فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حافظ و اشعار او

اختصاصی از فی گوو حافظ و اشعار او دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

حافظ و اشعار او


حافظ و اشعار او

خواجه شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ  تولد :‌ 792 ( ه . ق )

همانطور که پیش تر اشاره شد د رمورد حافظ سخن فراوان گفته شده است که در برخی از روایات اکثر حافط شناسان و محققان اتفاق قول داشته و در بعضی دیگر تناقص عقیده .

از جمله موارد مورد تایید عموم صاحب نظران اینکه ‌:«  وی در جوانی به کسب علوم و معارف زمان خویش پرداخته و به علم احکام و بلاغت و قواعد و اصول زبان عربی و مسائل عرفانی تسلط کامل پیدا کرد و نیز اینکه حافظ قرآن بوده و به حقایق و معانی عمیق آیات آگاه و آنرا با چهارده روایت حفظ کرد و این خود از کم نظیر ترین شگفتی هاست1 . »


 

این فایل دارای 14 صفحه می باشد.

دانلود با لینک مستقیم


حافظ و اشعار او

دانلود مقاله وفات حافظ

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله وفات حافظ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله وفات حافظ


دانلود مقاله وفات حافظ

لینک و پرداخت دانلود * پایین مطلب *

 

فرمت فایل : word ( قابل ویرایش )

 

تعداد صفحه :

 

 

 

مقدمه:

پس از آن که روح بلند حافظ ( در 792 یا 791 ه.ق ) به مشعوق ازلی پیوست ، در خاک باغ مصلی که مأوا و محل گشت و تفرج او بود ، در زیر سایه سرو روانی به خاک سپرده شد . 65 سال پس از وفات او یعنی در سال 856 ه.ق. در زمان حکمرانی میرزا ابوالقاسم گورکانی ، شمس الدین محمد یغمایی که استاد و وزیر حکمران نام برده بود ، بر فراز قبر حافظ عمارت گنبدی بنا کرد و جلوی آن حوض بزرگی ساخت که از آب رکن آباد پر می شد.


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله وفات حافظ

دانلودمقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 
یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد. در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود. توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود. در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...
بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...
در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.
آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است. مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر:
5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.
در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم. در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر:
6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.
پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات. چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد:
7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.
گفتن نمى خواهد که این تفاوت در فاصله ها را در غزل هاى دیگر سعدى و حافظ نیز مى توان آشکارا دید.
سؤال این است که راز این تفاوت میان غزل هاى سعدى و حافظ در چیست؟ چه چیزى سبب مى شود که فاصله صورت و محتوى در غزل حافظ به مراتب بیش از آن باشد که در غزل سعدى مشاهده مى شود؟
براى این سؤال، لااقل در آثارى که در دسترس من بوده اند، پاسخ چندانى به چشم نمى خورد. تنها مطلبى که در این باره هست به تفاوت هاى سبک عراقى با سبک هندى مربوط مى شود که گاه از آن ها در تبیین تفاوت هاى میان سعدى و حافظ استفاده کرده اند. به این ترتیب که اول سعدى را، به حق، نماینده سبک عراقى گرفته اند و حافظ را، به ناحق، نماینده سبک هندى در سالم ترین صورت آن پنداشته اند و آنگاه گفته اند اشعار عراقى ساده و روانند و به راحتى مى توان به پیام آن ها پى برد و، لاجرم، اشعار سعدى هم از این قاعده مستثنى نیستند. بر عکس، اشعار سبک هندى پیچیده اند و سرشار از مضمون پردازى هاى ظریف و نازک بینانه اند و، ناگزیر، نمى توان به آسانى به پیام آن ها راه یافت و اشعار حافظ هم، خواه ناخواه، به همین دلیل دوریاب تر و دیر فهم ترند.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  16  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ

دانلود مقاله راز موفقیت حافظ

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله راز موفقیت حافظ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

