای کامل باشد باید آن را داشته باشد. این منطقی است که نه تنها به سازگاری محض بلکه به حقیقت نیز قویاً علاقه مند است
3- جدل و رد مغالطات ، که ارسطو در آنها آن نوع از استدلال ها را بررسی می کند که به لحاظ قیاس صوری درست اند اما فاقد یک یا چند شرط از شرط های اندیشه ی علمی هستند. مقولات و درباره ی عبارت را، که به ترتیب درباره ی لفظ و قضیه بحث می کنند می توان مباحث مقدماتی دانست.
ارسطو تصور روشنی از تفاوت منطق با مباحث دیگری دارد که گاهی با منطق یکسان شمرده می شوند یا خلط می گردند، هر چند درباره ی این مسئله بحث روشنی ندارد- مباحثی مانند دستور زبان ، روان شناسی، مابعدالطلیعه. منطق از دیدگاه او مطالعه ی الفاظ نیست. بلکه مطالعه ی اندیشه ای است که الفاظ نشان آن هستند مطالعه ی اندیشه نه از لحاظ تاریخ طبیعی آن ، بلکه از لحاظ موفقیت یا شکست آن در تحصیل حقیقت مطالعه ی اندیشه نه به مثابه تاسیس ، بلکه به مثابه به درک ماهیت اشیاء.
الفاظ
مقولات با بررسی واقعیت زبانی آغاز می شود، و شاید همه ی منطق باید چنین آغاز شود مقولات « امور گفته شده بدون ترکیب» را از « امور گفته شده در ترکیب » جدا می کند یعنی :الفاظ و تعابیری مانند « انسان» ، « می دود» ، « در لوکیوم» را از قضایایی مانند « انسان می دود» . « الفاظ غیر مرکب» بیان می شوند تا یکی از امور زیر دلالت می کنند.
جوهر ( فی المثل ، «انسان » )
کمیت ( فی المثل، «دو ذراع طول» )
کیفیت( فی المثل، «سفید» )
نسبت( «فی المثل، «دو برابر«)
مکان( فی المثل، «درلوکیوم»)
وضع( فی المثل، « نشسته بودن» )
ملک( فی المثل، « کف
دانلود مقاله زندگی ارسطو