دانلود مقاله خطبه ۳۹
نوع فایل : Word
تعداد صفحات : 99
پیشگفتار
ومن خطبة له علیه السلام
[خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر صاحب معاویة لعین التمر] [وفیها یبدی عذره، ویستنهض الناس لنصرته]
مُنِیتُّ بِمَنْ لاَ یُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَلا یُجِیبُ إِذَا دَعَوْ تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ؟ أَمَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ، وَلاَ حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ! أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَأُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً فَلاَ تَسْمَعُونَ لی قَوْلاً، وَلاَ تُطِیعُون لِی أَمْراً، حَتَّى تَکَشَّفَ الاَُْمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَساءَةِ، فَمَا یُدْرَکُ بِکُمْ ثَارٌ، وَلاَ یُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ، دَعَوْتُکُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْجَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الاََْسَرِّة، وَتَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ الْنِّضْوِ الاََْدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْ ضَعِیفٌ .
قوله علیه السلام : «مُتَذَائِبٌ» أی: مضطرب، من قولهم: تذاءبت الریح أی: اضطرب هبوبها، ومنه سمّی الذئب،
منیتبمن لا یطیع اذا امرت و لا یجیب اذا دعوت (من به مردمى مبتلا شدهام که اگر امر کنم اطاعت نمیکند و اگر دعوت کنماجابت نمیکند) .
رهبرى مبتلا به پیروانى نا آگاه از عظمت تکلیف
چه دلخراش است وضع روحى یک رهبر عظیم الشانى که از رهبرى کمترینسود مادى و مقامى براى خود منظور ننماید و از همه عوامل سعادت و فضیلتهمه ابعاد مردم جامعهاش مطلع باشد و شب و روز در راه بوجود آوردن همهعوامل سعادت و فضیلتبراى مردم جامعه خود لحظهاى آرامش نداشته باشد،با اینحال مردم آن جامعه او را درک نکنند و طعم تکالیف و وظائفى را که براىسعادت و فضیلت همان مردم متوجه میسازد نچشند!آرى،بسیار دلخراش وشکنجهزا است وضع روحى رهبرى که بمردم جامعه خود از افق بالاترىمىنگرد و خباثت و پلیدى دشمنان آن جامعه را از همه جهات درک میکند،ولى مردم آن جامعه با یک سستى و بیخیالى به زندگى احمقانه خود ادامه میدهند!باید گفت که آن مردم یا آگاهى از عظمت تکلیف نداشتند و یا شایستگى رهبر خود را به رهبرى قبول نکرده بودند و یا مبتلا به ضعف اراده بودند و یا خود محورىافراد آن جامعه،آنانرا از شناخت«حیات معقول»بىبهره ساخته بود.حقیقتاینست که با نظر به وضع عمومى جامعه آن دوران،همه این عوامل مزبوروجود داشته است،نه باین معنى که هر یک از افراد آن جامعه بوسیله همه اینعوامل پوچ و تباه شده بودند،بلکه بعضى از آنان بیکى از عوامل مزبوره،بعضى دیگر به چند عامل از آنها مبتلا بودند،مگر اقلیتى اسف انگیز که همشایستگى رهبر را برهبرى در حد اعلا و هم عظمت تکلیف و هم قدرت ارادهو انسان محورى را درک نموده و این امور را در«حیات معقول»خود عینیتبخشیده بودند،مانند مالک اشتر،عمار بن یاسر،اویس قرنى و امثال اینان.
لا ابا لکم،ما تنتظرون بنصر ربکم (اى مردمى که اصالت ندارید،براى یارى پروردگارتان در انتظار چه کسىو کدام روزى و چه حادثهاى نشستهاید) .
آخر در انتظار چه نشستهاید؟!