حمد خدایی را که دوستی او مؤمنان را ذخیرة سعادات ابدی و نصرت او وسیلة سیادات سرمدی است. خدایی که شقة بارگاه کبریایش از هر گمان که دوایر وهم و خیال محیط آن است منزه و دامن سرادقات جلالش از دسترسی عقل و اندیشه مقدس و متعالی است. خدایی که اظهار محاسن هر جمیلی از عوارف لطف اوست و ستر معایب هر قبیحی از ذوارف کرم او.
درود خدا بر نخستین تجلی و آخرین پیامبر، که خاک نشینان بادیه امکان و گمگشتگان بیداری حرمان را به روضة امان هدایت و به دولت ایمان، سعادت بخشید.
از کجا باید آغاز کرد؟
در کنار دانستن هدف و شناختن راهی که به آن ختم می گردد، از کجا آغاز کردن قطعاً و حتماً در دست یافتن به مقصود و وصول به مطلوب بسیار مؤثر و قابل اعتنا می‌باشد. زیرا همانطور که اگر معمار نخستین خشت هر بنایی را کج بر زمین نهد تا ثریا دیوار کج می رود، ندانستن و نشناختن موضوع شروع تحقیق، انسان جستجوگر را به بیراهه های تاریخ می کشاند، ترکستان خیال به جای کعبة‌مقصد و مقصود و روی به سراب دارد. نتیجتاً نه تنها به آرزویش نمی رسد بلکه آنچه به بشر پیشکش می‌کند غیر واقعیت هایی می باشدکه در مسیر «گم کرد، راه مقصود» بدست آورده است.

 

 

 

 

 

بـخش یـکم
عـصر حـافظ

عصر قبل از تولد
پاییز سال 616 تموچین چنگیز مغول به زمان سلطان محمد خوارزمشاه به بخارا، سمرقند، بلاد شمال غربی ماوراالنهر، مرو، نیشابور و هرات حمله نموده تا سال 619 که به قول آن ستمدیدة رنج کشیده، ظلم تحمل کردة بخارائی آمدند کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند و پیر عارفان نجم‌الدین کبری و شاگردش فریدالدین عطار نیشابوری را پس از رشادتها و مقاومتها شهید کردند و پس از رمضان 624 که چنگیز در سن 70 سالگی از دنیا رفت، پسرانش (اوگتای) (چغتای) و (ترلی) در کشورهای مفتوحة او به سلطنت پرداختند.
در عصری که هنور وحشی گریهای مغولی توسط ایلخانان در سراسر ایران دیده می شد. چون عارف نامی و بزرگ (رکن الدین علاءالدوله سمنانی) بر اثر دوری گزیدن از دستگاه ارغوان شاه از رفتن به بغداد نزد پیر و مرادش منع شده در معنا در صوفی آباد سمنان به صورت تبعید زندگی می‌کند و خواجه رشیدالدین وزیر ابوسعید در سال 718 به قتل می رسد.
کشمکش های داخلی به وقوع پیوسته تا در سال 719 تا جمعی از امیران با ابوسعید مخالفت نموده، به حکم ابوسعید ابتدا سر (شیخ علی) پسر (ایرنجین) را از بدن جدا کرده و بر سر نیزه گذاشته و به اردوی (ایرنجین) نشان داد.
او با دیدن چنین صحنه ای عصبانی و غضبناک شده و به اردوی ابوسعید حمله کرده تا سپاه وی را بر هم بریزد ولی خود به قتل می رسد از همین زمان ابوسعید لقب (بهادرخان) می گیرد پس از این ماجرا (امیر چوپان) موقعیت خوبی یافت تا حدی که ابوسعید او را پدر و آقا می خواند.

