فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

پاورپوینت درباره پیدایش نهضت روحانیت و اوج گیری بیداری اسلامی

اختصاصی از فی گوو پاورپوینت درباره پیدایش نهضت روحانیت و اوج گیری بیداری اسلامی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پاورپوینت درباره پیدایش نهضت روحانیت و اوج گیری بیداری اسلامی


پاورپوینت درباره پیدایش نهضت روحانیت و اوج گیری بیداری اسلامی

فرمت فایل :power point( قابل ویرایش) تعداد اسلاید:18  اسلاید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

vدولت اسدالله علم

با رحلت آیت الله بروجردی مرجع بزرگ تقلید شیعیان جهان در فروردین ماه 1340؛ شاه تصور کرد که زمینه برای جانشینی مرجع یا مراجع تقلید به جای آآیت الله بروجردی وجود ندارد .از این رو فرصت را برای اجرای اصلاحات مورد نظر آمریکا مناسب دید .

vبیشتر بدانید

برای تقویت مرجعیت و تمرکز آن،عده ای از مدرسان حوزه علمیه قم تصمیم به دعوت از آیت الله بروجردی برای مهاجرت به قم گرفتند. از میان این عده، سرشناس ترین آنها آیت الله خمینی بود . به عقیده ایشان بازسازی حوزه علمیه قم تحت زعامت مرجعیت مقتدر تنها عامل نجات تشیع ایران بود . آیت الله بروجردی که از شاگردان مراجع بزرگی چون :آخوند خراسانی،سیدمحمدکاظم یزدی و جهان گیرخان قشقایی بود. در دوره زعامت و مرجعیت تأمه وی،حوزه علمیه قم از جریان بیداری اسلامی باز نماند و همچون دانشگاه بر آن تأثیر گذاشت و از آن تأثیر پذیرفت و نقش بسیار مهمی در حفظ جامعه مسلمان ایران از آفت ها و بحران های سیاسی و اجتماعی آن مقطع حساس ایفا کرد. بسیاری از افرادی که در شکل گیری انقلاب اسلامی نقش داشتند از شاگردان ایشان بودند.


دانلود با لینک مستقیم


پاورپوینت درباره پیدایش نهضت روحانیت و اوج گیری بیداری اسلامی

دانلود مقاله واقعه غدیر ، اوج بلاغت ولایت

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله واقعه غدیر ، اوج بلاغت ولایت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

کتاب«الأمام على ّفى الکتاب والسنّة» مجموعه اى است مشتمل بر سیره و زندگانى على(ع)، از ولادت تا شهادت، بر اساس نصوص روایى و تاریخى فریقین. این مجموعه، مدخلهایى دارد که غالباً گزارشهایى تحلیلى از نصوص موجود در کتاب است.
آنچه در این مقاله آمده است، بخشى از مدخل تحلیلى فصل«امامت» کتاب است. از این رو متن روایتهاى مختلف نیامده و به گزارش محتوایى آنها بسنده شده است.
علوم حدیث
اسلام، خاتم ادیان، و رسول اللّه(ص) خاتم پیامبران و قرآن، فرجام بخش کتابهاى آسمانى است. بدین سان اسلام زمان شمول است و جهانشمول و پیامبر(ص) ابلاغ کننده دینى است که رنگ ابدیت دارد و زمان، طومار حیات او را درهم نمى پیچد. این از یکسو. از سوى دیگر ناموس خلقت چنین است که رسول اللّه(ص) چونان دیگر انسانها حیات ظاهرى محدودى دارد و بنا بر سخن صریح قرآن او نیز طعم مرگ را خواهد چشید،چنانچه دیگران: «انک میّت و انّهم میّتون» (زمر،30).
پیامبر(ص) رسالت ابلاغ آموزه هاى دین را بر عهده دارد، بدان گونه که رهبرى و زعامت جامعه را نیز. به دیگر سخن رسول اللّه(ص) مرجع فکرى مردم و نیز زعیم و پیشواى سیاسى آنهاست. بر این اساس، پرسش جدّى و مهمى ـ که هرگز نمى توان از کنار آن بسادگى گذشت و در درازناى تاریخ دل مشغولى مهم متفکّران اسلامى نیز بوده است ـ این است که این زعیم بزرگ الهى و مرجع باشکوه خدایى که آیینش را زمان شمول اعلام کرده است، براى آینده آیین و مکتبش چه کرده است؟ آیا آینده اى مشخص را رقم زده است و یا به هیچ روى براى آینده طرحى نیفکنده و کار را یکسره به مردم وانهاده است و یا …؟
عالمان، محدثان، متکلمان و متفکران اسلامى در این باره بسیار حکم زده اند و تئوریهاى گونه گونى پرداخته اند1، و بواقع کوشیده اند آنچه را در تاریخ اسلام واقع شده است به گونه اى، استوار بدارند و براى آن، مبنا و یا مبانى یى بسازند، امّا حقیقت چیست؟ در نگریستن دقیق به موضوع نشان خواهد داد که چگونگى موضع رسول اللّه(ص) از سه حال خارج نیست:
1ـ بر این باور باشیم که پیامبر(ص) یکسر مسئله را مسکوت گذاشته است بدون اینکه درباره آن با امت سخنى بگوید؛
2ـ آن را به امت وانهاده و بر تدبیر آنها اعتماد کرده و صحابه مأمور رقم زدن آینده شده اند؛
3ـ با نص صریح آینده را رقم زده است و کسى را که باید بار مسئولیت هدایت امت و اداره جامعه اسلامى پس از وى را به دوش بگیرد معرفى کرده است. اکنون به این فرضها بنگریم و چگونگى آنها را وارسى کنیم.