آیا در انتظار حادثهاى بالاتر از هجوم دشمن بىباک و خدانشناس وضد انسان نشستهاید؟! چه حادثهاى دردناکتر از کشته شدن انسانها و ویرانشدن دودمانها و ذلت و خوارى شکستى که از دشمن خونخوار نصیب شمامیگردد؟!در انتظار کدامین روزى نشستهاید؟!در انتظار روزى که رزمندگانتاندر خاک و خون بغلطند و کودکانتان پایمال و زنهایتان اسیر شوند و به بدترینوضعى مبتلا شوند؟!در انتظار کدامین رهبر نشستهاید؟!آیا من کمترینتفاوت و ترجیحى براى خود در میان شما قائلم؟!آیا شما را بمیدان جنگفرستاده،خودم به رفاه و آسایش مىپردازم؟!آیا سعادت و فضیلتى را کهموجب زندگانى اصیل شما میباشد درک نمىکنم؟!پس در انتظار چیستید و چشم براه کیستید؟!
اما دین یجمعکم و لا حمیة تحمشکم (آیا هیچ دینى ندارید که شما را اتحاد جمع کند و هیچ غیرتى نداریدکه شما را بر هجوم به دشمنانتان تحریک کند و به هیجان در آورد) .
یا بمقتضاى دینى که معتقدید از خود دفاع کنید یا بتحریک غیرت انسانى
با مضمون همین جمله بود که سرور شهیدان راه حق و حقیقت امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا در کربلاى خونین،دشمن تبهکار را مخاطب قرارداده و فرمود:
ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم(اگر براى شما دینى نیست و از روز معاد نمىترسید،اقلا در این دنیا آزاد مردباشید).اگر شما واقعا به دین اسلام[یا هر دینى که بر مبناى انسانیت استوار است]معتقد هستید،باید از خود دفاع کنید.و باید به اصول انسانى که حیات فردىو اجتماعى شما را تامین میکند پاى بند بوده و از تباهى حیات خود جلوگیرىنمائید.همه مبانى دین اسلام با تاکید و اصرار صریح به حفظ حیات وارزشهاى آن در این دنیا دستور داده است،و جائى براى هیچگونه عذر وبهانهاى در اسلام وجود ندارد. دستورات اسلام به جهاد و دفاع از مستضعفینو مبارزه با مستکبرین و طغیانگران بحدى قاطع و روشن است که قابل هیچگونهتاویل و چشم پوشى نیست.واگذار کردن حیات و رها کردن آن در عرصهطبیعت و محیط که هر لحظه در معرض تباه شدن بوسیله عوامل مزاحم طبیعتو انسان نماهاى قدرت پرست است،کفران نعمت الهى و رفتار مخالف مشیتالهى ا ست.و اگر معتقد بیک دین نیستید،حد اقل از نوع جاندارانید که انسان نامیده مىشود.آیا فرار از ذلت و مبارزه با خوارى و تحقیر از مختصاتطبیعت روانى انسانها نیست؟! آیا دفاع از حیات اساسىترین مختص ذاتىحیات نیست؟!آیا دفاع از وطن که جایگاه بروز و گسترش ابعاد حیات استلازم نیست،با اینکه این روحیه در همه جانداران دیده مىشود،چگونه شماانسانها متوجه این اصل نیستید؟!بهمین جهت است که امیر المؤمنین علیه السلامدر یک جمله از خطبههاى گذشته فرمودهاند:
و اى دار بعد دارکم تمنعون؟! (و از کدامین جایگاه غیر از جایگاه خوددفاع خواهید کرد؟!)
اقوم فیکم مستصرخا و انادیکم متغوثا،فلا تسمعون لى قولا و لا تطیعون لی امرا حتى تکشف الامور عن عواقب المسائة (در میان شما فریاد زنان میایستم و شما را بعنوان پناهجوئى ندا مىکنم،نه گفتارى را از من میشنوید و نه امرى را از من اطاعت میکنید،تا آنگاهکه حوادث عواقب وخیم خود را نشان بدهد) .
پیش از آنکه عواقب وخیم حوادث گریبان شما را بگیرد،بفریادهاى من گوش بدهید
فریادهاى امیر المؤمنین از روى احساسات زودگذر نیست.فریادهائىکه او سر میدهد،از اعماق جان الهى او بر میخیزد که امواجى از حقایق وو واقعیات روح او است.این حقایق و واقعیات مستند به درک مبانى عالى«حیات معقول»است که از معانى قرآن و اصول عقل سلیم و وجدان پاک و تصفیهشده بوجود آمده است.این همان فریادیست که نوح و ابراهیم و موسى و عیسىو محمد صلوات الله علیهم اجمعین براى پیشبرد بشریت راه انداخته بودند. آنهاچه میگفتند و فریادشان براى چه بود؟فریاد و گفتار همه آنان این بود که خدا از آن خبر میدهد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناسبالقسط (۱) ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان صلاحو فساد و خیر و شر را بوسیله آنان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند) .
