دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
آرون تمکین بک ( -1921) در پرووینس، رد آیلند به دنیا آمد. دوران کودکی او پر از ناملایمات بود و بیماری مهلکی موجب وقفه در تحصیلات اولیه وی شد. با این حال بر این مشکل غلبه کرد و یک سال از همکلاسی های خود جلو افتاد( ویشار، 1993) . او در طول زندگی خود با انواع ترسها دست به گریبان بوده است: ترس از زخم خونین، ترس از خفگی، فوبی تونل، نگرانی درباره سلامتی، و اضطراب سخنرانی در حضور مردم. بک از مشکلات شخصی خود به عنوان مبنایی برای شناختن دیگران و ساختنم نظریه خویش استفاده کرد. بک از دانشگاه براون و دانشکده پزشکی ییل فارغ التحصیل شد. ابتدا به عصب شناسی علاقه داشت ولی بعداً در دوره رزیدنسی به روان پزشکی تغییر رشته داد. بک شخصیت پیشگام در درمان شناختی، یکی از بانفوذ ترین و از لحاظ تجربی، معتبرترین رویکردها به روان درمانی است. درمان شناختی جامع ترین نظریه افسردگی در دنیا نیز هست.
بک سعی کرد نظریه افسردگی فروید را تایید کند ولی پژوهش او باعث شد که با مدل انگیزش فروید و توجیه افسردگی به عنوان خشم هدایت شده به سمت خود وداع کند. بک در نتیجه این تصمیم به مدت چند سال متحمل انزوا و طرد از جانب جامعه روان پزشکی شد. بک از طریق تحقیق خود نظریه شناختی افسردگی را به وجود آورد. او دریفات که شناخت های افراد افسرده با خطاهایی در منطق مشخص می شوند که آن را « تحریفهای شناختی» نامید. از نظر بک، افکار منفی بیانگر عقاید و فرضهای کژکار زیر بنایی هستند. وقتی که رویدادهای موقعیتی این عقاید را راه می اندازند. الگوی افسردگی به جریان می افتد. بک معتقد است که درمانجویان می توانند در تغییر دادن تفکر کژکار نقش فعالی داشته باشند و بدین ترتیب از اختلالهای روان پزشکی رهایی یابند. پژوهش مستمر او در زمینه های آسیب شناسی روانی و استفاده از درمان شناختی جایگاه برجسته ای را در جامعه علمی ایالات متحده برای او به ارمغان آورده است.
بک در سال 1954 به درپارتمان روان پزشکی دانشگاه پنسیلوانیا پیوست و در حال حاضر در آنجا استاد روان پزشکی است. پژوهش پیشگام بک، اثر بخشی درمان شناختی را برای افسردگی به اثبات رسانده است. او درمان شناختی را با موفقیت در مورد افسردگی، اختلالهای اضطراب فراگیر و وحشتزدگی، الکلیسم و سوء مصرف دارو. اختلالهای خوردن. مشکلات زناشویی و رابطه ای، و اختلالهای شخصیت اجرا کرده است. او برای افسردگی، ریسک خودکشی، خود پنداره، و شخصیت مقیاسهای ارزیابی ساخته است. او بانی انستیتوی بک است که مرکز پژوهشی و آموزشی به سرپرستی یکی از چهار فرزند او به نام دکتر جودیت بک است. او 50 سال است که ازدواج کرده و هشت نوه دارد. آرون بک مفتخر است که روی پرورش دادن مهارتهای درمان شناختی صدها متخصص بالینی کار کرده است. آنها به نوبه خود مراکزی را برای درمان شناختی پایه گذاری کرده اند.
رویکردهای شناختی – رفتاری مانند رفتار درمانی بسیار متنوع هستند ولی در این ویژگیها مشترکند: 1- رابطه مشترک بین درمانجو و درمانگر، 2- این اصل که پریشانی روان شناختی عمدتاً حاصل آشفتگی هایی در فرایندهای شناختی است، 3- تمرکز روی تغییر دادن شناختها برای ایجاد تغییرات مطلوب در عاطفه و رفتار، و 4- درمان کوتاه مدت و آوزشی متمرکز بر مشکلات خاص ( آرنکف و گلاس، 1992؛ دایسون و بلاک 1988؛ ویشار، 1993). همه رویکردهای شناختی – رفتاری بر مدل روانی – آموزشی منظم استوار هستند و همگی بر نقش تکلیف، واگذار کردن مسئولیت به درمانجو برای پذیرش نقش فعال در جلسات درمان و بیرون از آن، و استفاده از انواع راهبردهای شناختی و رفتاری برای به وجود آوردن تغییر تاکید دارند.
