شرح حال
یگانه سند معتبری که درباره¬ی شرح زندگی طالبوف در دست داریم، شرح حال مؤجزی است که طالبوف ، بنا به درخواست فریدون بیک کوچرلی و در حدود سال های 1906 – 1905 نوشته است. این شرح حال در روزنامه¬یی که به همت همین فرد منتشر می شد،به چاپ رسیده است. طالبوف در آن نامه، به طور خلاصه، از محل و تاریخ تولد، آثار قلمی خود، شغل و مکانی که در حال حاضر در آن زندگی می کند. سخن گفته است.
نام کامل وی میرزا حاجی عبدالرحیم ابن ابی طالب نجار تبریزی، معروف به طالبوف است. او بعداً خود را طالب زاده نامید زیرا واژه ی «اف» (دقیقاً هم معنی زاده یا فرزند) پسوند نامهای روسی بود . وی در کوی سرخاب تبریز در خانواده¬یی نجارپیشه چشم به جهان گشوده است خود وی تصریح می کند که پدرش استاد ابوطالب، نجار بود و جدش، استاد علیمراد همین حرفه را داشت .
طالبوف در حدود 17 – 16 سالگی شهر و دیار خود را مثل بسیاری از هموطنانش ترک کرده به تفلیس رفت و به کار مشغول شد. این امر باید در حوالی سال 1267 ، مصادف با سومین سال سلطنت ناصرالدین شاه اتفاق افتاده باشد.
در مورد سن مهاجرت او نظر دیگری نیز وجود دارد. در مقاله¬یی که به مناسب دخالت طالبوف در مجله¬ی «ایران نو» انتشار یافته، چنین می خوانیم «حاجی ملا عبدالرحیم ... در سی سالگی شرح حال :
1- جزوه¬ی روابط فرهنگی ایران و شوروی ، تبریز، 1326
2- مجله¬ی راهنمای کتاب، شماره های 10 – 9 آذر دی 1348
3- رحیم رییس نیا، ایران و عثمانی، ج 1، ص 810
سه تفلیس رفته در آن جا با روشنفکران مسلمان و کنسول ایران روابط دوستانه بر قرار کرد».
در جایی دیگر نیز همین تأیید شده است «مرحوم طالبوف تحصیلات ابتدایی خود را اعم از صرف و نحو، منطق، فلسفه، در مدرسه طالبیه¬ی تبریز اکمال (تکمیل) نموده و قریب سی سالگی از تبریز بادکو به رفت... » اما خود طالبوف در نامه¬یی به میرزا محمدابراهیم خان معاون الدوله در تاریخ جمادی الثانی 1323 نوشته است:
«من پنجاه سال است در روسیه هستم، مرا نشناختند در برلین یک ماهه شناختند ».
این نوشته قول او نسخت تأیید می کند. در مجله ایشیق (روشنایی) که سال دقیق آن مشخص نیست، اما حدود سالهای 1323 ه. ق (1905) منتشر می شد. اشاره شده است که:
«... وی ظلم و استبداد جاری در مملکت خود را تحمل نتوانست کرد و پنجاه سال بیش از این ترک دارد و دیار کرد ...»
در مورد علت مهاجرت او دلایل زیادی ذکر شده است . رحیم رییس نیا علت اصلی مهاجرت های گروهی و فرد در آن برهه¬ی زمانی را «نابسامانی اقتصادی و عدم امنیت داخلی» ذکر می کند . حائری دلیل مهاجرت شخص طالبوف را تلاش برای رسیدن به آرزوهای دور و درازی که در سر داشت، می داند . اما به طور کلی دلیل مهاجرت او را با توجه به زمان و مکانی که در آن زندگی طی کرد، این گونه می توان دسته بندی کرد.
1- کسب ثروت، تحول و جداشدن از طبقه¬ی فرودست. در آن زمان تبریز موقعیت تجاری و اقتصادی او را در گذشته را نداشت و بعد از جنگهای ایران و روس عده¬ی زیادی از تجار تبریز به همین دلیل رهسپار مناطقی دیگر، خصوصاً استانبول و قفقاز شدند. هم زبانی و گاهی خویشاوندی مشترک میان مردم تبریز و این نواحی نیز در تسریع این روند مؤثر بوده است.
2- علاقه¬ی او به آموختن. به گفته¬ی حائری ، او علاقه¬ی زیادی به آموختن داشت و بیشتر وقت خود را به مطالعه¬ی مطالبی اختصاص می داد که از زبان های اروپایی به روسی ترجمه شده بودند . این کار او سبب شد که در عین آموختن زبان روسی، آثار معروف بسیاری را از نویسندگان روسی و اروپایی بخواند. مطالعه¬ی مداوم و خواندن آثار بزرگان، زبان روسی او را به حدی تقویت کرد که توانست تعدادی از آنها را نیز ترجمه کند. علاقه طالبوف به آموختن علم، از خلال آثارش به خوبی قابل مشاهده است. این اشتیاق او تا حدی است که علی اکبر ولایتی آن را «علم زدگی» می نامند .
3- موقعیت خاص قفقاز به عنوان دهلیزی برای ورود افکار نو به ایران. در حقیقت قفقاز و ترکیه عثمانی در آستانه مشروطیت در معبر اصلی و مهم ورود افکار جدید به ایران و پناهگاهی برای روشنفکران ایرانی بود .
مهاجرت طالبوف به هر دلیل که اتفاق افتاده، در اوایل با سختی همراه بوده است. او نیز همانند بسیاری از ایرانیان به ناچار شد که به عنوان کارگر فصلی، مشغول کار شود. بر اساس اطلاعات رسمی، در سالهای 1903 – 1891 اقامت حدود 62000 نفر کارگر فصلی ایرانی در قفقاز به ثبت رسیده است . آنان معمولاً در شرکت های نفتی و شیلات آذربایجان و کارگاههای راه سازی گرجستان کار می کردند. در داغستان «یک چهارم همه¬ی کارگران در صنعت و حمل و نقل را ایرانیان تشکیل می دادند .»
او در چنین شرایطی زندگی و کار در تفلیس را نزد محمدعلی خان کاشانی ، یک ایرانی مهاجر از طایفه¬ی شیبانیان کرمان، آغاز کرد. محمدعلی خان به کار مطالعه کاری راههای قفقاز ( که در زبان روسی پدارتچی می نامند) مشغول بود و در طول مدتی که در تفلیس و سایر شهرهای قفقاز به سر می بردف توانسته بود با کوشش بسیار سرمایه¬ی قابل توجهی، فراهم سازد.
طالبوف در تشکیلات محمدعلی خان مشغول به کار گشت. رفت و آمد خانوادگی با این فرد باعث آشنایی او با فرزندانش شد نامهای ماهرخ و اسد که در جای جای آثار او به چشم می خورد، مربوط به این اشخاص است. عندلیب کاشانی در حق محمدعلی خان و فرزندانش اشعار متعددی سروده، تاریخ و مناسبت محمد علی خان و تولد هر یک از فرزندان او (اسدالله، مهدی، خاور، ماهرخ و خورشید) را در سروده هایش آورده است.