پس فریاد پیامبران براى جلب و تحریک مردم به عمل به کتاب آسمانىو قوانین«حیات معقول»و عدالت ورزیدن بوده است.اگر همه اوراق تاریخ راورق بزنیم و در عوامل ناگواریها و تلخىهاى زندگى جوامع و سقوط تمدنها بادقتبنگریم،چیزى جز بىاعتنایى و تخلف از راهنمائىها و فریادهاىپیامبران نخواهم دید.
فما یدرک بکم ثار و لا یبلغ بکم مرام،دعوتکم الى نصر اخوانکم فجرجرتمجرجرة الجمل الاسر و تثاقلتم تثاقل النضو الادبر.ثم خرج الى منکمجنید متذائب ضعیف کانما یساقون الى الموت و هم ینظرون» (نه بوسیله شما خونى که ریخته شده است جبران میگردد و نه بیارى شمابمقصودى میتوان رسید.هنگامى که شما را براى کمک به برادرانتان دعوتنمودم،مانند شتر زخم خورده ناله کردید و مانند شتر مجروح از حرکتباز ایستادید و سنگینى کردید،سپس مشتى سرباز متزلزل و ناتوان بطرفمن حرکت کردید،مانند کسانیکه بسوى مرگ رانده مىشوند و فقط بهنگریستن اکتفا مىکنند.
نه بانتقام خونهائى که با شمشیر تبهکاران ریخته مىشود اهمیتى میدهید و نه ازاحساس برادرى با آن انسانها که در راه شما بخاک و خون در غلطیدهاندبرخوردار هستید
آیا هیچ فکر کردهاید دراینکه خونهائى که در راه دفاع از دین وآرمانهاى شما روى خاک میریزد،پیامى بشما دارند؟آیا هیچ در این مسئلهحیاتى اندیشیدهاید که احساس برادرى در دین اسلام که از علامات درخشاناین مکتب است،بزرگترین عامل وحدت شما است و اگر این عامل تباهشود و یا با بىاعتنایى در آن بنگرید،هیچ عامل وحدت و یگانگى براى خودنخواهید یافت؟زندگى مشتى از مردم که از چنین احساسى بىبهره استاگر چه در محکمترین نظم ریاضى باشد،برتر از زندگى مشتى حیوانات اهلىنخواهد بود که با هم میخورند و با هم میاشامند و با هم حرکت مىکنند وبا هم مىنشینند و مىخوابند و دیگر هیچ.مردم آن جامعهاى که انسانهائى ازآنان مظلوم کشته مىشوند و دیگران به تماشاگرى قناعت ورزیده و به زندگىبىاساس و بىپشتیبان خود دل خوش میدارند،همانندچارپایانى هستند کهبعضى از آنها را مىکشند و دیگر جانداران به علف خوارى و جست و خیز مشغولند.تلختر از همه اینها که گفتم،اینست که اصلا شما هدف و مرامى درزندگىنپذیرفتهاید!شما مانند برگهاى ناچیز و خشکیده خود را تسلیم هدفها ومرامهاى قدرتمندان ضد انسان نمودهاید،گویا نمیدانید که هدف و مراماقویاى قدرت پرست،جز وسیله ساختن شما براى اشباع خودخواهىهایشانچیز دیگرى نیست.
خطبه ۲۹
ومن خطبة له علیه السلام
[بعد غارة الضحاک بن قیس صاحب معاویة على الحاجّ بعد قصة الحکمین] [وفیها یستنهض أصحابه لما حدث فی الاَطراف:]
أَیُّهَا النَّاسُ، الُْمجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، الُمخْتَلِفَةُ أهْوَاؤُهُمْ کَلامُکُم یُوهِی الصُّمَّ الصِّلابَ وَفِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الاََْعْدَاءَ! تَقُولُونَ فِی الَمجَالِسِ: کَیْتَ وَکَیْتَ…ِ، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِیدِی حَیَادِ!مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَلاَ اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ، أَعَالِیلُ بِأَضَالِیلَ دِفَاعَ ذِی الدَّیْنِ المَطُولِ لاَ یَمنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ! وَلاَ یُدْرَکُالْحَقُّ إِلاَ بِالْجِدِّ!
أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ، وَمَعَ أَىی إِمَامٍ بَعْدِی تُقَاتِلُونَ؟ المَغْرُورُ وَاللهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَمْنْ فَازَبِکُمْ فَازَ بَالسَّهْمِ الاََْخْیَبِ وَمَنْ رَمَى بِکُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَنَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَاللهِ لا أُصَدِّقُ قَوْلَکُمْ، وَلاَ أَطْمَعُ فِی نَصْرِکُمْ، وَلاَ أُوعِدُ العَدُوَّبِکُم. مَا بَالُکُم؟ مَا دَوَاؤُکُمْ؟ مَا طِبُّکُمْ؟ القَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُکُمْ، أَقَوْلاً بَغَیْرِ عِلْمٍ! وَغَفْلَةً مِنْ غَیْرِ وَرَعٍ! وَطَمَعاً فی غَیْرِ حَقٍّ؟!
داستان ضحاک بن قیس
بنا به نقل ابن ابى الحدید:ابراهیم ثقفى در کتاب«الغارات»چنین میگوید:«غارتگرى ضحاک بن قیس پس از داستان حکمین (ابو موسى اشعرى و عمرو بنعاص) و پیش از جنگ نهروان بوده است.حادثه غارتگرى ضحاک چنینبوده است:هنگامیکه معاویه از آماده شدن امیر المؤمنین براى نبرد با او آگاهشد،بوحشت افتاده و از دمشق بیرون آمده و به همه نواحى شام اشخاصى فرستاد کهبمردم اطلاع بدهند که على بن ابیطالب (ع) بسوى آنها حرکت کرده است و بر همهمردم یک نسخه نامه نوشت که براى آنان خواندهشد.این نامه چنین بود:
«پس از حمد و ثناى خداوندى،ما و على بن ابیطالب قراردادى نوشتیمو شرطهائى را در آن ذکر کردیم و دو مرد را بر ما و بر او حکم قراردادیم کهمطابق قرآن حکم کنند و از آن تجاوز ننمایند و عهد و پیمان خداوندى رابراى کسى قراردادیم که تعهد را بشکند و حکم را اجراء ننماید.حکمى که طرفدار من بود و من او را حکم قرارداده بودم،زمامدارى مراتثبیت کرد و حکمى که طرفدار على (ع) بود،وى را از زمامدارى خلع نمودو اکنون على بن ابیطالب (ع) از روى ستمکارى رو به شما آورده است (وهرکس که پیمان بشکند،بضرر خود شکسته است) با بهترین وسائل براىجنگ آماده شوید و ابزار جنگ را مهیا کنید و بهر شکلى که بتوانید سبک وسنگین رو به من آورید،خدا ما را و شما را به اعمال نیکو موفق بسازد.پس از این دعوت،مردم از همه آبادیها و نواحى در نزد معاویه جمع شدند وآماده حرکتبه صفین گشتند،معاویه با آنان به مشورت پرداخت و گفت:على بن ابیطالب از کوفه بیرون آمده و از نخیله عبور کرده است.حبیب بن مسلمةگفت:نظر من اینست که از شام حرکت کرده و به همان منزلى که بودیم برویم.