درمانی شناختی- رفتاری به مقدار زیاد بر این فرض استوار است که بازسازی اظهارات شخصی فرد به بازسازی برابر در رفتار او منجر خواهد شد. مایکنبام(1977) می نویسد که در چارچوب نظریه یادگیری، درست به همان صورتی که رفتارهای آشکار را می توان مستقیماً مشاهده کرد، شناختهای درمانجویان رفتارهای آشکاری هستند که می توانند شخصاً تغییر یابند. بنابراین، فنون رفتاری نظیر شرطی سازی کنشگر، سرمشق گیری، و تمرین رفتاری را نیز می توان برای فرایندهای ناآشکار و ذهنی تفکر و گفتگوی درونی به کار بست. رویکردهای شناختی – رفتاری که در این فصل مورد بحث قرار می گیرند انواع راهبردهای رفتاری را به عنوان بخشی از مخزن یکپارچه کننده آنها شامل می شوند.
درمان شناختی آرون بک
مقدمه
آرون تی. بک در نتیجه پژوهش خود درباره افسردگی، رویکردی را ابداع کرد که به درمان شناختی (CT) معروف است ( بک ،1963،1967) . مشاهدات او در مورد درمانجویان افسرده معلوم کرد که آنها در تعبیر کردن رویدادهای خاص زندگی سوگیری منفی دارند و همین به تحریف های شناختی آنها کمک می کند( داتیلیو، 2000). درمان شناختی با رفتار درمانی عقلانی – هیجانی شباهت هایی دارد. هر دو رویکردهای فعال، رهنمودی ، کوتاه مدت، متمرکز بر زمان حال، مشترک، و ساخت دار هستند ( بک، راش، شاو، و امری،1979).
درمان شناختی مانند رفتار درمانی عقلانی – هیجانی، درمانی بینش مدار است که بر شناسایی کردن و تغییر دادن افکار منفی و عقاید ناسازگارانه تاکید می کند. بنابراین درمان شناختی مدلی از آموزش روانشناختی است. رویکرد بک بر این منطق نظری استوار است که نحوه ای که افراد تجربیات خود را درک می کنند و سازمان می دهند، چگونگی احساس کردن و رفتار کردن آنها را تعیین می کند. فرضهای نظری درمان شناختی عبارتند از : 1- ارتباط درونی افراد در دسترس درون نگری قرار دارد، 2- عقاید درمان جویان معانی شخصی زیادی دارند، و 3-به جای اینکه درمانگر این معانی را آموزش دهد یا تعبیر کند، خود درمانجو می تواند به آنها پی ببرد( ویشار، 1993).
بک نظریه خود را مستقل از الیس به وجود آورد ولی آنها تبادل نظر کرده اند. بک این امتیاز را برای الیس قایل شد که مفهوم اساسی تمرکز کردن روی عوامل شناختی را به عنوان راهی برای تغییر دادن احساسها و رفتارها معرفی کرد. الیس بک را آدم بسیار روشنفکری در نظر می گیرد که از طریق پژوهش خود خدمات مهمی به روان درمانی کرده است ( ویشار، 1993).
نظریه بنیادی درمان شناختی بر این باور است که برای آگاه شدن از ماهیت یک واقعه هیجانی یا آشفتگی، تمرکز کردن روی محتوای شناختی واکنش فرد به آن رویداد ناراحت کننده یا جریان افکار ضرورت دارد ( درابیز وبک ، 1988). هدف این است که با استفاده از افکار خودکار درمانجویان برای دستیابی به طرحواره های اصلی و بازسازی طرحواره، نحوه ای که آنها فکر می کنند تغییر داده شود. این کار با ترغیب کردن درمانجویان به گردآوری و ارزیابی شواهدی که از عقاید آنها حمایت می کنند صورت می گیرد.
اصول بنیادی درمان شناختی
بک که برای مدت چندین سال از روان کاری استفاده می کرد به « افکار خودکار» درمانجویان خود علاقمند شد. افکار خودکار عقاید خصوصی هستند که محرکهای خصای آنهلا را راه می اندازند و به پاسخهای هیجانی منجر می شوند.بیش ز خشمی که به خود برگردانده شده باشد، یعنی آن گونه که فروید در مورد افسردگی نظریه پردازی کرده بود، در تعبیر یا تفکر آنها سوگیری وجود دارد. بک از درمانجویان خواست به افکار منفی خود که با وجود مغایرت با شواهد عینی ادامه می یابند توجه کنند و از این بررسی، جامع ترین نظریه افسردگی در دنیا را به وجود آورد.
