ملیسا برنز
تسا یک چنگال از پاستا را به سمت دهان خود برد. او واقعاً دیگر گرسنه نبود اما این سس آنقدر لذیذ بود که او نمی توانست در مقابل خوردن آن مقاومت کند. او چند ثانیه لقمه را در دهان خود نگه داشت، و طعم ذائقه آنرا بطور کامل حس کرد سپس آنرا قورت داد. تقریباً بصورت همزمان با قرار دادن چنگال خود بر روی بشقاب، پیشخدمت گستاخ کنار میز ظاهر شد. پیشخدمت پرسید کسی دسر یا قهوه می خواهد؟ برایان (رئیس تسا) گفت حتماً. تو باید یکی از این دسرها را امتحان کنی. این رستوران بخاطر دسرهایش معروف است. فکر خوردن غذای بیشتر اصلاً برای تسا خوشایند نبود. البته او تمام هفته را تلاش کرده بود که تأثیر خوبی بر روی برایان بگذارد. ارزیابی های سالانه بزودی انجام می شدند و تسا می دانست که برایان در مورد ترفیع کارکنان تصمیم گیری خواهد کرد. او تلاش کرد تا خودش را متقاعد کند: یک تکه کیک قرار نیست باعث شود که من مدیر بخش شوم. بعلاوه، او تلاش می کرد تا قبل از پیوست دوباره در انجمن 10 ساله دبیرستان در ماه بعد چند پوند وزن کم کند، بنابراین نقشه می کشید تا از خوردن دسر خودداری کند. اما او نمی خواست که به برایان اهانت کرده باشد. او وقتی که منوی دسرها را از روی میز برداشت با اشتیاق گفت، ایده خوبی به نظر می رسد. همه دسرها خوشمزه به نظر می رسیدند. فقط فکر کیک شکلاتی سه تکه با کارامل برای آب افتادن دهان او کافی بود. اما در عوض، او دسری را انتخاب کرد که فکر می کرد کمترین کالری را دارد: نان شیرینی لیمویی. چند دقیقه بعد درحالیکه شکم او هنوز از شام پاستا پر بود، لبخندی به برایان زد و سپس باز هم چنگال را برداشت و آنرا به سمت دهان خود برد.
ما فقط با نگاه اجمالی به رفتار او می توانیم نتیجه گیری کنیم که شناسایی محرک ها با عقل سلیم ممکن است. شما وقتی که سیر می شوید دست از خوردن می کشید. شما اجتماعی می شوید بخاطر اینکه تنها هستید. شما وقتی که گرسنه هستید شروع به غذا خوردن می کنید. البته یک نگاه جامع به رفتار او نشان میدهد که انگیزه به این سادگی ها نیست. چرا وقتی که گرسنه نیستید غذا می خورید؟ چرا تلاش می کنید که بعضی از افراد را خوشحال کنید اما در مورد بقیه اینطور نیستید؟ چرا وقتی که گرسنه هستید از خوردن غذا خودداری میکنید؟ برای پاسخ دادن به سوالاتی مانند اینها نگاه عمیق تری به روان انسان لازم است، و مشخص می گردد که انگیزه نه تنها از یک منبع منفرد ناشی می گردد بلکه از پرده منقوش واقع بر رشته های زیست شناسی، تجربه و شناخت ناشی می گردد.