زیرا آن منزلى است مبارک و خدا ما را در آن منزل بهرهمند ساخت وبراى ما از دشمن انصاف گرفت.عمرو بن العاص گفت:راى من اینست که باسپاهیان حرکت نموده و سپاه را در زمین جزیره که تحتسلطه آنها است واردکنى،این کار براى لشکریانت نیروبخش و دشمن را که با تو میجنگد تضعیفمینماید.معاویه گفت:سوگند بخدا،من میدانم که مطلب همانست که تومیگوئى،ولى مردم از این دستور من اطاعت نخواهند کرد.عمرو عاصگفت:جزیره زمین ملایم است معاویه گفت:کوشش مردم در اینست که بهمانمنزلشان برسند که در آنجا بودند (صفین) معاویه و یارانش در بیرون دمشقدو روز و سه روز براى مشورت توقف نمودند،تا جاسوسان معاویه برگشتندو گفتند:در میان یاران على (ع) اختلاف افتاده و گروهى که مسئله حکمیت رامردود دانستهاند،از یاران على (ع) جدا شدهاند و اکنون او از شما منصرفگشته و به کار آن مخالفین پرداخته است.مردم پیرامون معاویه از خوشحالىتکبیر گفتند
معاویه در همان آمادگى،منتظر سرنوشت على (ع) و یارانش بودو اینکه آیا وى بسوى معاویه حرکتخواهد کرد یا نه.دیرى نگذشته بود،خبر آمد که على (ع) خوارج را کشت و پس از شکست آنها،تصمیم گرفته استکه حرکت کند ولى مردم از او مهلت خواستهاند،معاویه و مردم پیرامونشباین خبر خوشحال گشتند.ابن ابى سیف از عبد الرحمان بن مسعده فزارى نقل مىکندکه نامهاى از عمارة بن عقبه که در کوفه اقامت داشتبه معاویه رسید و ما درآنحال در آماده باش جنگى با معاویه بودیم و میترسیدیم که على (ع) از غائلهخوارج فارغ شود و سپس به طرف ما حرکت کند و با خود میگفتیم:اگرعلى (ع) بطرف ما حرکت کند،بهترین جائى که میتوانیم با او رویاروى شویم،همانجا است که سال گذشته بودیم.در نامه عمارة بن عقبه چنین آمده بود:قاریانو مقدس[مابان]یاران على (ع) بر او شوریدند و على (ع) آنها را از بین برد،در نتیجه اختلالى در لشکریان و اهل شهرش رخ داده و میان آنان عداوت افتاده، سخت پراکندهاند،خواستم این موضوع را بتو اطلاع بدهم،تا خدا راشکرگذار باشى…ابراهیم بن هلال ثقفى میگوید:معاویه ضحاک بن قیس فهرىرا خواست و به او گفت:برو بطرف کوفه و هر قدر بتوانى مشرف به کوفه باشو به هرکس که دیدى در اطاعت على (ع) است،هجوم نموده و غارت کن واگر با مردم مسلح یا سواران روبرو شدى،بآنان حمله نموده و موجودیتشانرا غارت نما،اگر روز را در شهرى بسر بردى شب را در جاى دیگر باش.و هرگز در برابر سوارانى که شنیدهاى براى مقابله با تو بسیجشدهاند،مقاومت مکن.
معاویه ضحاک را با لشکریانى که از سههزار تا چهار هزار بودند،بسیج وروانه کرد.ضحاک حرکت نمود و اموال مردم را غارت کرد و هر کس را که ازاعراب دید،کشت و به حجاج بیت الله حمله برد و همه کالاهاى آنها راگرفت،سپس عمرو بن عبیس بن مسعود برادر زاده عبد الله بن مسعود را که ازاصحاب پیامبر بود،دید و او را نیز که در راه حجاج در نزدیکى قطقطانه بود،با جمعى از یارانش کشت.اینست داستان ضحاک بن قیس که از طرف معاویهتبهکار مامور به قتل نفوس مسلمانان و غارت اموال آنان گشته است.امیر المؤمنین (ع) در این مورد خطاب به مردم میفرماید:
ایها الناس المجتمعة ابدانهم،المختلفة اهوائهم (اى مردمى که بدنهایتان در کنار یکدیگر،ولى هوایتان گوناگون است)
پس من با که سخن بگویم؟!