طالبوف بعد از سالها کار و کوشش در خدمت محمدعلی خان ثروتی جمع آوری کرد و توانست مستقلاً به کار مقاطعه کاری بپردازد.
وی در آن جا به عنوان پیمانکار راه سازی می کرد و راه پستی مسیر راستوف – استاورپل و و کئورگی نمسک – پاتی گورسک و ولادی قفقاز را اداره می کرد.
طالبوف با ار در شهرهای قفقاز سرمایه خوبی به دست آورد و جز طبقه سرمایه دار ان زمان گردید. در این فاصله زبان روسی را نیز به طور کامل یاد گرفت و خواندن آثاری ادبی این زبان، تأثیر به سزایی در به وجود آوردن آثار خود وی داشت.
در اواخر دهه¬ی 1860 طالبوف به داغستان سفر کرد. این سفر با آغاز ساخت راه آهن در داغستان مصادف بود. وی محل سکونت دائمی خود را شهر تمیرخان شوره (به سوی ناکسک کنونی) مرکز اداری ولایت داغستان، قرار دارد و در آن چاپ پیمانکاری راه، اداره¬ی مراسلات پستی در مسیرهای مختلف و تجارت اشتغال داشت. او در این شهر بود که فعالیت روشنگرانه و خیرخواهانه¬ی خود را آغاز کرد.
طالبوف در حدود سال 1306 روزنامه¬یی را به نام شاهسون با همراهی سید محمد شبستری (ابوالفیاء) در استانبول منتشر کرد. طبق نوشته¬ی محمدعلی تربیت تنها یک شماره از آن به چاپ رسیده است . این روزنامه¬ی بذله شد و طنز گونه، پسهنای منتشر شد و مضمون آن اصلاح طلبانه و علیه ظلم و ستم شاه بود.
طبق اطلاعات موجود طالبوف در دوران زندگی خود سه سفر به خارج از داغستان داشته است. اولین سفر او به استانبول در سال 1888 م صورت گرفته که، گفته ایرج افشار دلیل آن همان انتشار روزنامه هسون بوده است .
دومین سفر او سفر حج بود که در فوریه 1898 – 1317 به عنوان یک مسلمان معتقد به جا آورد. سومین سفر او ، سفری به برلین و وین است که اقامت یک ماهه¬یی در آن جا داشته است. تاریخ این سفر طبق نوشته¬ی ایرج افشار در سال 1902 و یا 1903 ، همزمان با سفیری احتشام السلطنه علامیر در برلین، صورت گرفته است . اما بر اساس نامه¬ای که خود طالبوف برای میرزا احمد ابراهیم خان معاون الدوله نوشته و در آن آمده است: «اول مای روسی به ویانه (وین) و برلین سفر کردم.امروز ده روز است که مراجعت نموده¬ام. » ، تاریخ ذکر شده نمی تواند صحیح باشد زییره معنای این نامه تاریخ دوم جمادی الثانی 1322 یعنی ژوئن 1905 را نسان میدهد.
دراین نامه طالبوف از ترجمه و احترامی سخن میگوید که در اروپا نسبت به او داده شده است: «جراید آلمان از بند 5 تفضیلات نوشته¬اند و عکس مرا گذاشته¬اند... من 50 سال در روسیه هستم ، مرا نشناختند ، در برلین یک ماهه شناختند. »
علت این مسافرت راخود طالبوف ضعف چشم بیان کرده¬، از آن شکایت میکند: « چشمهایم روز به روز کم نورتر میشود. اگر نمی نوشتم و نمی خواندم یحتمل بهتر می شد، اما چه فایده که نمی توانم از غذای روح خود بی نصیب شوم .
در نامه یی به ابوالقاسم مرتضوی می نویسد: «اینک پنجاه مکتوب که در روی میز من حاضر و چشم های بی نور من ناظر، که کی جواب خواهم داد. »
چشمان طالبوف در اواخر عمر به قدری ضعیف شد که برای برای خواندن و نوشتن مجبور بود، کاغذ را کاملاً به چشمانش نزدیک کند.
در دوره ی اول مجلس شورای ملی، طالبوف به عنوان نماینده ی آذربایجان از طرف مردم انتخاب شد. انتخاب او با وجودی که هنوز در قفقاز می زیست ، تنها به خاطر ارجح شناسی از نوشته ها و کوششهای پیشین وی بود. او قبل از آغاز انتخابات به یکی از دوستانش نوشته بود: «اگر بنده را انتخاب نمایند، سرقدم ساخته می آیم. » همچنین پس از انجام انتخابات در پاسخ تلگرافی که برایش کردند، نمایندگی را پذیرفت و قول داد که در ماه صفر (یعنی سه چهار ماه بعد) بعد از سامان دادن به کارهایش روانه تهران شود ولی وفای به عهد نکرد. حتی هنگامی که هفت تن از دوازده تن نماینده¬ی آذربایجان از طریق تبریز جلفا- باکو – انزلی عازم تهران بودند، «جناب حاجی عبدالرحیم آقا طالبوف » هم قول داده، وعده می گذارند که «اواسط ماه صفر المظفر عازم تهران شوند ». او در باکو به نمایندگان می پیونددد و همراه آنها در دید و بازدیدهای مختلف شرکت می کند و با آنها عکس دسته جمعی می گیرد. عکسی که نخستین بار در شماره¬ی 13 (22 صفر 1325) مجله فیوضات به چاپ رسیده است (این عکس در بخش تصاویر موجود است)
حاجی میرزا ابراهیم آقا، یکی از نمایندگان آذربایجان که بعدها در جریان کودتای محمدعلی میرزا و بمباران مجلس شهید شد، گزارش مسافرت نمایندگان را از تبریز تا تهران نوشته، برای درج به جریده¬ی ملی – ارگان انجمن تبریز فرستاد و آن گزارش در چند شماره مسلسل همان روزنامه به چاپ رسیده است. از این گزارش چنین بر می آید که مردم در شهرهای سر راه این سو و آن سوی ارس به گرمی از نمایندگان استقبال می کرده¬اند. بعد از دیدار نمایندگان با کارگران فقیر صابونچی و مشاهده درد و رنج آنها، نمایندگان «با واپور جناب حاجی زین العابدین اقا به طر ف انزلی حرکت» می کنند، اما طالبوف از آمدن به ایران منصرف شده ، از آنها جدا می شود. او با مخابره¬ی یک تلگراف صد کلمه¬ای در 6 محرم 1325 / 20 فوریه¬ی 1907 به مجلس، استعفای خود را از نمایندگی اعلام می دارد، اما مجلس آن را مسکوت می گذارد.
درباره انصراف او از نمایندگی و رفتن به تهران نظرهای مختلفی ابراز گردیده که گذشته از مسئله ممنوع شدن کتاب مسالک المحسنین ، ضعف پری و تاری چشمه، رنجیدگی از عقب ماندگی ماست و بیم از افسار گسیختگی و بی بند و باری حاکمان کشور و ... از آن جمله است.