 

عصر طفولیت
عصر طفولیت خواجه زمان قدرت امیر چوپان و پسرانش و عاشقی ابوسعید بهادرخان است. امیر چوپان دختری به نام «بغداد خاتون» داشت که در حُسن و جمال شهرتی به کمال یافته بود و در سال 723 با «امیر شیخ حسن» پسر امیر حسینی گورکان جلایر ازدواج کرد. سلطان ابوسعید که در این تاریخ قریب 20 سال داشت شیفته و فریفته جمال بغدادخاتون گردیده تصمیم به ازدواج با او گرفت. این زمان ابوسعید به طور کلی از فکر سیاست و کشورداری دور افتاده بلکه به غزل سرایی و سوز و گداز عشق پرداخته دل و هوش و فکر را به بغداد خاتون داده بود. به موجب آیین و رسم چنگیری هر زنی که منظور نظر خان مغول قرار گیرد، شوهر باید او را طلاق داده به خدمت خان روانه اش دارد.
عصر جوانی حافظ
اوضاع زمان دوران جوانی خواجه، ادامه همان آشوب ها و کینه توزیها و خیانت ها و عیاشی ها بود. در پی به قتل رسیدن امیر محمود حاکم ارمنستان و گرجستان آخرین فرزند امیر چوپان به دست ابوسعید که در سال 729 «ناری طغای» حاکم خراسان و ادعای قائم مقامی امیر چوپان را می کرد و مصمم بود هرات را تحت تصرف در آورد ولی غیاث الدین که در اردوی ابوسعید بود، از ایلخانی فرمانی گرفت که ناری طغای در آنچه تعلق به خاندان «کترت» دارد دخل و تصرف نکند، همین موضوع موجب عصبانیت ناری طغای گردید بر غیاث الدین متغیر شد. شخصی را به هرات فرستاد و ملک شمس‌الدین پسر غیاث الدین را به خدمت خود خواند. ولی او طاعت نکرد، ناری طغای 2 تن از امرای خود را به هرات فرستاد ولی کاری از پیش نبرده، ملک غیاث الدین هم در این تاریخ از بیراهه خود را به هرات رسانید و ناری طغای دانست که از عهدة آنان بر نمی آید در این موقع ابوسعید امرائی به خراسان فرستاد، به علت این که احتمال هجوم جغتای می رفت ولی ناری طغای پیغام داد، چون خطر هجوم در بین نیست آمدن امراء لازم نیست به همین جهت امراء در سلطانیه توقف کردند و هر قدر ایلخانان ایشان را تسریع کرد سودی نداشت.
از جوانی تا پیری
به طوری که تاریخ نویسان معروف مانند عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، و عبدالرزاق سمرقندی و شرف الدین علی یزدی و معین الدین یزدی که از معاصرین یا قریب العهد به خواجه می باشند، در تاریخ های تألیفی خود نوشته اند، از تاریخ 736 یعنی تقریباً زمان بیست سالگی حافظ که پایان سلسلة چنگیری در ایران است، دورة خان خانی و ملوک الطوائفی با تمامی معنی در تمام کشور ایران شروع شد.
از همان روزی که ابوسعید آخرین نژاد سلسله چنگیزی وداع زندگانی می کند، هر یک از امراء و سر کردگان حکمرانان شهرها و چند تنی را به دور خود گرد آورده گردن به دعوی افراشته داشتند، هم از استقلال زده خویش را پادشاه فلان ایالت و یا ولایت یا بلوک نامیده اند سکه به نام خود زده و خطبه به نامشان خواندند، در معنا تمامی کشور ایران بدون استثناء میدان تاخت و تاز بوده و آتش جنگ خانگی همیشه شعله ور و ترو خشک را با هم می سوزانید.
نخستین شخصی که در شیراز لوای استقلال را برافراشت، شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود، که ظاهراً درویش مسلک و کم آزار و عیاش بود مورخین معتقدند (شاه شیخ ابواسحاق) با شعرا و دراویش مانوی و الفتی دانسته است و خود نیز از ذوق شاعری بی بهره نبوده است.
اوقات خود را گاهی با جنگ و گریز و گاهی با عیش و عشرت و آواز می‌گذارند. حافظ در این زمان که ایام پادشاهی شاه شیخ ابواسحاق است به قیل و قال مدرسه سرگرم بود و غزلهائی را هم که چندان مضامین عالی ندارند، برای خوش آیند این پادشاه عیش دولت سروده است.