 

1) سکوت در قبال آینده
چرا پیامبر(ص) باید طرحى براى آینده نیفکنده باشد؟
این بى اعتنایى و سکوت را مى شود بر دو پیش فرض بنا نهاد. اکنون بنگریم آیا چنین پیش فرضهایى معقول است:
1ـ احساس امنیت و نفى هرگونه خطر
بدین معنا که پیامبر مى دانسته است که هیچ گونه خطرى امت را تهدید نمى کند و آینده مردم را هیچ جریان شکننده اى متزلزل نخواهد ساخت و امتى که بزودى «رسالت اسلامى» را به ارث خواهد برد براى پى ریزى طرحى در اداره جامعه موفق خواهد بود. آیا این تصوّر درست است؟!
واقع صادق جامعه آنروز مى تواند بخوبى روشنگر آن باشد که چنین تصوّرى نااستوار است و خطرهاى جدّى و بنیاد براندازى جامعه آن روز اسلامى را تهدید مى کرده است.
الف ـ خلأ رهبرى
پیامبر(ص) جامعه اى بنیاد نهاده بود که از شکل گیرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سیاسى آن زمانى طولانى نمى گذشت و زمام امور، ثقافت، سیاست و قضاوت را یکسر به عهده داشت؛ این از یکسو. از سوى دیگر، درگیرى هاى بسیار و نبردهاى پى در پى، امکان تعمیق اندیشه و گسترش معیار گرایى و تعمیم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(ص) گرفته بود و براستى بسیارى از کسانى که عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عمیقى از دین داشتند و نه از پیامبر و نه از ابعاد رسالت. این گونه کسان با فقدان رهبرى دچاربحران مى شدند، و در بحرانِ دلهره آفرین، توان تصمیم را از دست مى دادند و یکسر در کمند سیاست بازان و سیاست زدگان قرار مى گرفتند.
آیا با توجه به این واقع صادق ـ که نمونه هاى عینى تاریخى آن بسیار است ـ مى شود تصوّر کرد، پیامبر(ص) چنین جامعه اى را رها کرده و سرنوشت آینده شان را بدانها سپرده و خود را از آینده فارغ داشته است؟!
ب ـ رشد نایافتگى جامعه
بر بخش پایانى سخن پیشین تأکید کنیم که وارثان انقلاب از آنچنان جایگاه فکرى و سیاسى والایى برخوردار نبودند که بتوانند با آرامش و آینده نگرى، آینده را رقم بزنند، رسوبات جاهلى، و تعصبات قبیلگى در میان آنان هنوز نفوذى جدّى داشت، باز هم تأکید کنیم که آنان از جایگاه والاى نبوت و رسول اللّه(ص) درک استوارى نداشتند و از این روى، گاه او را فردى تلقى مى کردند که «از سر غضب و خشنودى» سخن مى گوید، و دیگرى گاه او را به عدالت توصیه مى کرد. و گاه تصمیم گیریهاى وى چنان بدانها گران مى آمد که در اصل رسالت شک مى کردند.2
با این همه آیا معقول است که زمام امور را در چنین جامعه اى بدانها مى سپرد و با اطمینان خاطر به سوى حق مى شتافت؟
ج ـ منافقان، جریانى شکننده از درون
کسان بسیارى در هنگامه حاکمیت و رسالت رسول اللّه(ص) با تمام توان و قدرتى که آن بزرگوار یافته بود، با وى رویاروى مى شدند، آنان گو اینکه پوششى از ایمان بر خود نهاده بودند امّا در بنیاد یکسر با گسترش آیین حق در تضاد بودند. این مواجهه را با توجه به واقع تاریخ مى توان بس گسترده تر از گستره عملکرد منافقان دانست ـ که بدان اشاره
خواهیم کرد ـ و نمى توان رسول اللّه(ص) را از این همه بى خبر انگاشت.3 و چنین پنداشت که آن بزرگوار بدون توجه به اینها و جز اینها امت را رها کرده و رفته است.
د ـ یهود و قدرتهاى دیگر، خطرى دلهره آفرین از برون
اسلام، انقلابى بود ویرانگر و بنیادنگر. حرکتى بود که بسى نقشه هاى شیطانى را در هم ریخت و بر ویرانه هاى آن بنیادى نو بنا نهاد. رسول اللّه(ص) آیینى را عرضه کرده بود که داعیه رهبرى جهان را داشت، دشمن، این همه را دریافت و با تمام توش و توان در برابر آن ایستاد و تا آخرین رمق جنگید و چون نبرد رویاروى را بى ثمر دید،به توطئه هاى گوناگون دست یازید. این همه براى کسانى که اندک آگاهیهایى از تاریخ اسلام داشته باشند، روشن است. اکنون با آن رویاروییها و درگیریها با یهود و قبایل مشرک و…، آیا مى توان تصوّر کرد که آنان آرام گرفته بودند و دیگر کارى با اسلام نداشتند، و براى سیاستمدارى هوشمند و آگاه معقول است که این همه را نادیده انگارد و بدون هیچ طرح و برنامه براى حرکت نوپایش بگذارد و برود؟4 آیا مى شود رسول اللّه(ص) را پیشوایى تصوّر کرد که پس از آن همه درگیرى اکنون بر این باور است که امتش آنچنان صلابت یافته اند که دیگر از آنها هراسى نیست و یا چنان سر براه شده اند که دیگر خطرى ندارند؟و دشمن چنان تسلیم و یا مقهور و یا باورمند به این حرکت شده است که دیگر توطئه اى نمى کند و ضربه نمى زند و…
2ـ بى تفاوتى نسبت به آینده