کسروی می گوید: او در این زمان دل خوشی از این جنبش و کوشش ایرانیان نداشت . کسروی برای این وازدگی او دو دلیل ذکر می کند، یکی ممنوع شدن خواندن کتاب مسالک المحسنین، و جلوگیری از عواقب آن و دیگری آزردگی او از شورش مردم تبریز به مناسبت «منع دخول و سوختن نسخه های » روزنامه¬ی ملانصرالدین . در ضمن به طعنه یادآور می شود که «طالبوف را چون کتابی نوشته شبود، ارج نهاد ، بی آن که خودآگاه باشد، به نمایندگی اش برگزیدند. »
کورش فتحی این نظر کسروی را قبول نکرده می نویسد «به نظر می رسد که قضاوت کسروی اندکی عجولانه باشد،چراکه بیش از هرچیز طالبوف را باید روشن فکری آرما نگه داشت تا عملگرا و لذا پر بیراه نیست که به نمایندگی مجلس به عنوان یک هدف و برنامه بنگرد. در ضمن او نظریه پردازی بود که قانون را می طلبید ». «قانونی که حقوق شاه و رعیت را تعیین می کند ». وی نظمی مدون و برخاسته از قانون را می طلبد که با نوع عملکرد مشروطه خواهان و ایجاد اختلاف به وجود آمده در صدر مشروطیت نمی خواند.
او به رغم تلاشهای روشنگرانه¬ی فرهنگی خود بر این عقیده بود که «ایرانی و مجلس حکایت گاو دهل زن است» و «هر ایرانی که ملت خود را عبارت از آن سه هزار نفر [روشنگر] ... بودند و ایرانی را بیدار شده حساب نماید به ریسمان پوسیده آنها هیزم بچیند دیوانه است.» و «ایرانی تا کنون (تا اعلان مشروطه) اسیر یک گاو دو شاخه¬ی استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره¬ی خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه¬ی رجاله دچار گردد و آن وقت مستبدین به نابالغی ما می خندند و دشمنان اطراف شادی کنان لاحول کنند. فاش می گویم که من این مسئله [را] بی چون و چرا می بینم. »
اسماعیل یکانی هم علت قبول نکردن نمایندگی از سوی او را، دوستی وی با میرزا علی اصغر اتابک ذکر می کند. یکانی اضافه می کند، موضوع انتخاب شدن او همزمان با استفاده شدید آزادیخواهان و به خصوص وکلای آذربایجان از اتابک دلیلی شد تا طالبوف به تهران نیاید و در مخالفت بر ضد اتابک شرکت نکند. دوستی طالبوف با اتابک بسیار صمیمانه بود به طوری که اتابک هنگام بازگشت به ایران در بادکوبه، با طالبوف ملاقات کرد و از او شنار شنامه¬یی به عنوان سعدالدوله که هنوز از آزادیخواهان محسوب می شد، گرفت. اتابک در این مودر از ملکم خان هم که مورد علاقه و احترام بود چنین مکتوبی را گرفته بود .
صادق صادق ملقب به مستار الدوله، از آزادیخواهان بنام، وکیل دوره اول مجلس که مدتی هم رییس مجلس بود، درباره¬ی عدم قبول نمایندگی از طرف طالبوف نظر دیگری ارائه می دهد. او پیری ف ناتوانی و به خصوص ضعف چشم را دلیل این امر بیان می کند. تقی زاده نیز نظر اخیرا را قبول کرد، مسائل جسمانی او را دلیل نیامدنش عنوان می کند .
در هر صورت طالبوف از آمدن به ایران و حضور در مجلس سرباز زد و این مسئله گفت و گوهایی را در محافل برانگیخت و مقالاتی به طرفداری از او در مطبوعات، به چاپ رسید.
یکی از نویسندگانی که به دفاع از او برخاست احمد آقایف بود. او در شماره¬ی 47 ارشاد در این خصوص چنین نوشت:
«ایا این همان ملاعبدالرحیم نیست که جمله ایران به وجودش مباهات می کرد؟ آیا این همان عبدالرحیم نیست که از شاهان گرفته تا گدایان مفتون مواعظ او شده، نوشته هایش را دست بهدست می گرداند؟ آیا این همان عبدالرحیم نیست که همراه محدودی از مجاهدان از پنجاه سال باز، با ناقوس داد و فریاد باعث بیداری امروز ایران شده¬اند؟ آی این همان عبدالرحیم نیست که کل ایران از انتخاب او به نمایندگی مجلس ملی به توسط مردم تبریز، خویشتن را بشارت داده، اهالی بالکلیه، خواهان عزیمت او به تهران شدند؟ پس در این میان چه شد؟.»
روزنامه ارشاد هم مدتی بعد و شماره¬ی مورخ (20 صفر 1325 / 22 مارس 1907) هم متن تلگراف صد کلمه¬ای مذکور و هم نامه¬ای از او را درج می کند. از نامه¬ی نویسنده چنین بر می آید که او قریب یک ماه پیش تلگراف یاد شده را به تهران مخابره کرده است، اما به علت ماهیت افشاگرانه¬اش از مطرح شدن مضمون آن در مجلس و مطبوعات ممانعت به عمل آمده است. در حقیقت هم تلگراف اتهام نامه¬ای بوده بر ضد دولت ایران.
در شماره های بعدی ارشاد و نیز شماره مورخ 18 آوریل 1907 روزنامه¬ی تازه حیات، چاپ باکو، نامه هایی به طرفداری از طالبوف و در انتقاد از استبداد و مستبدان و نوکرانش درج گردیده است.
در شماره¬ی 13 022 صفر 1325 / 24 مارس 1907) فیوضات نیز مقاله¬ی بلندی، در دفاع از طالبوف، قلمه¬ی علی بیک حسین زاده، سردبیر آن مجله به چاپ رسیده است: عنوان این مقاله که در محل سرمقاله گذاشته شده «مسائل الحیات» است و با این شعر فارسی منتسب به ابوعلی سینا آغاز گردیده است:
درد هر چو من یکی و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
در این مقاله روی این موضوع که جماعت مسلمه¬ی باکو مردم تبریز را به مناسبت انتخاب طالبوفتبریک گفته¬اند، تأکید گردیده و بخشی از نامه چاپ شده طالبوفدر ارشاد نقل گردیده است.
در روزنامه پیوست و روزنامه عدالت چاپ تبریز نیز به این مسئله پرداخته شده است.در مقاله مشورت، از خدمات او تقریر شده و دلیل کناره جویی او از نمایندگی را، جلوگیری از به وجود آمدن اختلاف ذکر کرده، قسمتی از نامه¬ی طالبوف را هم ضمیمه¬ی مطلب خود می کند.