مانند بسیاری از ساختارهای روان شناختی، این امکان وجود ندارد که بتوانیم انگیزه را بصورت مستقیم اندازه گیری کنیم؛ بلکه باید یک راهکار غیر مستقیم را برای ارزیابی منبع، نوع و حتی درجه انگیزه اتخاذ کنیم. بسیاری از متفکران بزرگ در این زمینه به این چالش رسیده اند و همه آنها از بهترین منبع دانش در زمان خود استفاده کرده اند. همانطور که ابزار ترجیحی بدست آوردن دانش با گذشت قرن ها تغییر پیدا کرده است، روشهای بررسی انگیزه نیز تغییر پیدا کرده است. هر روش جدید دیدگاه جدیدی را بیان کرده است و اغلب تئوری های جدیدی نیز بیان کرده اند که با ایده های قدیمی و مورد انتقاد مغایر بوده است. در بعضی از موارد مغایرت ها و انتقادات آنقدر شدید بوده است که تئوری قدیمی کاملاً منسوخ شده است. البت چندین مفهوم در مقابل تهاجم این انتقادات مقاوم بوده اند و اغلب شکل هایی را ایجاد کرده اند اما ایده مبنا را حفظ کرده اند. مقاومت این مفاهیم انگیزهی بمدت صدها یا هزاران سال آنها را به مسائل ارزشمندی برای بحث کردن تبدیل می کند، نه تنها بخاطر آنچه که در مورد انگیزه به ما گفته اند، بلکه بخاطر تحقیقات آزمایشی آنها نیز می باشد. این مقاله روشهای مختلف زیادی را معرفی میکند که برای بررسی انگیزه استفاده شده اند و بیان میکنند که این روشها چطور منجر به توسعه تئوری های انگیزه، و در بعضی از موارد منجر به منسوخ شدن آنها شده اند.
فیلسوفان اولیه
روشهای فیلسوفان باستانی
مفهوم انگیزه ریشه در مطالعات فلسفی یونانیان باستان دارد. بیش از 2400 سال پیش، دانشمندان تئوری را در مورد نیروهایی بیان کردند که رفتار را هدایت میکند. فیلسوفان این عصر با منطق، عقل سلیم و مقداری بینش، تئوری خود را بر مبنای مشاهدات غیر منظم از حیوانات زنده (و از جمله انسان ها)، تجربه های فردی، و تجربه های افراد دیگر در اطراف خود بیان کردند.
لذت گرایی
دماکریتوس (370-460 قبل از میلاد) یکی از فیلسوفان اولیه بود که تئوری انگیزه را ارائه داد. دماکریتوس بر مبنای مشاهدات خود از رفتار انسان و بر مبنای تجربه های خود، نتیجه گیری کرد که انگیزه از میل به دنبال کردن اشیاء و فعالیت هایی ناشی می گردد که به فرد کمک میکنند تا به لذت برسد و از درد و رنج دوری کند. این توضیح (با نام لذت گرایی) قدیمی ترین و پایدارترین موضوع در مطالعه انگیزه است. حتی با اینکه نظریه پردازان بسیاری پس از دماکریتوس (بعنوان مثال اپیکوروس، توماس هابز، زیگموند فروید) انگیزه را بر مبنای این میل اساسی برای بدست آوردن لذت و اجتناب از درد می دانستند، با اینحال بطور کامل مشخص نیست که چه چیزی لذت را برای یک فرد تشکیل میدهد و اینکه چه چیزی درد را برای او تشکیل میدهد. احساس درد و لذت رخدادهای کاملاً فردی هستند. چیزی که برای یک فرد ممکن است لذت بخش باشد ممکن است برای فرد دیگری دردآور باشد. برای مثال، بعضی از افراد تحریک می گردند که 26.2 مایل بخاطر رضایت تکمیل مسابقه دو ماراتون انجام دهند ، درحالیکه افراد دیگر ممکن است دویدن را آزار دهنده بدانند و تا حد ممکن از آن اجتناب کنند. دماکریتوس تمایز بین درد/لذت را بر یک اساس موردی با توجه به رفتار یک فرد بیان کرد. یک چیز لذت بخش خواهد بود اگر فرد برای آن تلاش کند، و یک چیز دردآور خواهد بود اگر فرد از آن اجتناب کند. مفهوم ضمنی در تعریف او این ایده است که منبع انگیزه در محیط خارجی به شکل اشیاء یا موقعیت هایی قرار دارد که فرد یا می خواهد به آنها برسد و یا از آنها اجتناب میکند.