بر این باور باشیم که رسول اللّه(ص) خطر را احساس مى کرد و موقعیت آینده را بخوبى در مى یافت، امّا مسئولیت و رسالتش را با فرجام زندگى اش خاتمه یافته تلقى مى کرد، و چون خود در میان مردم نبود و خطرى شخص او را تهدید نمى کرد، و آنچه احتمالاً به وقوع مى پیوست با منافع شخص وى ـ العیاذ بالله ـ در تضاد نبود و… مردم را به خود وانهاد و هیچ گونه طرحى براى آینده نیفکند و… آیا چنین تصوّرى را مى شود براى سیاستمدارى واقع نگر، انسانى هوشمند و تلاشگر در ذهن پروراند؟ آیا بر رسول الله(ص) آن پیام آور سختکوش آرام ناپذیرى که خدایش به آرامش دعوت مى کند که:
ما انزلنا علیک القرآن لتشقى(طه،2).
و در سختکوشى و تلاش بى امانش براى هدایت مردمان مى فرماید:
عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم(توبه، 128).
آیا بر آن بزرگوارى که آینده امت را در آخرین لحظه هاى زندگى نیز فراموش نمى کرد و با تنى تب آلود به «تجهیز سپاه اسامه» فرمان مى داد، و … مى شود چنین گمانى برد؟! آیا قصّه آکنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرین لحظات زندگى براى رقم زدن چیزى که امت را هماره از گمراهى نجات دهد، بسنده نیست،تا این پندار را یکسر تباه بدانیم و مسکوت نهادن آینده امت را جسارتى بر رسول الله(ص) بدانیم و ساحت پاک آن بزرگوار را پیراسته از این همه… .
2) آینده امت به تدبیر آنها وانهاده شده بود
بر این باور باشیم که پیامبر(ص) به طور صریح،پیشواى آینده امت را تعیین نکرده است، چون این امر به عهده امت نهاده شده بود، تا آگاهان از مهاجر و انصار براساس شورا و رایزنى آینده امت را رقم بزنند. آیا مى شود چنین باورى را پذیرفت و آن را با حقیقت منطبق دانست؟ نکاتى را که درباره این فرض، تأمل برانگیز است مى توان بدین سان برشمرد:
الف: اگر چنین مى بود باید رسول الله(ص) امت را با نظام شورایى و چندى و چونى آن آشنا مى ساخت و حدود، وظایف و قوانین شورا را مشخص مى کرد. چون تا بدان روز نه جامعه چنان شیوه اى را در ساختار حکومت تجربه کرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت. آیا معقول است که بگوییم پیامبر(ص) مردمان را در رهبرى آینده امت به شیوه نامعلوم حوالت داده است؟!
آنچه این پندار را یکسره تباه مى سازد این است که سیاست بازان هرگز بر چنین پیش بینى از سوى رسول الله(ص) استناد نکردند، و مسندنشینان خلافت نیز چنین نکردند؛ چون ابوبکر یکسر به «نصب» روى آورد و عمر تصریح کرد که چون کسى را نمى یابد به شورا تن مى دهد؛ او به هنگام مرگ گفت:
لو ادرکنى احد رجلین لجعلت هذا الأمر الیه ولو ثقت به سالم مولى أبى حذیفه و أبى عبیدة الجرّاح و لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شورى.5
بدین سان روشن است که این تئورى هیچگونه پیوندى با پیامبر(ص) ندارد، و ساخته اى است در گذرگاه زمان براى توجیه واقعیت6 واقع شده در تاریخ اسلام.
ب: نکته مهم دیگر این است که اگر رسول الله(ص) چنین آهنگى را داشته است، و در اندیشه آن بوده است که سیاسى را به صحابه وانهد، باید در جهت آماده سازى آنها بسى مى کوشید. پیامبرى که از درهم شکسته شدن نظامهاى قیصرى و کسرایى سخن مى گوید، و آیینش را زمان شمول وجهانشمول اعلام مى کند، آیا اصحابش از چنان جایگاهى در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند که این بار سنگین را به دوش گیرند؟ واقعیت چیست؟ چنین چیزى را درباره صحابیان مى توان باور داشت؟ این سئوال بسى جدّى است و براى بسیارى مطرح، و از کنار آن بسادگى گذشتن ظاهراً نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقیدتى است. آقاى «مروان خلیفات» از جمله کسانى است که این سئوال به طور جدّى بر او مطرح شده است و او را به تأمل واداشته است.7 او براى پاسخ، به متون حدیثى و تاریخى بازگشته، و سیر وسلوک او در منابع نتیجه اى داده است که بسیار خواندنى است. وى با استفاده از این مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم کتابش را رقم زده است که گزیده آن چنین است:
صحابه بسیار اندک سئوال مى کردند و آنچه را مى شنیدند کم روایت مى کردند، سرّ دیگر آنکه به منع تدوین و نشر حدیث همت گماشتند، افزون بر این آنان حقایق بسیار اندکى از رسول الله(ص) دریافتند، آنان تصریح کرده اند که دلمشغولیهاى بسیار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگیرى سنت و حقایق باز مى داشته است8. دیگر آنکه آنان در نقلها بسیار اشتباه مى کردند، گاه فقط بخشى از حدیث را نقل مى کردند و دیگر گاه سخن دیگران را به رسول الله(ص) نسبت مى دادند. کسانى مرعوب نقلهاى کتابهاى پیشین بودند و آنها را در بیان آثار اسلامى مى پراکندند، وگاهى آنچه را فراگرفته بودند فراموش مى کردند، که بدین نکته تصریح کرده اند. گاه به خطا پاسخ مى گفتند و با تنبّه دیگران حق را باز مى یافتند. کسانى از صحابه بر اساس آیاتى از قرآن به نفاق گرویده اند و یا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صریح منقول در صحیحین رسول اللّه(ص) برخى را هیمه آتش دانسته است و… آیا با این همه مى شود پنداشت که رسول اللّه(ص) مرجعیت فکرى و زعامت سیاسى و تفسیر آیین و کتاب را بدانها وانهاده است؟9