«چقدر سخت و ناگوار و موجب ملال و اندوه است برای همچو من بیرمهجوری که گرانبهاترین سرمایه حیات خود را صرف خدمتگزاری وطن و باشندگان آن کرده، [تا] در همچو موقع، خصوص در باریکی در میان ملت خود موضوع نفاق و زمینه اختلاف واقع بشود . ای هموطنان من، جمع شوید با هم متفق شوید، اگر چه اساس اتفاق به کشتن من بوده باشد، چه کشته شدن در میان دستهای متفق شده شما را دوست تر دارم از این که زنده بمانم و ببینم که بلای سرم نفاق دامن گیر شما شده است ...
و رورنامه عدالت به ترجمه¬ی مقاله مشورت افزوده است:
«در میان افراد قدرشناس و چیز فهم ملت ما کم ترکی است که نام نامی جناب حاجی ملاعبدالرحیم طالبوف ا نقش حافظه¬ی ارادت و خلوص نکرده باشد. و نیز در درجه¬ی عینی را که مجلس شورای ملی ما از عدم حضور او حاصل کرد، داستانی است که عارف و عامی همه می دانند و قولی است که جملگی برآنند... »
همانطور که دلایل عدم حضور او در مجلس نظرات و روایات زیادی را به دنبال داشت، در تاریخ و فات او هم روایات متفاوتی مشاهده می شود.
روزنامه¬ی نوبهار به مدیریت ملک الشعرای بهار، در مقاله¬یی با عنوان «عالم ادبیات سیاهپوش است». چنین می نویسند «بلی عالم ادبیات ایران سیاهپوش است. برای چه برای این که اولین بلبل گلزار ادب و نخستین مجاهد راه ایقاظ ایرانیان «طالبوفنجارزاده» مصنف کتاب احمد، مسالک المحسنین، مسائل الحیات ، تاریخ نبوی، دستور دارالشوری، ترجمه فلاماریون و غیره با یک نام درخشنده با یک نام درخشنده تاریخی و شرف بزرگ ادبی در ماه گذشته فرمان یافت. »
در این روزنامه تاریخ وفات، یک ماده قبل یعنی ربیع الاول 1329 ارجاع داده می شود.
محمدعلی تربیت نیز این تاریخ و تأیید می کنند.
در مجله بهار به مدیریت یوسف اعتصامی درباره¬ی مرگ ط، چنین می خوانیم
«طالبوف: «الموت نقاد و فی کفه جواهر یختار منها الجیاد»
حادثه¬ای که در این چند ماه اخیر هواخان علم و ادب را قرین سوگواری و تأسف دانست همانا خواست دانشمند شهیر، صاحب آثار باقیه حاجی میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی مقیم شهیر خال شوره «طالبوف شراه» است. »
اگر چه مجله بهار تاریخ فوت طالبوف را صریحاً تعیین نکرده است با این همه، اغلب نوشته های نوبهار را تأیید می کند زیرا در نیمه سال واقعه¬ی سال قبل را با عباری چندماه اخیر نوشتن معقول به نظر نمی رسد. نکته در خورد توجه دیگر این است که شغل طالبوف در قفقاز و بیماری چشم او در پیری فقط در مجله¬ی نوبهار آمده است و این نکات توسط تربیت هم ذکر نشده¬اند.
اعتصامی هم در مقاله¬یی که به آن اشاره شده ، پس از توصیف مختصری از تألیفات طالبوف مقاله خود را چنین ادامه می دهد: «کاش می توانستم ترجمه حال این آزاد مرد خیرخواه را منصلاً بنویسم، افسوس که برای این کار مأخذی در دست ندارم. »
روزنامه شمس هم تاریخ وفات او را ربیع الاخر 1329 می نویسد « در هفته گذشته افول یک ستاره¬ی نورافشان آسمان ادبیات ایران را ... با یک ناگواری تلخی مشاهده کردیم ».
بنابراین روزنامه فوق، اوایل ربیع الاخر را تاریخ فوت او می داند . اما قزوینی در یادداشت های «وفیات معاصرین» مندرج در مجله یادگار و اکثر مطالبی که درباره-ی طالبوف نوشته شده است تاریخ وفات او را اواخر سال 1328 هجری ضبط کرده¬اند.
اخبار ولایت داغستان تاریخ وفات او را 11 مارس 1911 در سن 77 سالگی ضبط کرده است .
پیکر او را در قبرستان مسلمانان شهر بسوی ناکسک (تمیرخان شوره) به خاک سپرد. بر مزار طالبوف سنگ قبری از جنس سنگ خاکستری سر برافراشته است . ارتفاع سنگ 3 متر و 41 سانتی متر، با عرض 62 و ضخامت 81 سانتیمتر برش خورده است. این سنگ تا کنون نیز در وضعیت خوبی باقی مانده است. سنگ قبر از چهار طرف مزین به نقش و نگارهای ظریف و زیبای شرقی و نوشته هایی به زبان عربی است.
بر روی مزار در چارچوب قوی تراشیده شده، نوشته یی در پنج سطر وجود دارد. «هذا مرقد المرحوم المغفور المبرور حامی الفقرا و المساکین عبدالرحیم ابن شیخ ابوطالب التبریزی» و در ادامه تاریخ درگذشت وی حک شد ه است.
نشریات زیادی که با به عرصه¬ی مطبوعات قفقاز ، روسیه، ایران و کشورهای دیگر گذاشته بودند، پس از مرگ او مطالبی را در این راستا به چاپ رسانیدند. در این جا ذکر مقاله¬ی منتشر شده در مجله سیاسی و اجتماعی ملانصر الدین که در تفلیس به زبان آذری چاپ می شد، بسنده می کنیم. در این مقاله بعد از اظهار تأسف به خاط درگذشت طالبوف قسمتی از وصیت نامه¬ی او به چاپ رسیده است:
«سی روبل جهت احداث بیمارستان در تمیزخان شوره، ده هزار روبل برابر احداث مدرسه¬ی دخترانه در شهر تهران، بیست و پنج هزار روبل برای ساخت دبیرستان دخترانه در تبریز، پنج هزار جهت مدرسه ایرانی در تمیرخان شوره» .طالبوف وصیت نموده است، وجوه حاصل «از انتشار کتاب های وی صرف احداث پرورشگاهی برای یتیمان گردد. »
طبق اطلاعات موجود طالبوف یک فرزند دختر داشت که نامش سونا خانم بود. این دختر از مادری بروس، مسلمان و شیعه به دنیا آمد که در اوان جوانی وفات یافت.
سونا خانم به مدارج بالای تحصیلی دست یافت و با یک مهندس برجسته زمین شنای نفت به نام عمرف ازدواج کرد. سوناخانم خود نیز در سال 1928 «شهری بوی ناکسک وفات یافت و همان جا به خاک سپرده شد».