با انبوهى گوشت و پوست و رگ و استخوان که جمعى متشکل از انسانهانیست،چه سخن میتوان گفت؟!آگاهى و هشیارى و تعقل جمعى در شما وجودندارد،زیرا بدنهایتان در کنار یکدیگر ولى ارواحتان پراکنده و هر یک دنبالخواستههاى بىاساس خود را گرفتهاید.من چه کسى را مخاطب قرار بدهم؟شما را؟شما کیستید؟بدانید که این تفرقه و پراکندگى خود دلیل آنست که منشما را با کلمه کیستید؟مخاطب نسازم،بلکه شما را باید با چیستید؟ طرفخطاب قرار بدهم آیا حواستان از کار افتاده است؟آیا نیروهاى مغزى وروانى شما راکد گشته است؟آیا خوب را از بد تشخیص نمیدهید؟آیا عزتو ذلتبراى شما یکیست؟
این همه سئوالها که از شما میکنم،براى آنست که افکار و هدفها وو آرمانهاى شما متحد نیست.اگر اتحادى در هدف داشتید،همه در یکمسیر حرکت میکردید،اگر واقعا ارواح شما با یکدیگر متحد بودند،پیروىاز هواهاى پراکنده نمیکردید.
کلامکم یوهى الصم الصلاب و فعلکم یطمع فیکم الاعداء،تقولون فى المجالس کیت کیت،فاذا جاء القتال قلتم حیدى حیاد (سخن شما سنگهاى سخت را سست و کارتان دشمنان را درباره شما بهطمع میاندازد.وقتى که در مجالس مىنشینید از همه جا سخن میرانید وو هنگامیکه جنگ به سراغتان میآید، فریاد برمیآورید،اى جنگ ازما دور شو)
با حماسه در سخنپردازىها صخرههاى سخت را متلاشى میکنند،ولى خود در ب
رابر اراده دشمن متلاشى میشوند!
بله،
چنانش بکوبم به گرزگران که پولاد کوبند آهنگران
فردوسى
بالاتر از این: گر فلک یک صبحدم با من گران دارد سرش شام بیرون میروم چون آفتاب از کشورش مسیح کاشانى
بدین ترتیب:
ما چو خود را در سخن آغشتهایم از حکایت ما حکایت گشتهایم
مولوى
این حماسهها و مشت گره کردنها آخرین شعلههاى رو به نابودى نیروهایىاست که از هواهاى بىاساس و تخیلات و وسوسههاى خودپرستى بوجود آمدهو آنها را تباه میسازد.دشمن چه میخواهد؟دشمن موجوداتى بیحس و بىارادهکه تمام قواى خود را براى تحریک زبان و جولان دادن چشم که سیماىشجاعان را مجسم میسازد،بسیج نمودهاند.یکى از وحشتناکترین شکستهایىکه مردم یک جامعه را بخاک سیاه مىنشاند،جایگزین کردن کلمات و سخنانپرطنطنه و حماسهآفرین،بجاى اراده و تصمیم و عمل عینى است.گویى باگفتن اینکه ما از سلسله شجاعترین نژادهاى بشرى هستیم،میتواند سنگرى رااز دشمن بگیرد.اداى اینگونه جملات فریبا با چنان حماسه و شور و عشق انجاممیگیرد که هیجان و طوفانگرى خود پیروزى ناتوانتر از ایجاد چنان شور و عشقمیباشد.سخن آن عامل سحرآسا است که نیروى کاذب بوجود میآورد و نیروىواقعى را تباه میسازد و بقول مولانا خود انسان را تبدیل به سخن مینماید.
ما عزت دعوة من دعاکم و لا استراح قلب من قاساکم (دعوت و تحریک کسى که شما را[بسوى حق و دفاع از آن]میخواندارزشى ندارد و آن کس که در جریان شکنجه شما قرار بگیرد هرگز دل راحتىنخواهد داشت)
نه ارزش دعوت به حقرا درک میکنید و نه قلبى را که براى شما مىتپدتشخیص
میدهید.
آنچنان در توهمات و هواهاى بىپایه خود فرو رفتهاید و آنچنان خودخواهى-هایتان رنگ حق را مات کرده است که نه حق را میشناسید و نه معناى دعوتحق را مىفهمید و نه دعوت کننده را بجاى میآورید.بدتر از این نابخردىهاىبنیان کن،حماقتهاى تبهکارانه شما است که نالهها و فریادهایم را نمیشنوید.اضطراب و تشویش قلبم را که براى سعادت دنیا و آخرت شما مىتپد،در نمییابید.شما با خود چنین میگوئید که:على بن ابیطالب چه میگوید و از ما چه میخواهد؟ما را بکجا میکشاند،عاقبت کار ما چه خواهد بود؟آیا در این دنیا کسى راروشنتر از على (ع) و گفتارى را صریحتر از گفتار او سراغ دارید؟من کهنه خودم را از شما پنهان میکنم و نه گفتارم مانند سیاستمداران عوام چند پهلوو ابهامانگیز است.گفتار من عبارتست از دعوت شما براى دفاع از حق،آیا در هدفگیرى من از دعوت تردیدى دارید؟صریحا بشما میگویم: هدفمن از دعوت شما براى دفاع از حق،نابود کردن موانع«حیات معقول»شما است که پیامبر اکرم دعوت بسوى آن نموده است.هدف من از دعوت،ریشهکن کردن عوامل تباهى حیات است که امروز معاویه ضد بشر در راس آنهاقرار گرفته است.