 

 

 

بخش دوم

 

حافظ
از زیستن در خاک
تا پر کشیدن به افلاک

ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوة شیرین شکر خای تو خوش
دانستنی های پیرامون زندگی دلستانی که دل برده است و انسان با تمام وجود دوستش می دارد، چون یک قطعة موسیقی عارفانه عاشقانه وجد آور می‌باشد. خوبی و زیبایی، دل ربایی و طنازی به هر صورت و شکلی از او که آدمی را مجنون خویش کرده، جان را از وجد و سرور لبریز می سازد و به عاشق صادق نشان می‌دهد که همه شکل محبوب مطبوع و همه جای زندگی او خوش است.
عاشق شیفتة حافظ نباید بگوید «برای ما چه تفاوت دارد که حافظ- حافظی که همواره در آسمانها بوده- چه وقت متولد شده، چگونه زندگی کرده و چه تاریخی از جهان رفته است، قدر مسلم که ما را بر روی بالهای عرش سای خود به آسمان ها می برد با زیباترین عوالم و دقیق ترین احساسات آشنا می سازد بر زخم دلها، مرهم می نهد در سختی ها تسلی می بخشد در مصیبت ها بردباری می آموزد، در شادیها هم آهنگ می‌گردد در بینوایی هم نوا می‌شود»
در معنا اگر حافظ بر زخمها مرهم ننهد در سختی ها تسلی نباشد و در مصائب بردباری نیاموزد، در شادی ها هم آهنگی نکند و در بینوایی ها هم نوا نباشد آن حافظی نیست که دوست داشتن است عاشق صادق نباید از معشوق آنهایی را بداند یا بشناسد که تأمین کنندة خواسته های اوست، بلکه باید به غبار کوی حضرت دوست هم توجه داشته باشد و هم عشق بورزد.
چنان که در احوال مجنون می نویسند:«به کوی لیلی رفت، در و دیوار را می‌بوسید، از او پرسیدند که بوسه بر در و دیوار چه فایده دارد؟ گفت: من از در و دیوار، روی لیلی را می بینم»
دانستن لحظات تاریخ ساز زندگی مردی که نه ردای واعظی و نه کلاه درویشی، نه سجد وسجاده و نه کشکول و دلق فریبش ندارد در کوچه های پر حادثة شیراز با لباس حقیرانه به چشم می خورد، و برای فردای تاریخ خرقه تقوی می دوخت، تهی دستی که «گنج در آستین» آیندگان می گذاشت و از «پشمین کلاه خویش» برای آنان که در راه تاریخ بودند، «صد تاج خسروی، تهیه می نمود، نوری است بر نور، رحمت و هدایت شادی است، که هر فرتوتی عطر گلی از آن گلزار را ببوید، گل زندگی بر او می شکفد، او را از در خاک زیستن تا به افلاک پر کشیدن می شناسد و به فضلش معترف می شود.
گویند: نیاکان حافظ، معروف به شیخ عیاث الدین در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده، در آنجا مسکن گزیده است و پدرش را بهاءالدین از کوپای اصفهان یا به قول بعضی کمال الدین از رودآور تویسرکان دانسته اند. لکن مورخین معاصر وی حافظ ابرو، خافی، سمرقندی، هیچکدام دربارة پدر و این که اصفهانی بوده یا تویسرکانی ابداً اشارتی نکرده اند. خواجه هم که شیرازی بودن خویش را در چندین غزل تصریح کرده، در هیچ یک از اشعارش صراحتاً یا کنایه اشارتی نشده است که اصولاً اصفهانی بوده یا تویسرکانی.
این پدر را برخی از شخصیتهای علمی و به گفتة دیگری از تاجران صاحب ثروت و مکنت و یا از اشراف و محترمین معرفی کرده است:
مادرش را نیز کازرونی دانسته اند ، که در محلة دروازه کازرون شیراز خانه و مسکن داشته.
خانوادة حافظ
حافظ در خانواده ای زندگی می کرده که به علاوه بر پدر و مادرش دو برادر بنام خلیل الدین عادل و یا بنابر سرودة حافظ خواجه خلیل عادل که در سال 775 از دنیا رفته است، عمر می گذراندند.
عده ای هم به استناد سروده ای معتقدند، حافظ مرگ برادر دیگری را هم تحمل کرده است که می گوید:
دریغا خلعت حسن و جوانی
دریغا حسر تا دردا کزین جوی
همی باید برید از خویش و پیوند
و کل اخ یفارقه اخوه
گرش بودی طراز جاودانی
بخواهد رفت آب زندگانی
چنین رفته است حکم آسمانی
لعمر ابیک الا الفرقدانی