زندگی اجتماعی
طالبوف در طول زندگی خود در قفقاز ، روابط اجتماعی خود را با طبقه روشنگر ایران حفظ کرد .با آن ها از طریق ناحه در ارتباط بود. علاوه بر طبقه روشنگر و دست به قلم آن زمان، وی با قشر خاصی از حاکمیت قاجاری میان خوبی داشته و از رجال ایرانی زیادی از جمله امین الدوله در خانه خود پذیرایی کرده است. این ایجاد ارتباط با تعدادی از افراد وابسته به قاجار او در معرض اتهام به اعیان پرستی و ساز شکاری قرار دارد. اما بر اساس نظر کورش فتحی «بر خلاف ملکم خان و مستار الدوله و مجد الملک، که دوره¬ای از خدمات دولتی در سطح بالا را طی کرده و ابتدا خادم دولت بودند، طالبوف چنین امکاناتی را نداشت و همین، گرچه تا حدودی، به اوچهره¬ی موجهی می دهد. »
تمام ایرانیان که به نوعی با او ارتباط داشتند در مسافرت هایشان به قفقاز با او ملاقات کرده مهمان او شده¬اند. مثلاً هنگامی که امین الدوله در اواخر عمر مجبور به ترک ایران شد، همراه خانواده¬ی خود، به داغستان رفت و مهمان طالبوف شد . وقتی هم که اتباک در اوایل سال 1325 ق جهت تصدی مقام صدرات محمدعلی میرزا عازم ایران بوده، در قفقاز با طالبوف ملاقات کرده سفارش نامه¬یی از او به عنوان سعد الدوله – که در آن زمان ریاست مجلس را داشته – می گیرد.
در جریان سوم دوم مظفر الدین شاه به فرنگ در 1320 / 1902 طالبوف دوبار (اول صفر، 18 جمادی الاخر) با شاه ملاقات می کند. مظفر الدین شاه از ملاقات دوم چنین یاد کردهاست:
«میرزاعبدالرحیم طالبوف را به حضور آوردند و شمشیر و سجاده پیشکش آورده بود و عریضه¬ای همه عرض کرده و قصیده¬ای انشاء نموده، خودش خواند. اشعارش را خیلی خوب ساخته بودند. عیناً این جا نوشته می شود:
ای وطن ای که مرا قبله به جز سوی تو نیست نپرسم به خدا کعبه اگر کوی تو نیست
[و بعد از شش بیست دیگر دوستایش وطن] خطاب به شاه می گوید:
نظم ملک تو آسودگی خلق، جز این آروز در دل این پیر دعاگوی تو نیست. »
(کل این شعر در قسمت اشعار موجود است).
ناگفته نماند که تقی زاده هم در سر راه خود از تبریز به تهران که از طریق قفقاز صورت گرفته (در اواخر شعبان 1324) چند روزی در تمیرخان شوره مهمان طالبوف شده است.
وی از این دیدار چنین یاد می کند:
«وقتی در باکو بودیم «یکی از ایرانیان قدیم باکو گویا بنام عباس علی که رفیق و از دوستان حاجی میرزا عبدالرحیم طالبوف معروف بود ، به من خیلی اظهار خصوصیت کرد و گفت که از طالبوف مکتوبی به او رسیده که در آن تقاضا کرده بود:
او از من درخواست کند که دعوت طالبوف را به مقر خودش یعنی تمیرخان شورا در داغستان بپذیرم من این دعوت را با کمال میل قبول کردم و از باکو ، از راه دربند و پتروسکی به داغستان و تمیرخان شوره رفتم و به منزل طالبوف وارد شدم. مشارالیه در سن کهولت بود و چشمش قدری ضعیف شده بود. مرا با کمال محبت در خانه¬ی خود پذیرفت و آنچه که لازمه محبت و پذیرایی بود فروگذار نکرد. چهار شبانه روز در منزل او ماندیم، یعنی من و میرزا علی محمدخان که با من همراه بود روز و شب با آن مرد مجرب و دانا مشغول صحبت بودیم . »
طالبوف در محافل اجتماعی تمیرخان شوره نیز جایگاه بارزی داشت. او در طول حیا ت خود عضو جمعیت ها و کمتیه های عام المنفعه بسیاری بود. همانند عضویت افتخاری شورای سرپرستی اگرانمیای زیای تمیرخان شوره در سال 1896 عضویت افتخاری شورای سرپرستی دبیرستان آن شهر که تا سال 1910 در آنجا فعالیت می کرد.
همچنین از سال 1892 عضو کمیته سرپرستی زندان تمیرخان و عضو کمیسیون بازرسی و رییس بخش اقتصادی این زندان بود.
مدارک بایگانی کمیته-ی سرپرستی مور نظر شان نشان می دهد که، به طور تقریبی در هر نشست کمیته، درخواست طالبوف درباره¬ی تخصیص اعتباری برای رفع نیازهای زندانیان مورد بررسی قرار می گرفت. در برخی موار د نیز خود وی این هزینه ها را تقبل می کرد.
او عضو جمعیت صلیب سرخ روسیه در بخش تمیرخان شوره بود و در کمیته ی آمار استان داغستان نیز فعالیت داشت.
وی بخشی از دارایی خود را برای خرید کتابخانه¬ی کمیته اختصاص داده بود و بخشی از آن را نیز در صندوق پس انداز دولتی وابسته به خزانه نگهداری می کرد.
با حمایت ها و راهنمایی های طالبوف، مدرسه مسلمانان روسی تمیرخان برای کودکان افتتاح گردید و در همین مکان بود که کلاسهای بزرگسالان نیز برای ریشه کشی بی سوادی تشکیل شد.
توصیه¬ی او همیشه این بود که مراکز فروش کتاب در شهر راه اندازی شود تا دسترسی به کتابها با سهولت بیشتری امکان پذیر باشد و به کسانی که به زبان دیگری تسلط داشتند سفارشی می کرد تا آثار عامه فهم را ترجمه کرده در اختیار مردم قرار دهند . ایجاد چاپخانه های محلی از نظر او جزو مواردی بود که می توانست میزان مطالعه¬ی مدرم را بالاببرد.
احترام او در میان ساکنان محلی از خاطره-ی یک ریش سفید شهری بوی ناکسیک (تمیزخان9 به خوبی احساس می شود: «زمانی که در شهر مراسمی برپا می شد، طالبوف یکی از مهمانان افتخاری بود. احترامی که نسبت به او می شد، حتی از خود فرماندار بیشتر بود. علتش هم این بود که او شخصی بسیار دانا و مطلع محسوب می شد .»
طالبوف در نزد دانشمندان داغستان نیز جایگاه خاصی داشت. ابوسفیان آقایف در شرح زندگی خود، درباره¬ی آشنایش با طالبوف این گونه می نویسد: «بعد از مراجعتم از چنگوتای، به منظورصلاح و مشورت کردن در خصوص پاره¬ای از مشکلات در فراگیری زبانهای ترکی و فارسی ، با شاعر فارسی گوی ماهر، صاحب دیوال عندلیب، مرحوم سید میر تقی کاشانی که در تمیرخان شوره اقامت داشت، آمد و شد داشتید ، تا این که روزی عبدالرحیم طالبوف پیش ایشان تشریف آورده بودند بعد از آشنایی با اینجانب، طالبوف کتابخانه¬ی بزرگ خود را در اختیار من نهاد که در آن جا کتاب های زیادی خواندم .»