اگرچه بعضی از فیلسوفان این زمان با اصول کلی لذت گرایی موافق بودند، اما در مورد این مسئله بحث هایی وجود داشت که آیا همه رفتار ضرورتاً خود خواهانه هستند، و یا اگر بعضی از رفتارها توسط میل به تأثیر گذاری بر روی لذت یا درد بک فرد دیگر تحریک گردد. تراسیماچوس (اواخر قرن پنجم قبل از میلاد) پیشنهاد کرد که افراد فقط توسط نفع شخصی تحریک می گردند، و فقط به شیوه هایی عمل میکنند که باید بصورت مستقیم یا غیر مستقیم به آنها منفعت برساند. هر ظاهری از نوعدوستی یا همدردی فقط بر مبنای نفع شخصی محاسبه شده و بلند مدت است. سقراط (399-470 قبل از میلاد) با این ایده نفع شخصی مخالف بود. سقراط می گفت که مردم بر این توافق دارند که در یک شرایط خاص چطور عمل کنند، یا بعبارت دیگر، کدام رفتار درست است. همچنین، افراد قادر هستند که رفتاری را شناسایی کنند که غلط است. این توافق در مورد رفتار درست با ایده تراسیماچوس در مورد نفع شخصی سازگار نیست. اگر انسان ها تحریک می شدند که به شیوه هایی رفتار کنند که فقط به خودشان نفع می رساند، پس هیچ توافقی در مورد این مسئله وجود نخواهد داشت که کدام اعمال درست هستند و کدام اعمال غلط هستند، چون نفع شخصی یک فرد همیشه با نفع شخصی یک فرد دیگر یکسان نیست. بلکه به نظر می رسد که مردم استاندارد مشترکی برای درست بودن و غلط بودن دارند و بصورت درونی تحریک می گردند که آنچه را انجام دهند که درست است. بنابراین سقراط بر خلاف فیلسوفان باستانی دیگر، احساس می کرد که انگیزه ریشه در قضاوت در مورد این مسئله دارد که کدام رفتارها مناسب هستند و منجر به لذت می گردند. بعبارت دیگر، انگیزه برای رفتار در محیط خارجی یافت نمی شود، بلکه در محیط داخلی (وجدان) یافت می شود.
اگرچه فیلسوفان باستانی عموماً بر این توافق دارند که رفتار توسط تمایلات لذت گرایانه تحریک می گردد، اما آنها بحثی را بمدت چند قرن آغاز کردند: آیا رفتار توسط محرک های خارجی تحریک می گردد (همانطور که دماکریتوس می گوید) یا توسط منبع درونی هدایت می گردد (همانطور که سقراط می گوید)؟
روشهای موجود در قرون وسطی
فیلسوفان قرون وسطی بر خلاف فیلسوفان قبلی مجبور بودند که بر روشهای غیر علمی برای بدست آوردن دانش تکیه کنند. در طی این زمان، اختیار، قدرت، و اطلاعات تحت کنترل اصلی کلیسا بود. فیلسوفان قرون وسطی راهکار شناختی اصلاح شده تری را برای توضیح انگیزه نسبت به راهکار رفتاری فیلسوفان باستانی ترجیح می دادند. کلیسا این مسائل را تدریس می کرد که انسان ها در تصویر خدا آفریده شده اند. تصور می شد که انسان ها مانند مخلوقات شبیه به خدا نسبت به حیوانات دیگر کنترل پیچیده تری بر روی رفتار خود دارند.
