74 ص
روابط شاه با جامعه
روابط شاه با جامعی دانشی و اهل فضل و فضیلت از دشواری ویژه ای برخوردار نبود. آن دسته از آنان که حریم قنات را وسعت داده بودند، کنج عافیت را رب گنجهای غنیمت ترجیح می دادند و به تعبیر صاحب قابوسنامه به همان چهار چیز که شیخ ابوسعید ابوالخیر رحمه الله گفته است که آدمی را از آنها گریز نبود:«اول نانی، دوم خلقانی، و سوم ویرانی، چهارم جانانی، هر کس بر حد و اندازه او از روی حلال» و یا ادنی از آن رضایت می دادند و در میرو وزیر و سلطان را پیرامن نمی گشتند، خلق را نیز بدانان ارادتی تمام می افتاد و بی طمعیشان را فوزی عظیم می شمردند. سکان اخلاقی جانعه و منزلتهای والای مذهبی و دینی را در دست و دیده آنها می دیند و به شوق و رغبت تمام حمایتشان می کردند. جالب است که اینان حتی در پیشگاه نفوذ کسانی که جزء سلاح چیزی را واسطه کار نمی شمردند نیز همیشه احترام خاص خود را داشتند بر صدر می نشستند و قدر می دیدند. باری، ارباب قدرت از آنان یاری می طلبیدند و انفاس خیرشان را واسطه بقای ملکت خویش می شمردند. کم پیش نیامده است که سلاطین مقتدر غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی و حتی مغولی و بعدها هم تاتاری، دست التجا به دامن اولیای زمان خود دراز کرده و یا حتی تظاهر به جانبداری از آنان نموده باشند. چه، اهل نقوا همیشه گرامی بوده اند و دانشمندان وفضلای برحق جامعه نیز جایگاه رفیعی داشته اند.
و دسته دوم آنها که جستجوی راتبه و اداری در حریم بزرگان می کردند، باز به سهم خود مایه تقویت دربارهای آنان می شدند و در غالب موارد صحراگردان خشن و کوه نشینان وحشی را با حکمت و موعظت راهنمایی می کردند. صلابت شمشیر تیز و مردمی کش انا را به لطافت علم و عقل و تدبیر و رزانبژت رأی نرم و ملایم می کردند و از دعونت اطوار ناصواب و بی حسابشان می کاستند. چنین است که تحمل گستاخیهای زور و ترویز را به پاس خاطر مردمی که به رعایت حال آنان موظف بودند، آسان می گرفتند و گاه حضور در جامع نا متعارف و ناملایم صبع سلیم و عقل مستقیم خود را، به سبب خیری که از وجودشان متمشی بود، ضروری می شمردند. پادشاهان را نیز از آنان کراهتی دست نمی داند، چه، در نهایت می دانستند که اهل شمشیر نیستند و توان آغالیدن خلق را ندارند، به اضافه که ادب و تواضع و اخلاق مردمی دارند و این مراتب فی الجمله خواصی را که غالباً از اهل سیف بودند و از آداب و اصول زندگی شهری مهجور، سخت به کار می آمد! با وجود بد رفتاریهایی که مکرر از سوی قدرت مرکزی و نمایندگان او در ولایات نسبت به این گروه می شد، و گاه به بهانه هایی مشکوک، هتک حرمت از برخی به عمل می آمد و به عقوباتی که سزاوار آن نبودند مبتلا می گردیدند؛ با این همه، اندک مردم دل راحت و آسوده خاطری بودند که در جمع کثیر محرومان جامعه جایی بالنسبه محترم برگزیده و به کتاب و دفتر و دنیای خویش پناه آورده بودند.
سومین قشر از مردم ایران را، که می توان گفت همیشه مورد توجه همه حکومتها بوده اند، بازاریان کشور می توان خطاب کرد. درشت است که سوابق شهرنشینیها بزرگ در ایران همیشه به قلت و عسرت بوده است و به طور واقع تا جایی که در این جیزه بدان پرداخته می شود (آغاز سده بیستم میلادی و حریم ظهور مشروطیت در ایران که خود فصل مجزایی را می طلبد) اکثریت نود درصدی مردم در روستاها و کوهستانها ساکن و یا متفرق بوده اند. اما بی گمان در دوره ها تثبیت وضع سلسله های حاکم بر ایران، شهرهای مختلف و به ویژه مادر شهری که پایتخت تلقی می شده، از رشد جمعمیتی کافی برخوردار بوده است و به تبع آن نیز، نظامات حیات شهری و از جمله وجود اصناف و اهل حرف و بازرگانان شکل می گرفته است. به خصوص که سلسله های بلنسبه بزرگتر ناگزیر می شدند که به دلایل مختلف اقتصادی و سیاسی و نظامی و اجتماعی نخست روابط خود را با بخشهای دیگر ایران، که در زیر تسلط آنها نبود، برقرار کنند و آنگاه مناسبات دیگری با کشورها و مناطق همجوار به هم رسانند.
ویژگیهای ایران در قدیم