حسن القدری در زندگینامه¬ی خود به نام دیوان الممنون سه منظومه¬ی به زبان عربی را به طالبوف اختصاص داده است. القدری اشاره کرده است که این منظومه ها ، نشانه¬ای از احترام، تحسین و تشکر برای فردی است که با قرار دادن کتابخانه¬اش در اختیار او ، کمک بزرگی به وی کرده است . این شاعر با کمک طالبوف بود که توانست کتاب اشعارش را با عنوان تخمیس به زبان عربی منتشر کند.
میرزاعلی حکیم ایروانی، متخلص به لعلی و ملقب به شمس الاطبا به فارسی و ترکی شعر می گفت و با بعضی د= زمان به ویژه با طالبوف ارتباط و مکاتبه دانسته است. بیستی که با این نیت گشوده می شود و در پاسخ نامه¬ی طالبوف به تمیرخان فرستاده است.
زنده باش ای حکیم پندآموز زنده باش ای مربی آدم
و با این بیت بسته می شود:
لعلی از حضرت تو دارد چشم گاه بنوازیش به نوک قلم
یک دو بیتی نیز هست که حاکی از رسیدن لعلی به حضور طالبوف و یا ابزار ارادتش به اوست.
رسیدم چو بر حضرت شیخ شوره مبدل به انگور گشتم چوغوره
چو انگور شیرین شدم رفته رفته شراب مفرح شدم بالضرروه
تحول در دورن مایه ادبیات و طالبوف
جنبش مشروطه خواهی ایران، گذشته از دگرگونی هایی که در ساختمان اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ایران به وجود آورد، ادبیات نویسی را نیز که به شدت متأثر از این تحولات بود، پایه ریزی کرد. این ادبیات همپای تحولاتی که در بطن جامعه¬ی قرن نوزدهم ایران نضح می گرفت، پاگرفت و مهمترین ویژگی ممتاز و مشخصه¬ی آن مردمی بودن و به زبان توده نزدیک شدن آن بود.
خصوصیت بارز انقلاب مشروطه در این بود که به نزاع با طبقه اشراف برخاست و بر چهره¬یی اشرافیت و اقتصاد فئودالی آن پنجه کشید. قشر نوپای بازرگان ، تجار طبقه¬ی متوسط شهر به یاری انقلاب برخاستند و اشرافیت جامعه¬ی ایران در هنگام نیروی فرتوت و زوال یافته¬یی بود که نمی توانست جوابگوی نیازهای جامعه باشد. همپای این تحولات، ایده¬ها و نظریه¬های جدید سیاسی واجتماعی پاگرفت و بالید و فرهنگ و ادبیات را نیز به چالش درآورد.
ویژگی بارز ادبیات این دوره سیاسی و اجتماعی بودن و وطن پرستانه بودن آن است که بازتابی از تحولات و جنبش مشروطه خواهی کشور بود و به دلیل نفوذ در طبقات متفاوت جامعه، خود به نیرویی مبدل گشته بود که در پیشبرد انقلاب به شکلی سازنده مؤثر واقع شد.
ادبیات متعلق به اشراف با نثر و نظم بر طمطراق و ریزه کاری های هنری، دیگر نمی توانست حرارت، تندی و سبکبالی مضمون ها و سیال بودن جدید را پذیرا باشد.
سبک ها و قالب های قدیمی و مفاهیم نخ نما شده¬ی هنری و ادبی گذشته همراه با وابستگی هایی که به طبقه اشراف و نجبای جامعه داشتند، فرو ریختند و بنایی نو روی آن برپاشد. مفاهیم جدید در قالب های نو، به سادگی و ساده گویی متمایل گردیدند. وزن اشعار و پیروی آن از زبان محاوره¬ی مردم کوچه و بازار و ساده نویسی از مشخصات ویژه¬ی ادبیات این دوره است شاعران و سخنوران با بهره-مندی از زبان عوام و استفاده از اصطلاحات و ضرب المثلهایی که در میان آنها رواج داشت، مسائل روز را چنان به قالب نظم و نثر می کشیدند که به سرعت در میان مردم جا افتاد و دست به دست می شد و دهان به دهان می گشت و بدین طریق در رشد آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم ایران به شدت مؤثر واقع می شد. این دوره را در تاریخ ادبیات ایران به عنوان یک نقطه¬ی عطف می توان برشمرد.
از پیشقدمان این مکتب می توان میرزا آخوندزاده ، حاج زین العابدین مرافه¬ای طالبوف، دهخدا، میرزا ملکم خان در نثر و از سید گیلانی و علی اکبر صابر ، شاعر طنز – پرداز ، نام برد.
آنها توانسته ساده نویسی را رواج دهند و مفاهیم نویسی را به میان آورند و از رنج های مرد، اوضاع اجتماعی و سیاسی آشفته و واقعیات قابل لمس عوام گفتگو نمایند.
گفتگو از لب معشوق و گیسوی یار ، مدح حکام و رجال و توصیفات بی معنی طبیعت با زبانی سنگین و فاضلانه که در ادبیات پیش از مشروطه به وفور رواج داشت، دیگر نمی توانست آتشی را که در دل ها شعله می کشید و عشقی را که آنان به وطن و ترقی و توسعه¬ی آن داشتند، تسکین بخشید.
حاج زین العابدین مراغداری در این هنگام است که می نویسد «تا حالا در وطن عزیز ما کسی از از حب وطن دم نزده و مطالب مفیده به طوری که عموم بتوانند از آن حصه بردارند و به حسب اقتضای و قت به قلم نیاورده است. هر چند نوشته¬اند در سودای عشق و گل و پروانه و شمع و یا راجع به اظهار فضیلت منصف یا مدح ممدوح غیرمستحق بوده، هم وطنان باید بدانند که سوای مجنون و لیلی، فرهاد و شیرین، محمود وایاز که بین ادبا و شعرای ایران معروف و موصوف و در نامه و چکامه¬ی خود جز از آن سخن نمی سرایند، عشق دیگر نیز هست. »
و طالبوف نیز اضافه می کند: «که جز افسانه و دروغ کتاب ننویسند، جز تملق بی ادبانه شعری نبافتند و کتب ادبیات ما همه حاکی از تملق چاپلوسی و تحمل ظلم و فساد و استبداد و اجبار است. »
و میرزا آقاخان کرمانی خشمناک تر فریاد برقی او رد: «آن چه مبالغه و مداهند کرده-اند نتیجه¬ی آن تشویق وزراء و ملوک و انواع رذایل و سفاهت شده است. آن چه عرفان و تصوف سروده¬اند، ثمری جز تنبلی، کسالت و تولید گدا و قلندر نداده است. آن چه تغزل گل و بلبل ساخته¬اند، نتیجه¬ای جز فساد اخلاق جوانان و سوق ایشان به ساده باوری و باده پروری نبخشوده است . آن چه هزل و مطایبه پرداخته¬اند. چه فایده¬ای جز شیوع فسق و فجور روان فحشا و منکر نکرده است. »
در چنین دورانی بود که انتقاد اجتماعی و سیاسی گسترش یافت و موضوعات نو، همانند مبارزه با استبداد، میهن پرستی، نکوهش مداخلات، ناروایی بیگانگان، انتقاد از تعصبات بی مورد و خرافات و صحبت از حقوق و آرای زنان، جای خود را در ادبیات معاصر باز کردند. طنز نیز در خدمت آزادی و مشروطه قرار گرفت و کسانی همچون صابر، نسیم شمال، دهخدا، بهار، ادیب الممالک فراهانی از این ابزار بهره های فراوانی گرفتند.