اراده
در قرن سوم پس از میلاد، دانشمندان بتدریج از فلسفه های باستانی و مذهبی دور شدند. این نظریه های قدیمی با یک مرجع واحد جایگزین شدند: کلیسای مسیحیان. در طی قرن پنجم، آموزه های تأثیرگذار سنت آگوستین (430-354) بیان کرد که انسان ها بر خلاف مخلوقات دیگر کنترل آزاد و هشیارانه ای روی همه افکار و رفتارهای خود دارند. بنابراین انگیزه کاملاً درونی می باشد. از مسیحیان صالح توقع می رفت که اراده خود را تقویت کنند تا بدن خود را از آنچه که به آن تمایل دارد محروم کنند تا بتوانند روح ابدی خود را حفظ کنند. تسلیم شدن در برابر وسوسه های فیزیکی (یعنی رفتار کردن بر اساس لذت گرایی) روح را به لعن شدگی ابدی محکوم میکند. بنابراین رفتار حاضر توسط توسط یک هدف بلند مدت (جاودانگی در بهشت و دوری از جهن) تحریک می گردد که یک مفهوم ناملموس است که در ذهن یک فرد قرار دارد، تا اینکه شکل فیزیکی در محیط خارجی داشته باشد. این اصول مذهب-مبنا از محرومیت و اراده به دیدگاه رایج در مورد انگیزه انسان در سراسر دوره قرون وسطی تبدیل شد. ایده رنج بردن از درد/ناراحتی فوری در کوتاه مدت در پیش بینی یک پاداش بزرگتر در سراسر تاریخ مشاهده شده است.
تئوری اراده نشاندهنده فصل مشترک بین دنیای فیزیکی و غیر فیزیکی است و پیشنهاد میکند که یک نیروی ناملموس ماده را حرکت میدهد. این موضوع مورد بحث دیگری در تاریخ تئوری انگیزه است. آیا رفتار باید به منابع فیزیکی نسبت داده شود یا به منابع شناختی؟
نقاط ضعف فیلسوفان اولیه
فیلسوفان باستانی، مبنای استواری را برای مطالعه انگیزه ایجاد کرده اند. ایده های آنها علیرغم روشهای مورد استفاده توسط آنها، نسبتاً دقیق بوده است. البته تکیه کردن فقط بر روشهای غیر علمی برای تحقیق منجر به تئوری های ضعیف از لحاظ ذاتی می گردد. دماکریتوس، تراسیماچوس، و سقراط همگی برای قضاوت در مورد منبع رفتار (حداقل تا حدودی) بر عقل سلیم تکیه داشتند. توضیحات عقل سلیم ممکن است احساساتی مانند یک حساب دقیق برای یک موقعیت مشخص را ایجاد کند اما اغلب این توضیحات را نمی توان بخوبی به موقعیت های دیگر تعمیم داد. برای مثال، لذت گرایی دماکریتوس و تراسیماچوس نمی تواند رفتار نوعدوستانه را توضیح دهد که معمولاً در انسان ها و حیوانات دیگر مشاهده می گردد. لذت گرایی سقراط نمی تواند توضیح دهد که چرا مردم بعضی اوقات بصورت خودخواهانه رفتار میکنند.
فیلسوفان باستانی برای استنباط در مورد عملکرد جهان تا حد زیادی بر منطق تکیه می کردند. منطق یک ابزار ضروری برای نیروی عقلانی است. البته فیلسوفان باستانی در تله منطقی استدلال دوری افتاده اند. دماکریتوس درد و لذت را بعنوان مفایهم فردی شناسایی کرده بود که در بین افراد متفاوت است. برای افزایش تعمیم پذیری این تئوری، ضروری است که ماهیت این مفاهیم را تعیین کنیم، بطوریکه آنها برای همه افراد به شیوه یکسانی اعمال گردند. راه حل او از لحاظ سطحی راه حل هوشیارانه ای بود اما زمانیکه در بحث های منطقی استفاده می شد مشکل ساز بود. او انگیزه (تلاش برای لذت یا اجتناب از درد) را بر مبنای رفتار افراد تعریف می کرد. اما او سپس رفتار را بعنوان فرآورده ای از انگیزه توضیح داد.
اگرچه مرجع می تواند در جمع آوری دانش سودمند باشد، اما یک منبع بدون اشکال نیست. برای مثال، اطمینان به مرجع به طرفداری های فردی نسبت به انواع مختلفی از شخصیت ها وابسته است. متکلم هایی که با اعتبارتر، قابل احترام تر، و قابل اعتمادتر به نظر می رسند، احتمال بیشتری دارد که نسبت به متکلم های دیگر مورد باور قرار گیرند که دارای این خصوصیات نیستند. بنابراین تصمیم گیری برای باور کردن اطلاعات بر مبنای کیفیت و خصوصیات متکلم است، نه بر مبنای کیفیت اطلاعات. هر منبعی از دانش که بعنوان ابزاری برای طبقه بندی اطلاعات دقیق و غیر دقیق عمل نمی کند، احتمال دارد که اطلاعات نادرستی را در بعضی از مواقع نشان دهد.