دعوت من براى مبارزه بىامان با ماکیاولىگریهاى طاغوت شام استکه اگر امروز به دعوت من گوش ندهید،فردا شما را به روز سیاه نشاندهحیات شما را بازیچه خود کامگیهایش قرار خواهد داد.دریغا،تاکنون اینحقیقت را درک نکردهاید که رابطه من با شما،رابطه یک سیاستمدار قدرتپرست و خودخواه نیست که براى یک دستمال در راه خواستههایش قیصریههاىحیات شما را آتش بزند.براى درک رابطه من با شما،اطلاع از لرزشهاو اضطرابات قلبم بگیرید.شما این بهانه را هم نمیتوانید بیاورید که ما قلب ترانمىبینیم،زیرا-
خطبه ۴۹
ومن خطبة له علیه السلام
[وفیها جملة من صفات الربوبیة والعلم الالهی]
الْحَمْدُ للهِ الَّذِی بَطَنَ خَفِیَّاتِالاَُْمُورِ، وَدَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلاَمُالظُّهُورِ، وَامْتَنَعَ عَلَى عَیْنِ الْبَصِیرِ؛ فَلاَ عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ، وَلاَ قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ، سَبَقَ فِی الْعُلُوِّ فَلاَ شَیءَ أَعْلَى مِنْهُ، وَقَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلاَ شَیْءَ أَقْرَبُ مِنْهُ، فَلاَ اسْتِعْلاَؤُهُ بِاعَدَهُ عَنْ شَیْءٍ مِنْ خَلْقِهِ، وَلاَ قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فی المَکَانِ بِهِ،
لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ، ولَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفِتِهِ، فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلاَمُ الْوُجُودِ، عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ، تَعَالَى اللهُ عَمَّا یَقولُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَالْجَاحِدُونَ لَهُ عُلوّاً کَبِیراً!
الحمد لله الذى بطن خفیات الامور (سپاس مر خداى را است که به همه امور مخفى دانا است) .
اى خدا،اى خالق بىچند و چون آگهى از حال بیرون و درون
براى ذات اقدس ربوبى هیچ پوشیدهاى وجود ندارد
ابن ابى الحدید در شرح خود ج ۴ از ص ۲۱۸ به بعد نظریات فلاسفه ومتکلمین را درباره علم خداوندى تا نه (۹) نظریه میشمارد:
نظریه یکم
از متکلمین است که میگویند:خداوند سبحان به همه اشیاءدانا است،چه در گذشته و چه در آینده،و عالم استبه ظاهر اشیاء و باطنآنها و بهر چه که محسوس یا نامحسوس است.این نظریه قطعا مطابق حکمضرورى عقل و آیات قرآنى است.اما حکم ضرورى عقل چنین است کهخداوند متعال جهان هستى را با همه اجزاء و حوادث و روابطى که دارند،با مشیت قاهره خود در عالم امر تقدیر فرموده،سپس با فیض مستمر خودبه عالم خلق سرازیر نموده و به جریان میاندازد.آیا امکان دارد که خداوندسبحان به آنچه که از مشیت و اراده ربانىاش گذشته و بوسیله فیض مستمر او[که بدون آگاهى به آن فیض نمیباشد]به عالم خلق سرازیر میگردد و به جریانمیفتد،عالم نباشد؟!وانگهى با نظر به رابطه نورى که با همه اشیاء دارد، چیزى نمیتواند بر او پوشیده بماند. ..
مقاله خطبه ۳۹