بک معتقد است افرادی که مشکلات هیجانی دارند مرتکب « خطایی در منطق» می شوند که واقعیت عینی را به سمت خود خوار شماری متمایل می کند. درمان شناختی، مشکلات روانی را نشای از فرایندهای پیش پا افتاده ای چون تفکر معیوب، استنباط های غلط بر پایه اطلاعات ناکافی یا نادرست ، و ناتوانی در متمایز کردن خیال از واقعیت می داند. اجازه دهید برخی از خطاهای منظم در استدلال را بررسی کنیم که به فرضهای غلط و سوء برداشتها منجر شده و تحریفهای شناختی نامیده می شوند ( بک و همکاران، 1979، بک و ویشار، 2000؛ داتیلیو و فریمن ، 1992).
بک ( 1976) می نویسد که در گسترده ترین حالت، « درمان شناختی از تمام رویکردهایی تشکیل می شود که پریشانی روانی را از طریق اصلاح کردن برداشتهای معیوب بر طرف می کند» (ص 214). از نظر او، مستقیم ترین راه برای تغییر دادن هیجانها و رفتارهای کژکار، تغییر دادن تفکر نادرست و کژکار است. درمانگر شناختی به درمانجویان می آموزد چگونه این شناختهای تحریف شده و کژکار را از طریق فرایند ارزیابی تشخیص دهند. درمانجویان از طریق تلاش مشترک یاد می گیرند افکار خود را از وقایعی که در عمل روی می دهند متمایز کنند. آنها از تاثیری که شناخت بر احساسها و رفتارهای آنها و حتی بر وقایع محیط دارد آگاه می شوند. به درمانجویان آموزش داده می شود افکار و فرضهای خود، مخصوصاً افکار خودکار منفی خویش را تشخیص دهند.
بعد از اینکه درمانجویان آگاه می شوند که چگونه افکار غیر واقع بینانه آنها بر ایشان تاثیر می گذارند، آموزش می بینند تا این افکار خودکار را با بررسی کردن شواهدی که علیه آنها وجود دارند، در برابر واقعیت آزمایش کنند. این فرایند مستلزم بررسی کردن تجربی عقاید آنها با پرداختن به گفت و شنود سقراطی با درمانگر، انجام دادن تکالیف، گردآوری اطلاعات درباره فرضهایی که کرده اند، یادداشت کردن فعالیتها، و تعبیر کردن به شکل دیگر است ( داتیلیو، 2000، فریمن و دایلیو، 1994) . درمانجویان فرضهایی را درباره رفتار خود تشکیل می دهند و سرانجام مهارتهای خاص حل کردن مشکل و کنار آمدن را به کار یم برند. درماجویان از طریق فرایند کشف هدایت شده، از ارتباط بین تفکر خود و روشهایی که عمل و احساس می کنند آگاه می شوند.
درمان شناختی بر زمان حال تاکید می کند و قصد دارد کوتاه مدت باشد. درمان، بدون توجه به تشخیص، بر مشکلات جاری متمرکز است، گو اینکه تحت شرایط خاصی به گذشته توجه می شود، مانند زمانی که درمانجو نشان دهد خیلی تمایل دارد درباره یک موقعیت مربوط به گذشته صحبت کند؛ زمانی که درمانگر به این نتیجه برسد که لازم است از نحوه یا زمانی که عقاید کژکار بخصوصی به وجود آمدند و بر طرحواره های فعلی درمانجو تاثیر گذاشته اند آگاه شود( داتیلیو، 2003). درمان شناختی توجه زیادی شده است ( داتیلیو، 2002؛ سافران،1998).
چند تفاوت بین درمان شناختی و رفتار درمانی عقلانی – هیجانی
در هر دو درمان شناختی بک و رفتار درمانی عقلانی- هیجانی الیس، واقعیت آزمایی بسیار سازمان یافته است. درمانجویان درسطح تجربی به این نتیجه می رسند که مو قعیتها را بد تعبیر کرده اند،با این حال، بین رفتار رمانی عقلانی- هیجانی و درمان شناختی تفاوت های مهمی وجود دارد،مخصوصاً در رابطه با روشها وسبک های درمان.
رفتار درمان عقلانی- هیجانی بسیار رهنوردی، قانع کننده، و مواجههای است؛ این درمان بر آموزش دادن درمانگر نیز تاکید دارد. در مقابل، یک با طرح کردن سئوال های باز پاسخ برای درمان جویان از گفت وشنود سقراطی استفاده می کند وقصد دارد درمان جویان را به فکر کردن درباره مسایل شخصی ورسیدن به نتیجهگیری های خودشان ترغیب کند. درمان شناختی روی کمک کردن به درمانجویان برای پی بردن به سوء برداشتهای خودشان تاًکید بیشتری دارد وساختارآناز رفتار درمانی عقلانی- هیجانی منظم تر است. درمانگر شناختی از طریق این فرایند سئوال کردن تاًمل آمیز سعی دارد با درمانجویان در آزمون اعنبار
شامل 25 صفحه فایل word قابل ویرایش