بدین سان نباید تردید کرد که وانهادن امور امت به آنها و یا به نخبگانِ! آنها و مرجعیت دادن به صحابه چیزى است که در گذرگاه تاریخ براى توجیه واقعیتهاى تلخ رقم خورده پس از رسول الله(ص) ساخته شده و ریشه در هیچ نصّى شرعى ندارد.
3) تعیین آینده و نصّ بر خلافت و ولایت
بدین سان بر این باور هستیم که رسول الله(ص) با حساسیت تمام، آینده امت را رقم زده است و پیشواى پس از خود را تعیین کرده است، و ماجراى غدیر و نصوص مربوط به آن خطبه عظیم، تصریح و تأکیدى است بر آنچه رسول الله(ص) بارهاى بار آن را اعلام کرده بوده است: ولایت على(ع) و امامت پیراسته جانى نستوه که پیامبر از آغازین روزهاى زندگى اش او را همبر خود داشته است و هرگز شرک، جان پاکش را نیالوده است، کلام مولى(ع) در این باره بسى شنیدنى است:
وقد علمتم موضعى من رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه و آله ـ بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة. وضعنى فى حجره وأنا ولد یضُمُّنى إلى صدره و یکنُفُنى فى فراشه و یُمِسُّنى جسده و یُشِمُّنى عرفه. و کان یمضع الشئ ثمّ یلقمُنیه. و ماوجد لى کذبةً فى قول ولاخطلةً فى فعل. ولقد قرن اللّه به ـ صلى اللّه علیه و آله ـ من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره.
ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر أمّه، یرفعه لى فى کلّ یوم من اخلاقه علماً و یأمرنى بالاقتداء به. ولقد کان یجاور فى کلّ سنة بحِراء فأراه ولایراه غیرى. ولم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ و خدیجة وانا ثالثهما.
أرى نور الوحى و الرسالة و أشُمُّ ریح النبوّة ولقد سمعت رَنَّة الشیطان حین نزل الوحى علیه ـ صلى اللّه علیه و آله ـ فقلت: یا رسول اللّه، ماهذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان قد أَیس من عبادته. انّک تسمع ما اسمع و ترى ما أرى، الاّ انّک لست بنبىّ ولکنّک وزیر و انّک لعلى خیر؛10
شما مى دانید مرا نزدِ رسول خدا چه رتبت است، و خویشاوندیم با او در چه نسبت است. آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و برسینه خویشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانید چنانکه تنم را به تن خویس مى سود و بوى خوشِ خود را به من مى بویانید. وگاه بود که چیزى را مى جَوید، سپس آن را به من مى خورانید. از من دروغى در گفتار ندید، و خطایى در کردار نشنید. هنگامى که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پیمود، و خویهاى نیکوى جهان را فراهم نمود.
و من در پى او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنانکه شتربچّه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پیروى آن مى گماشت. هرسال در حراء خلوت مى گزید، من او را مى دیدیم و جز من کسى وى را نمى دید. آن هنگام جز خانه اى که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه اى مسلمانى راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم. روشنایى وحى و پیامبرى را مى دیدم و بوى نبّوت را مى شنودم.
من هنگامى که وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم. گفتم: اى فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت:این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بینى آنچه را من مى بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستى و وزیرى و بر راه خیر مى روى ـ و مؤمنان را امیرى.
تصریح و نص رسول الله(ص) بر امامت و ولایت على(ع) بدانسان گسترده و روشن است که هیچ تردیدى را برنمى تابد، آن بزرگوار، نه یک بار و دوبار بلکه دهها مورد با اشاره و تصریح حقِ خلافت و خلافت حق را فریاد کرده است، و طرحى روشن و مشخّص براى آینده امت درانداخته و این همه را در میان مردم فراز آورده است.
این حقنمایى و حق گسترى تمامت حیات رسالت آن بزرگوار را فراگرفته است و در حادثه «غدیر» به اوج خود رسیده و حق بر «ستیغ» قرار گرفته است. در نگریستن به همه موارد ـ که در این فصل به تفصیل گزارش خواهد شد ـ تردیدى باقى نمى گذارد که بزرگترین دل مشغولى رسول الله(ص) مسئله امامت و رهبرى آینده بوده است. از این روى هیچ مناسبت و موقعیت شایسته اى را براى روشن کردن این حقیقت و ابلاغ این مأموریت الهى از دست نهشته است.