آقای فرانسیس بیکن (1561–1626) مثال عالی از حیطه گسترش اعتماد به مرجع به ما نشان میدهد. در سال 1432، گروهی از راهب ها وارد بحث عقلانی در مورد تعداد دندان های اسب شدند. همه کتاب های قدیمی و وقایع نامه ها مورد بررسی قرار گرفتند و این بحث با اشتیاق زیادی دنبال شد. پس از 13 روز بدون رسیدن به همرایی و توافق، یک راهب جوان از مافوق های خود اجازه خواست تا وارد این بحث شود. وقتی که فرصت صحبت به او داده شد، پیشنهاد کرد که بهترین راه برای پاسخ دادن به این سوال اینست که به دهان باز یک اسب نگاه کنیم. غوغایی بخاطر این پاسخ ایجاد شد. راهب های دیگر می ترسیدند که این راهب تازه کار این شیوه نامقدس و بی سابقه را برای یافتن حقیقت پیشنهاد کرده باشد، که با آموزه های پدران دینی او مغایرت داشت. آنها که فکر می کردند مورد اهانت قرار گرفته اند با مشت و اتهام تسخیر شدگی توسط شیطان به این راهب جوان حمله کردند. این بحث در نهایت به نتیجه رسید وقتی که یکی از آنها بیان کرد که این مسئله بخاطر عدم وجود شواهد تاریخی و تئوری یک معمای ابدی می باشد.
انقلاب علمی
روشهای دانشمندان اول
در طی روزهای اولیه آزمایشات علمی، عمدتاً از روش علمی بعنوان ابزاری برای تحقیقات پزشکی استفاده می شد. در نتیجه، محققان گام های بلندی در درک فیزیولوژی برداشتند. جزئیات کالبدشناسی و عملکرد سیستم عصبی و نقش آن در رفتار مشخص شد. بعنوان مثال دکارت بازتاب را تعریف کرد، و گالوانی پی برد که پاهای قورباغه بصورت ناگهانی منقبض می گردد وقتی که ماهیچه او به یک باتری ابتدایی متصل گردد. اگرچه روش علمی هنوز در خارج از پزشکی و فیزیولوژی استفاده نمی شد، اما دانشمندان بزودی با چشم عینی و انتقادی به دنیا نگاه کردند. این دیدگاه جدید ایده های قدیمی را در مورد انگیزه دوباره بازیابی کرد و همچنین ایده های جدیدی را نیز ارائه داد.
راهکار رفتاری
لذت گرایی: انقلاب علمی جنبشی را بسوی تجربه گرایی ایجاد کرد، که بیان می کرد که تجربه مبنای دانش است. جان لاک از یک استعاره ساده برای بیان فلسفه استفاده کرد: لوح سفید – ما با ذهن های خالی مانند یک صفحه کاغذ سفید به دنیا می اییم که سپس تجربه های ما روی آن نوشته می شود. تجربه گرایان انگیزه را مانند دانش در نظر می گرفتند: هم انگیزه و هم دانش از تجربه ناشی می گردند. مبنای نهایی که ما برای آن بعضی از چیزها را انجام میدهیم و یا چیزهای دیگری را انجام نمی دهیم، از تجربه ها و نتایج رفتار ما ناشی می گردد. ما فقط با انجام یک چیز میتوانیم اطمینان حاصل کنیم که این رفتاری چه تاثیری میتواند داشته باشد. سپس ما بر مبنای این تجربه ها به شیوه هایی رفتار میکنیم که در گذشته برای ما لذت بخش بوده است و از رفتار به شیوه هایی اجتناب میکنیم که در گذشته برای ما دردآور بوده است. به همین شیوه، راهکار لذت گرایی برای انگیزه انسان پس از تبعید طولانی، به مسیر اصلی خود برمی گردد.