ادبیات به اصل و بطن زندگی نزدیکتر می شد و از دبار و محیطی که مادح و ممدوح هر دو به غیر واقعی بودن آن آگاهی داشتند، فاصله می گرفت. کم کم اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی در داستانهای کوتاه و آثار نویسندگان جلوه گر شد و ادبیات عامه مورد توجه قرار گرفت. کسانی که به کار و نویسندگی پرداختند افرادی متفکر بودند که نسب به آینده ممکلت خود بی اعتنا نبودند و کتاب را برای سرگرمی نمی نوشتند. آنها در پی یافتن مضمون های بکر و راههای نو بودند. همین موارد باعث شد که ادبیات مشروطه ، در جدال با دبیات قدیم از جهت شکل و محتوا، سنت شکن باشد.
نویسندگان این دوران، ناقدانی قهار هستند و به هر آنچه که مانع بیان افکار و اندیشه بازیابی ساده باشد، می تازند. تاریخ نویسی کهنه را به باد انتقاد گرفته، تعارفات توخالی و قلابی را مسخره می کنند.
باقر مؤمنی معتقد است که : «پیشروان و پایه گذاران ادبیات مشروطه نسبت به نقد ادبیات گذشته آگاهی کامل داشتند و دقیقاً دانستند چه کاردارند می کنند. این نقد لحنی ویرانگر پرخاشجو و گاه هم زمخت و بی رحم دارد، کلمات و اصطلاحات که برای یک اشرافی به اصطلاح تربیت شده و شسته رفته، رکیک محسوب می شد، در آنها کم نیست و هیچ نوعی آشتی پذیری در آنها دیده نمی شود. ملکم خان اسم نویسندگان و شاعران قدیم را می گذارد «فرقه¬ی کج بینان» و به آنهامی گوید «یاوه گو» و آخوندزاده، شاعر و نویسنده کهنه را «مردکه¬ی دیوانه» خطاب می کند. درباره لحن این انتقادات، نه تنها از متفکران اشرافی بلکه از جانب بعضی ادیبان مشروطه هم ایرادهایی گرفته شده و آن را حمل بر کج خلقی و بی نزاکتی کرده¬اند. حقیقتاً هم چنین لحن و زبانی تا این زمان در ادبیات ایران وجود نداشت و اظهار عقیده¬ها درباره آثار ادبی همه تعارف آمیز و قلابی و توخالی بود و طبعاً در نوع انتقاد، آن هم با این لحن، عجیب و غریب می نمود. »
طالبوف هم از نویسندگانی است که نقش بسزایی در تحول ادبیات فارسی از نظر درون مایه ایفا کرده است. کلام انتقادگر طالبوف کوبنده اما با نزاکت است، کلمات رکیک و دور از ادب در نوشته های او به چشم نمی خورد. آموزش روشهای صحیح بر خود، اعتراف به اشتباهات و جبران آنها، انتقاد از خرافات، تشویق برای کسب و علم و سواداموزی، تغییر الفبا، عدم تقلید کورکورانه از غرب، وطن پرستی، توجه به صلح و حقوق بین الملل، حاکمیت قانون، وظیفه شناسی و ... همه و همه مواردی است که مرکز ثقل و هسته مرکزی آثار او را تشکیل می دهد. این تفکرات در نویسندگان بعد از وی تأثیر عمیقی گذاشته، اساس تغییرات چشمگیری شده است.
یحیی آرینپور کوشش طالبوف برای وارد ردن مطالب انتقادی و آشناساختن مردم با سیاست حکومت استبدادی و لزوم استقرار مشروطه را به قدری تأثیر گذار می داند که نوشته های او را «الفبای آزادی » می نامد.
در ادامه مطلب، این اندیشه ها و درون مایه¬های آثار طالبوف، در حد توان بررسی خواهد شد.
داستان نویسی
هر چند داستان سرایی و داستان نویسی در تاریخ ادبیات ایران با نمونه هایی چون شاهنامه و = نظامی دارای سابقه¬ای طولانی است، اما در قالب غیرشعری داستانهای اندکی تدوین شده است. در دوره قاجار رواج فن ترجمه باعث شد تا کم کم داستان نویسی رشد یابد ولی چندان روشن نیست که برای نخستین بار چه کسی و چه زمانی به ترجمه داستانها به فارسی دست زده است. اولین بار امیرکبیر بود که به ترجمه توجه ویژه مبذول داشت.
ورود معلمان خارجی به دارالفنون در کار ترجمه بسیار مفید واقع شد ایجاد دارالطباعه تحت سرپرستی اعتماد السلطنه (ضیع الدوله) نهضت ترجمه را در ایران پیش برد و فضا را برای نوشتن داستان هایی به سبک جدید آماده کرد.
طالبوف نیز از داستان نویسان خاص این دوره است که انتقاد از اوضاع سیاسی و اجتماعی تقریباً در تمام نوشته های او دیده می شود. داستان نویسی دو شیوه خاصی است که خیالی بودن و پرداختن به مسائل روز دنیا نقطه¬ی اشتراک آنهاست.
مسالک المحسنین را عده¬ای سفرنامه معرفی می کنند . اما خیالی بودن و تسلسل حوادث و ترتیب وقایعی که در آن دیده می شود، کتاب را از ردیف سفرنامه خارج و جنبه داستانی آن را تقویت می کند. در عین حال انتقادات سیاسی، کتاب را از رده داستانی صرف دور می سازد. گاهی نیز در همین کتاب رگه¬هایی از شیوه¬یی دیده می شود که شاید بتوان نام آن را اندرزنامه نویسی گذاشت شیوه¬ی داستان نویسی کتاب احمد با مسالک المحسنین نیز فرق های دارد زبان داستانی کتاب احمد خشک تر است و در مواردی به لحن و سبک یک مقاله¬ی علمی نزدیکتر می شود. تعداد تشبیهات و تصویرسازی ها در کتاب احمد خیلی کمتر از مسالک المحسنین است. توصیف مناظر، صحنه ها و احساسات و عواطف در کتاب مسالک المحسنین او رنگی دیگر به خود می گیرد. این توصیفات گاه به قدری به زبان امروز داستان نویسی نزدیک می شود که لقب «مهندس انشای جدید » را برای زنده او می سازد.