رسول خدا(ص) از آغازین روزهاى رسالت بر این امر توجه مى دادند که اوج آن حادثه غدیر است. در اینجا نخست گزارش از آن تلاشها ارائه مى دهیم و سپس با بسطى بیشتر به واقعه غدیر مى نگریم.
1ـ حدیث یوم الأنذار
رسول الله(ص) براساس آیه:« وانذر عشیرتک الاقربین»(شعراء، 214) مأمور مى شود خویشان خود را به اسلام دعوت کند11 و چون آنان با دعوت پیامبر(ص) گرد مى آیند رسول الله(ص) پس از مقدماتى که در آن مى کوشد زمینه بیان و تفهیم پیام اصلى را فراهم آورده مى فرماید: «فایّکم یوازرنى على هذا الأمر على أن یکون أخى ووصیى وخلیفتى فیکم؟»ودر نقلهایى آمده است: «… خلیفتى من بعدى».12
در آن جمع تنها کسى که، پاسخ مثبت به این فراخوان را فراز مى آورد، على(ع) است. رسول الله(ص) پس از آن پاسخ مثبت مى فرمایند:
ان هذا أخى و وصیّى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له وأطیعوا.13
بدین سان پیامبر(ص) در آغازین روز دعوت علنى رسالت، ولایت، امامت و پیشوایى على(ع) را رقم مى زند و چنین است که مى گوییم ولایت علوى در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است. آن روز آنان که در آن مجلس گرد آمده بودند این پیام را بروشنى دریافتند و از کلام رسول الله(ص) پیشوایى على(ع) و لزوم اطاعت از وى را فهمیدند، از این روى برخى به ابوطالب گفتند: «قَدْ أمرک أن تسمع لأبنک وتطیع». امّا در مقابل این پیام صریح، گرانجانى کردند و حق را برنتابیدند و با استکبار از پذیرش حقّ شانه خالى کردند.
این مطلب به طرق گونه گون و با نقلهاى مختلف گزارش شده است به گونه اى که هیچ تردیدى را بر نمى تابد. افزون بر این بیاوریم که ابوجعفر اسکافى معتزلى حدیث را «صحیح» مى دانسته و نیز عالمانى دیگر از جمله: شهاب الدین حفاجى در شرح «الشفاء بتعریف حقوق المصطفى»، قاضى عیاض، و متقى هندى14 که تصحیح ابن جریر طبرى را گزارش کرده است.15 کسان دیگرى نیز بر صحت آن تأکید کرده اند.16
2ـ احادیث وصایت
وصیت براى تداوم راه و حراست از مکتب، سیره هماره رسولان الهى بوده است، رسول الله(ص) با تصریح به این حقیقت، در موارد متعدّد و مناسبتهاى مختلف، وصایت را براى مولى(ع) رقم زده است. رسول الله(ص) فرمود:
ان لکلّ نبىّ وصیّاً ووارثاً وانّ علیّاً وصیى ووارثى.17
این گونه گفته ها از رسول الله(ص) درباره على(ع) بدانسان زیاد بوده است که واژه «وصیّ» را براى على(ع) چونان وصفى شناخته شده و بدون ابهام قرار داده،و چون واژه «وصیّ» در گفتارها و سروده ها بکار مى رفت مسلمانان صدر اسلام بى هیچ تردید از آن على(ع) را مى فهمیدند18 و مثلاً جانشینى، خلافت و امامت را؛ گو اینکه بنى امیه بسى کوشیدند تا مگر این عنوان ارجمند را از مولى بزدایند و سخنهاى بسیار برساختند که این تعبیر برساخته است،19 امّا مگر «حق» با ستیزِ حق ستیزان ستردنى است؟
3ـ احادیث منزلت
از جمله شکوهمندترین عناوینى که با آن رسول الله(ص) از مولى(ع) یاد کرده اند، «همسانى» و «همبرى» مولا(ع) با رسول الله(ص) است. این گونه احادیث در بیان و بنان عالمان و محدثان به پیروى از صریح کلام پیامبر(ص) بر «احادیث منزلت» شهره است. این جایگاه بلند براى مولا را، رسول الله(ص) از جمله با عبارتى چون «انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى» رقم زده است. این حقیقت را پیامبر(ص) بارهاى بار و در میان مردم فراز آورده و بدین گونه «همسانى خود با على» را در پیش دیدها نهاده و به تاریخ سپرده است. از جمله مواردى که این کلام معجز شیم درباره مولا(ع) فراز آمد در نبرد تبوک بوده است.
پیامبر(ص) در شرایطى بس سخت و شکننده سپاهى گران را سامان داد و به آهنگ نبرد با رومیان از مدینه بیرون آمد.تبوک دورترین نقطه اى بود که رسول الله(ص) در طى نبردها بدانجا مسافرت مى کرد. جریان نفاق در آن روزگار در مدینة الرسول شکل گرفته بود و با نهایت کینه توزى و مخفى کارى در اندیشه ضربه زدن بر پیکر جامعه نو پاى اسلامى بود، پیامبر نگران از سفر طولانى و فتنه انگیزى هاى منافقان و کینه توزان، على(ع) را براى حراست از مدینه و به عنوان «سرپرست اهل بیت و گروه مهاجر و …» در مدینه گذاشت. فتنه انگیزان که با وجود على(ع) تمام نقشه هاى خود را نقش بر آب مى دیدند، شایعه اى ساختند و پراکندند، که على(ع) از شدّت گرما و دشوارى راه از همراهى با پیامبر تن زده است. اکنون شیرِ بیشه نبرد و قهرمان بى بدیل صحنه هاى رزم بود که آماج اتهام بود، مولا(ع) به محضر رسول الله(ص) شتافت و پرده از توطئه برداشت و رسول الله(ص) در نهایت صمیمیت و با بیانى نشانگر عظمتِ مولا(ع) در چشم رسول الله(ص) گفت:
ارجع یا أخى الى مکانک، فأن المدینة لا تصلح الاّ بى أو بک، فانت خلیفتى فى اهلى و دار هجرتى وقومى، أما ترضى أن تکون منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ أنّه لا نبىّ بعدى …