البته مشکلی در مورد تئوری لذت گرایی وجود دارد که توسط فیلسوفان باستانی بررسی نشده است: اگر ما تحریک می گردیم که به محرک های خارجی جذب شویم یا از آنها اجتناب کنیم، چطور میتوانیم دارای شخصیت دور اندیش و آینده نگری باشیم که این محرک ها دارند؟
ما چطور میتوانیم در رخدادهای آینده محتاط باشیم و فقط نسبت به رخدادهای حاضر واکنش نشان ندهیم؟ این مسئله در قرن 17 توسط توماس هابز بیان شد.
انگیزه محرک: توماس هابز (1588–1679) در نوشته های خود در مورد انگیزه به ضعف ذاتی تئوری لذت گرایی اشاره میکند. فیلسوفان باستانی آگاه بودند که به تعویق انداختن پاداش فوری یا رنج بردن از ناراحتی فوری در بلند مدت می تواند سودمند باشد. البته آنها نتوانستند توضیح دهند که یک فرد چطور می تواند از یک محرک لذت بخش اجتناب کند یا به یک محرک آزارنده جذب شود. هابز این رفتار را بر حسب پیش بینی رخدادهای آینده، یا محرک ها توضیح داد. تئوری محرک از این لحاظ با لذت گرایی تفاوت دارد که منبع انگیزه را در داخل مغز قرار می دهد بجای اینکه آنرا در محیط خارجی قرار دهد. بعلاوه، هابز با استفاده از مفهوم ماده گرایی، مکانیزمی برای رفتار ضد لذت گرایی ارائه داد.
ماده گرایی بیان میکند که همه مواد (از جمله بدن انسان ها و حیوانات) در تطابق با اصول مکانیک حرکت میکند. اگر ذهن مسئول رفتار فعالسازی باشد، بنابراین ذهن باید از ماده فیزیکی تشکیل شده باشد. هابز تصور می کرد که اطلاعاتی که به سیستم عصبی وارد می گردد باعث حرکت ذرات در مغز می شود. وقتی که دو واحد از اطلاعات بصورت همزمان وارد مغز می شود، این ذرات متحرک با همدیگر مرتبط می گردند بطوریکه فعال شدن یکی از آنها باعث فعال شدن ذره دیگر می گردد. برای مثال شنیدن یک آشنای جدید را در نظر بگیرید که اسم شما را به زبان می آورد وقتی که شما به او نگاه میکنید. وقتی که تصویر چهره یک فرد و صدای او با هم وارد مغز می شود، این ذرات با هم مرتبط می گردند. سپس وقتی که یکی از ایده ها رخ میدهد، ایده دیگر نیز احتمال دارد که رخ دهد (برای مثال، وقتی که شما صدای او را در تلفن می شنوید، احتمال دارد که تصویر او نیز در ذهن شما ایجاد گردد). مفهوم مرتبط سازی احساسات با هم، اجتماع نام دارد و اساس یادگیری است. با تشکیل اجتماع ها، فرد می تواند دردها یا لذت های آینده را پیش بینی کند که با محرک ها همراه هستند، بجای اینکه فقط نسبت به پیامدهای فوری واکنش نشان دهند. این اجتماع به فرد اجازه میدهد تا به شیوه ای رفتار کند که رخدادهای لذت بخش را به حداکثر می رساند و نتایج دردآور را به حداقل می رساند، حتی زمانیکه این مسئله نیازمند رنج بردن از ناراحتی در زمان حال باشد. بنابراین نزدیک شدن به یک محرک آزارنده (برای مثال اعمال نیروی فیزیکی یا شنیدن بوی مواد شیمیایی) در نهایت می تواند منجر به لذت زیادی گردد (برای مثال یک خانه تمیز). همچنین، اجتناب از محرک های لذت بخش (برای مثال کیک پنیر) می تواند درد (برای مثال دیابت تحریک شده توسط چاقی) را در بلند مدت به حداقل برساند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 22 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله ترجمه شده انگیزه