در این جا بخشی از کتاب مسالک المحسنین را که توصیف زیبای از یک باغ است می آوریم:
«این کوچه باغ تقریباً پانصد ذرع طول و سی ذرع عرض دارد و از دو طرف با طول مسافت، آب چشمه¬ی سید بخش [جاری است] ... بستر جان نهر سراسر چون خوشه¬ی انگور آورده، کاشته¬اند. راه رو خیابان را، چون قالی خوش نقش ، سراسر با خشت های کاشی معرق فرش کرده¬اند. مسافت هر صد قدم ، برای استراحت متفرجین، تحت های قوسی طرح جدید سفارشی خوش وضع و منقش ، با میزهای پیش روی متناسب گذاشته شده. به فاصله یک زرع دور قوسی تخت ها، باگلهای همیشه بهار و ازهار شکفته و انبوه،محصور می باشد [و] به فاصله¬ی مساوی تختهای نشیمن. از دو طرف راه، مجسمه¬ی معارف تاریخی ایران را از مرمر سفید حجاری نموده، روی زیرستون های مرمرکبود نصب کرده¬اند. در میان مجسمه ها به تناسب مسافت ، هیئت و هیکل پهلوان های قدیم و سلاطین سلف را سواره، و بعضی زره پوش، در گذاشته¬اند که بیننده ازحجاری و نقاشی آنها متحیر می ماند ... ستون های چراغ ده زرع بلندی، سراپا باسبزه های الوان پیچیده و پوشیده [و] فقط از سرستونها، شیشه¬ی امرودی چراغ، چون الماس کوه نور از میان سبزه ... نو برق را سرور افترای قلوب متفرجین می نماید.
... در وسط خیابان حوضی است که فواره¬ای [آن] ذرع بالا رفته، و از آن بلندی ذرات مائید چون سوره الماس، در روز [با] تلالؤ طبیعی و شبها از پرتو چراغ برق ، هر ذره لون دیگر می نماید و صفای سحر نمای خود را منور، به اطراف مسافت دور می پاشد. »
علاوه بر توصیفات پراکنده زیبا لحنی از طنز نیز در نوشته هایش دیده می شود. در کتاب احمد این لحن طنز آلود کم رنگ و گذراست ولی در مسالک المحسنین صحنه های طنز گاهی تا حدی پیش می روند که بیشتر تداعی گر یک نمایشنامه¬ی کمدی هستند:
«سفره خالی را چیدم از درویش پرسیدم چندسال داری؟ گفت از دوست مولال با ید چهل سال داشته باشم، و در جنگ عبیدالله کرد ما از ده خودمان گریختیم، به شهر پناه بردیم. یاددارم که چهار سال بیشتر نداشتم چون هنوز توینان (شلوار) نمی پوشیدم . گفته سواد داری؟ گفت چرا از عشق مولا درس خوانده¬ایم. گفتم پس قصیده یا ترجیع بندی برای ما بخوانید مستفیض بشویم و گفت قصیده نمی دانم، اما از راجی بچشم. به خیال او که من اسم راجی، شاعری بی سواد را ترجیح می گفتم.
تبرزین من یا مولا، چنان نعره کشید که سراسیمه شدیم. از آن طرف اولاغ درویش نیز صدای عراعر خود را به صدای خر صاحبش چسباندی و گویی الاغ و درویش به واگیری همدیگر معتادند. آنقدر خندیدیم که بی حالت شدیم. خر خودش ساکت شد [اما] خر صاحب را استدعای سکوت نمودیم ... »
فنون و آرایه های ادبی در داستانهای او زیاد محسوس نیست ولی گاهی از سجع جناس و یکی دو مورد، موازنه نشانه هایی می توان یافت. در توصیف او از دیپلمات تعدادی از این آرایه ها را می توان مشاهده کرد:
«دیپلمات مغز دارد اما دل ندارد، یعنی آب دارد اما گل ندارد ... هر چه کم کرده همه را می جوید، همه را می داند و هیچ نگوید ... دیپلمات آبی است که آتش را خاموش می کند و آتشی است که آب را فراموش نمی کند... دیپلمات دریای بی موج و سرداری فوج است ...»
به طور کلی، شیوه¬ی داستان نویسی او تلفیقی از سبک داستان نویسی غربی با رگه هایی شرقی است. استفاده از لغات غیرفارسی به خصوص روسی و ترکی، ترجمه ضرب المثل ها و جملات ترکی به فارسی به صورت لفظ به لفظ ، استفاده از صفات مطابق با موصوف خود و ... سبک خاصی به نوشته هایش بخشیده است. رشید یاسمی در توصیف ترک زبانان پارسی گوی می نویسد: از نوشته¬ی آنها «یک سبک و طعم مخصوص احساس می شود، شیرین و متین است ولی از فارسی رایج عراق و خراسان امتیاز دارد.» و سپس تعجب خود را از نوشته های طالبوف اینگونه بیان می کند: «جای تعجب است که طالبوف با ترکی بودن زبان مادری خود و با صرف عمر در خاک روسیه توانسته است قلم خود را به این طلاقت جولان دهد و به این سهولت پارسی بنویسد چنانکه امروز هم سلامت الفاظ او مشق نثر نویسان تواند بود .»
در بخشهای بعدی سبک نوشتاری و بسامدهای کلامی او در کتاب «مسالک المحسنین» بررسی خواهد شد.
تعییر الفبا بحث داغ، بسیار پیچیده و بی سرانجامی که تعدادی از اندیشمندان آن زمان را درگیر خود کرده اندیشه اصلاح و تغییر الفبای عربی از نتایج برخورد تمدن های غرب و شرق و حاصل تعقل در علل عقب ماندگی، درماندگی مادی و جستن راه برون رفت از گرفتاری بود. برای بررسی نظرات طالبوف در مورد تغییر الفبا ضروری به نظر می رسد که اول تاریخچه یی کوتاه از چگونگی به وجود آمدن این اندیشه و افرادی که نقش اساسی در آن ایفا کردند، آورده شود.
خط عربی از روزی که پدید آمد، تحولاتی – اگر چه نه چندان اساسی – به خود دیده است. در زمان خلافت مأمون گروهی از دانشمندان بر آن شدند که اِعراب را در میان حروف جا بدهند و در این مورد به آزمایش نیز دست زدند، اما در مرحله عمل دشواریهایی پیش آمد که موجب پیدایش ضرب المثل هایی از این دست شد: مگر اِعراب را جزو حروف کرده¬ای؟ یعنی مگر کار دشواری انجام داده¬ای؟
ابوریحان بیرونی بارها در کتابهای خود از نارسایی خط عربی شکایت کرده، در کتاب فن داروشناسی خود، صدله، نوشته است «یک یونانی به ولایت ما گذر کرد و من پیش او می رفتم و نامهای دانه ها، تخم ها، میوه ها و گیاهان دارویی وغیره را به یونانی می پرسیدم و می نوشتم، ولی خط عربی آفت بزرگی دارد که آن همانند وات ها (تشابه صور الحروف ا
دانلود مقاله شرح زندگی طالبوف