رسول اللّه(ص) با صراحت تمام جز منصب نبوت، تمام مناصب خود را براى مولا رقم مى زند و على(ع) را عملاً ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئولیت والاى خودش در زعامت امت و مرجعیت فکرى مردم مى داند. در برخى از نقلها رسول اللّه(ص) پیش از این جمله صریحاً فرموده:
انه لابدّ من امام وأمیر، فأنا الأمام وانت الأمیر …20
4ـ احادیث امارت
قرآن با صراحت تمام مؤمنان را به اطاعت از «اولوالأمر» فراخوانده است،21 و پیروى از آنان را همسنگ با اطاعت خداوند و رسول الله(ص) دانسته است، مصداق «اولوالأمر» چه کسانى هستند؟ آیا سزامند است که جباران ستم پیشه را که بر اریکه قدرت تکیه مى زنند و براى رسیدن به حاکمیت از کشته ها پشته مى سازند، مصداق اولوالأمر بدانیم؟ هرگز! بى گمان اولى الأمر کسانى خواهند بود که پیامبر گونه، خداجوى، حق پرست و عدالت گستر باشند و على(ع) بر اساس نصوص بسیار، نصوص شگفت انگیز، شکوهمند و ارجمند در قلّه این عنوان است. از این فراتر باید بگوییم که رسول اللّه(ص) عنوان «امیرالمؤمنین» را فقط براى على(ع) رقم زد و از نامگذارى هر کسى جز آن بزرگوار با این عنوان نهى کرد.22 این نصوص بسى فراوان است بدانسان که سید جلیل قدوه سالکان و اسوه عابدان، رضى الدین على بن طاووس حلّى در این باب کتابى پرداخت با عنوان «الیقین بأختصاص على(ع) بأمره المؤمنین»؛در این احادیث گاه از آن بزرگوار به «امیرالمؤمنین» و دیگرگاه به «أمیر البررة» و گاه با عنوان «امیر کلّ مؤمن بعد وفاتى» یاد شده است. 23 و این است که امام حسن(ع) در متن عهدنامه شرط مى کند که معاویه نباید با عنوان «امیرالمؤمنین» یاد شود.
5ـ احادیث امامت
«امام» که به لحاظ واژه شناسى، پیشرو، پیشتاز و سرپرست و پیشواى قبیله اى است،24 بى گمان در فرهنگ قرآنى و دینى، پیشوایى است که در ابعاد گونه گون زعامت امت در اداره امور جامعه را برعهده دارد. این حقیقت را از جمله مى توان از دو نامه اى که میان مولا على(ع) و معاویه مبادله شده است دریافت. على(ع) در ضمن نامه اى دراز دامن از جایگاه خود و اهل بیت(ع) سخن مى گوید و وصایت و جانشینى اش از رسول اللّه(ص) را یادآورى مى کند. معاویه در جواب به صراحت مى گوید: الا وانما کان محمد رسول اللّه من الرسل الى الناس کافة فبلّغ رسالات ربّه لایملک شیئاً غیره … که یعنى او مبلغى بود با رسالت رساندن کلامى و سخنى و بس نه پیشوا بود و نه زعیم و نه زمامدار سیاسى و نه … و على(ع) در جواب به صراحت مى نویسند: والذى انکرت من امامة محمد ـ صلى الله علیه وآله ـ زعمت أنّه کان رسولاً و لَمْ یکن اماماً فانّ انکارک ذلک على جمیع النبییّن الأئمة، ولکنّا نشهد أنّه کان رسولاً نبیّاً اماماً….25
این گفتگو بروشنى نشانگر جایگاه امامت در اندیشه اسلامى است و نیز بیانگر چرایى ستیز بنى امیه با این عنوان، اکنون این توضیح مى تواند عمق اخبار و احادیث بسیارى را نشان دهد که رسول اللّه(ص) در آنها بر امامت على(ع) تأکید کرده است؛ از جمله: یاعلى أنت وصیّى و خلیفتى و امام أمّتى بعدى26 و یا أنت امام کل مؤمن و مؤمنة، وولىّ کل مؤمن ومؤمنة بعدى و… .
و این تأکید و تنبیهى است بر تداوم پیشوایى در وجود على(ع).
6ـ احادیث خلافت
«خلافت» نیز تعبیرى قرآنى و اصطلاحى دینى است که بروشنى جانشینى در ابعاد مختلف را نشان مى دهد، مگر اینکه بُعْدى از ابعاد استثنا مى شده است. از این روى سیاست بازان پس از رسول اللّه(ص) نیز تلاش بسیار کردند تا این عنوان را به گونه اى بر خود استوار دارند، رسول اللّه(ص) از همان آغازین روزهاى فراز آوردن دعوت و گستراندن پیام خود، بر «خلافت» على(ع) تصریح و تأکید کرد. این تصریح و تأکید را در روایات بسیارى که نشانگر آن در مواقع و مواضع متعدّد است توان دید، که نشانى است از اهتمام رسول اللّه(ص) براى رقم زدن سرنوشت آینده امت.27
7ـ احادیث ولایت
از جمله عناوین شکوهمندى که در روایات و نیز احادیث تفسیرى درباره على(ع) آمده است، عنوان «ولى» است. مى دانیم که استعمال ماده «وـ ل ـ ى» به معناى سرپرست، زعیم و پیشوا در ادب عربى بسى شایع بوده است و به این نکته در تحلیل حدیث غدیر اشاره خواهیم کرد. عنوان «ولى» و «ولایت» براى مولا(ع) نیز در بیان و آموزه هاى رسول اللّه(ص) بسیار است، و این سخنان شکوهمند و تنبه آفرین در موارد و مواضع بسیار عرضه شده است. آغازین آنها در همان مجمع کوچک ولى سرنوشت ساز خویشان رسول اللّه(ص) بوده است که از آن یاد کردیم (=حدیث الأنذار)، پس از آن نیز پیامبر(ص) بارهاى بار این عبارت را در باره على(ع) به کار برده است:
یا علىّ، أنت ولىّ الناس بعدى، فمن أطاعک فقد أطاعنى و من عصاک فقد عصانى.28
این گونه تعابیر بسیار است و منابع حدیثى اهل سنت آکنده است از این نقلها که بخش قابل توجهى از آنها را در ذیل عنوان «احادیث الولایه» آورده ایم29. این تعبیرات بویژه با قید «من بعدى» هیچ تردیدى را باقى نمى گذارد که رسول اللّه(ص) با این همه، جریان سیاسى پس از خود را رقم زده است و زعامت سیاسى پس از خود را نشان داده است.
8ـ حدیث ثقلین
از جمله چاره اندیشیهاى رسول اللّه(ص) براى آینده امت و جلوگیرى از گسترش ضلالت و جهالت و حیرت در میان امت، تلاش براى تعیین مرجعیت فکرى و نشان دادن جهت گیرى استوار حرکت فکرى و تبیین چگونگى تفسیر مکتب و قرآن و سرچشمه آن است. این حقیقت شاید روشنترین گونه خود را در «حدیث ثقلین» نشان داده است.
حدیث ثقلین با محتوایى واحد و گونه هاى بیانى بسیار و مکرّر در مکرّر فراز آمده است. در عرفه، مسجد خیف، غدیرخم، آخرین سخنرانى رسول اللّه(ص) به هنگام بیمارى در بستر و در حجره شریف و… افزون بر اهل بیت(ع) بسیارى از صحابیان آن را گزارش کرده اند و کسانى بسیار از تابعیان و عالمان بر استوارى آن تأکید ورزیده اند30 یکى از گونه هاى مختلف نقل آن چنین است:
انى تارک فیکم ما إنْ تمسّکتم بِهِ لَنْ تضلّوا بعدى، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء
لى الأرض، وعترتى أهل بیتى و لَنْ یفترقا حتى یردا على الحوض فانظرو کیف تخلفونى فیهما.31
کلامى است عظیم ومنقبتى بزرگ و فضیلتى است عدیم النظیر، و هدایتى است سعادت آفرین، و رهنمودى است ضلالت زدا. مهمترین نکته اى که این کلام عظیم رسول اللّه(ص) آن را مى نمایاند و هیچ تردیدى را برنمى تابد، مرجعیت بخشیدن به اهل بیت(ع) و وجوب پیروى از آنان در اقوال، افعال و… است.
بر این حقیقت والا بسیارى از عالمان تصریح کرده اند، از جمله متکلم بزرگ اهل سنت سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانى:
خداوند در هدایت آفرینى و رهایى بخشى از ضلالت، عترت را همبر قرآن ساخت.
تمسّک به قرآن جز فراگیرى هدایت و دانش از قرآن نیست و چنین است تمسّک به عترت.32
دو دیگر آنکه بزرگترین رسالت و مسئولیت رسول اللّه(ص) هدایتگرى و تلاش درجهت ضلات زدایى است؛ این از یکسو. از سوى دیگر روشنترین و بدیهى ترین واجب براى مسلمانان تمسّک به هر آن چیزى است که هدایت مى آفریند و ضلالت مى زداید. بدین سان رسول اللّه(ص) با جمله ما ان تمسکتم بهما لَنْ تضلّوا این واجب مؤمنان را در پیش دید آنها نهاده است. آیا کسى مى تواند در این وجوب پیروى از «عترت» ـ که هدایت آفرین است و گمراهى زدا ـ تردید کند؟
سه دیگر آنکه تمسّک به این دو «گرانبها» در رسیدن به مقصد والا و مقصود اعلى و دستیابى به هدایت بسنده است، و وراى آن جز ضلالت نخواهد بود «وماذا بعد الحق الاّ الضلال». دیگر آنکه حدیث ثقلین بدون هیچ تردیدى «عصمت» عترت را رقم زده است؛ یکى بدان جهت که رسول اللّه(ص) بدون هیچ قید و شرطى تمسّک بدانها را لازم شمرده است، آیا مى توان تصوّر کرد که پیامبر(ص) امت را به کسانى ارجاع داده و بدون قید و شرط چنگ انداختن به آموزه هاى کسانى را لازم شمرده است که خود در لغزشند؟ دو دیگر آنکه اهل بیت(ع) همبر قرآنى هستند که هرگز باطل در آن راه ندارد. نیز تمسّک به آنها سدّى است در برابر گمراهى؛ اگر گمراهى بر کسانى روا باشد، آیا گمراهى زدا توانند بود؟
و بالاخره حدیث ثقلین، جداناپذیرى عترت با قرآن را رقم زده است، و روشن است که یعنى هرگز با آموزه ها و احکام آن مخالفت نخواهند کرد و بدین سان از آن «ثقل» جدا نخواهند شد. نیز چنین است تعبیرهایى بلندى چون على مع القرآن و القرآن مع على و على مع الحق والحق مع على درباره مولا(ع).
بدین سان رسول اللّه(ص) با حدیث ثقلین، مشعلى سپیدى آفرین در معبر زمان نهاده است تا امت مسلمان هرگز به تاریکزار گمراهى دچار نشوند و با تمسّک به آنها در گذرگاه زمان از امواج فتنه ها برهند و به ساحل هدایت درآیند، بر آنان که این حق را دریافته اند و این نعمت را شناخته اند و پاس داشته اند، ارزانى باد.33
9ـ حدیث سفینه
پیامبر(ص) در میان امت سر رشته امور را به دست دارد. دامنه جامعه اسلامى هنوز چندان گسترده نیست، با این همه آن جامعه نوپاى کوچک با مسائل بسیارى از درون و بیرون مواجه است؛ مسائلى انحراف آفرین و دگرگون کننده. جریان نفاق در درون همان جامعه شکل گرفته است و ارتداد برخى در همان جامعه صورت گرفته است و… رسول اللّه(ص) روزگارى مى اندیشد که این مشعل فروزان خاموش مى شود امّا امت باید راه را ادامه دهد. آنچه را آوردیم چاره اندیشى است براى فردا در هنگامه شعله ور گشتن آتش فتنه و به خروش آمدن امواج گمراهیها.و در همین سمت و سوى است کلام بلند و والا و روشنگر دیگر رسول اللّه(ص) که به «حدیث سفینه» شهره است، و یکى از نقلهاى آن چنین است:
ألا إن مثل أهل بیتى فیکم مثل سفینة نوحه، من رکبها نجا ومن تخلّف عنها هلک
چه تشبیه بیدارگر، هول انگیز و تنبه آفرینى!
رسول اللّه(ص) در آینه زمان، فتنه گریها، آتش افروزیها و جریان سازیها را مى نگرد. و این همه امواج خروشان و غول پیکر دریا مانندى را مى سازد؛ امواجى که هر آن کس که در کامش قرار گیرد، غرق شود و هر آن که در معرض او باشد تباه گردد. چه بسا کسانى به پندار رهایى، از این امواج بلنداهایى خیالى بجویند و بدانجاها درآیند، امّا امواج فراز آید و آنها را در کام خود فرو برد. پس امت باید بیدار باشد که تنها راه نجات در آمدن به «سفینه» است، یعنى پیروى از اهل بیت(ع) و چنگ انداختن به آموزه هاى آنها. و شگفتا از آن امواج و به وجود آوردن پناهگاههاى پندارى براى مردمان؛ یعنى ساختن عالِمها، و یا بهتر بگوییم عالم نماها، فرقه ها، جریانها، تا مگر مردمان بدانسوى ها روانه شوند و از درآمدن به کشتى نجات حقیقى باز مانند.
در دلالت این حدیث بر وجوب اطاعت از اهل بیت(ع) تردید نیست؛ مگر مى شود خردمندى امواج خروشانى را که در کام آن قرار گرفتن، همان غرق شدن و تباه گشتن است را بنگرد و در رهایى از آن تردید کند؟ دیگر آنکه پى آمد قطعى این روى آوردن، رهایى از امواج و هدایت است. دیگر آنکه این سفینه نجات بخش است، پس این عزیزان معصومند وبدور از خطا. 34
10ـ احادیث دوازده جانشین
از جمله احادیث مهم و شایان تدبّر و توجه در چاره اندیشى درباره آینده امت، احادیثى است که تعداد جانشینان رسول اللّه(ص) را رقم مى زند. این احادیث که فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقلهاى گونه گون و صحیح آمده است،35 نشان مى دهد که خلفاى رسول اللّه(ص) دوازده نفرند. یکى از نقلها چنین است:
لایزال الدین قائماً حتى تقوم الساعه أو یکون علیک أثنا عشر خلیفه کلهم من قریش.36
و نقل دیگرى از آن بدین گونه است:
عن جابر بن سمرة قال: کنت مع أبى عند النبى(ص) فسمعتهُ یقول: بعدى إثنا عشر خلیفه، ثم أخفى صوته. فقلت لأبى: ما الذى اخفى صوته؟
قال، قال: کلّهم من بنى هاشم.37
و در نقلى دیگر:
یکون من بعدى اثناعشر أمیراً.38
با این گفته ها، رسول اللّه(ص) چه چیزى را نشان داده اند؛ از واقعیتى که رخ خواهد داد سخن گفته اند و یا از حقیقتى که باید باشد؟ و یا در واقعِ تاریخ و در آینه زمان، خلفاى خود را نشان داده است ـ یعنى هر آن که بر این مسند تکیه زند ـ یا آنکه رسول اللّه(ص) بر این حقیقت تنبّه داده و کرده است که پیشوایان پس از من دوازده نفر باید باشند و نه جز آنها و تا فرجام روزگار همین است و بس.
گویا تردید نباشد که رسول اللّه(ص) جانشین معرفى مى کند، یعنى کسانى را که پا جاى پاى او مى نهند و چون او بر مردمان حکم مى رانند، یا اگر بر مسند خلافت تکیه زنند، مانند او خلافت را پیش خواهند برد. گو اینکه کسانى کوشیده اند براى این کلام الهى رسول اللّه(ص) مصداقهایى بتراشند39، و ابو جعفر بن محمد بن سلامه ازدى طحاوى بر این باور رفته است که مراد، خلفاى اربعه، معاویه، فرزندش یزید و… هستند.40
شگفتا بر دین رسول اللّه(ص) چه مى بندند؟! براساس این تفسیر، پیامبر(ص) اینان را چونان خلفاى خود معرفى مى کنند، که مردم سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت کنند؟ از یزید؟ از عبدالملک بن مروان و …؟ کبرت کلمه تخرج من أفواههم إن یقولون الاّ کذبا… .
چگونه توان تصوّر کرد پیامبر(ص) که پیام آور کرامت، شرف، آزادى، صداقت و قداست است، جانشینانى ستم پیشه، فسادگر، تیره جان و جنایت پیشه معرفى کند؟41
بدون هیچ تردیدى اگر کسى اصل روایت را بپذیرد ـ که چاره اى جز آن نیست ـ باید به تفسیر شیعه خستو شود که اینان على(ع) و فرزندان او هستند، که در برخى روایات دیگر از رسول اللّه(ص) با اسم و بصراحت یاد شده اند که:
1) دوازده نفرند شناخته شده و روشن و منطبق با حدیث؛
2) همه از قریش هستند؛
3) دیدیم که ذیل برخى از روایات «کلهم من بنى هاشم» داشت، و چنین است که همه از بنى هاشم هستند، و مؤید این حقیقت کلام بلند علوى است که:
ان الأئمه من قریش فى هذا البطن من بنى هاشم لاتصلح على سواهم ولایصلح الولاة من غیرهم.42
4ـ از اهل بیت رسول اللّه(ص) هستند،و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پیش آوردیم و نصوص بسیار آن گزار ش خواهد شد؛

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  56  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله واقعه غدیر ، اوج بلاغت ولایت