 

مؤلف تاریخ فرشته هم برای حافظ خواهری قائل شده که دارای فرزندانی بوده که نامی از آن ها نبرده است.
زادگاه حافظ
اهل تحقیق به طور قطع و عده ای ظاهراً زادگاهش را شیراز دانسته اند که خواجه چنین وصفش می نماید:
خوشا شیراز از وضع بی مثالش
زرکناباد ما صد لوحش الله
میان جعفرآباد و مصلی
به شیراز آی و فیض روح قدسی
که نام قند مصری برد آنجا؟
صبا ز آن لولی شنگول سرمست
مکن از خواب بیدارم خدا را
خداوندا نگهدار از زوالش
که عمر خضر می بخشد زلالش
عبیر آمیز می آید شمالش
بجوی از مردم صاحب کمالش
که شیرینان ندادند انفعالش؟
چه داری آگهی چونست حالش
که دارم خلوتی خوش با خیالش

 

جای دیگر آن را خال رخ هفت کشور دانسته اند می سراید.
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
در غزلی دیگر زادگاهش را، کان حسن می داند، که خوبان پر کرشمه از شش جهتش دیده می شوند.
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام
شـهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت من جوهری مفلس از آنرو مشوشم
حقا که من نمی خورم اکنون و سرخوشم
چـیزیم نیست ورنـه خـریدار هـر شـشـم
محل تولد حافظ
گویند در محلة دروازه کازرون دیده به جهان گشوده است و در محله «شیادان» که از زمان کریم خان زند با محلة «مورستان» یکی کوی گشته مسکن گزیده، ایام طفولیت را پشت سر گذاشته است.
تاریخ تولد حافظ
پژوهش اهل تحقیق و اختلافات آرای آنان گویای این است که تاریخ دقیق تولد حافظ نامعلوم می باشد، عده ای معتقدند که به طور قطع پیش از سال 700 هحری مطابق 1320 میلادی اتفاق نیفتاده، بلکه یقیناً در اوایل قرن هشتم هجری مطابق 14 میلادی صورت گرفته است به همین لحاظ سالهای 715 - 717 - 720 یا بین سالهای 726-729 هر کدام از اهل تحقیق به جهاتی سال تولد حافظ را اختیار نموده اند.
دوران کودکی
این ایام را عده ای از دوستدارانش با شوق و اشتیاق از تواریخ و تذکر ه ها و نوشته ها یافته اند و با شور و هیجان خاصی که از سر عشق به خواجه داشته اند، ترسیم کرده اند. هرچند مطالبی را که شایستة تحقیق بوده است و ارادتمندان خواجة عزیز ما به نیروی عشق و ذوق یافته اند و به صورت مجموعه ای تدوین نموده اند عده ای قصه خوانده اند و بازگو کردنش را ضروری نمی دانند.
ولی به طور حتم دانستن جزئیات زندگی شخصیتی که درباره اش تحقیق می‌شود، برای محقق ضروری است.
آن عده که معتقدند دانستن جزئیات زندگی حافظ از ضروریات تحقیق کامل می باشد، زیرا نتیجه ای عالی حاصل می شود، به واقعیتی بسیار مهم در زمینة کار تحقیق اشاره نموده اند و نمی توان به اثر آن بس توجه بود.
مشکلات نوجوانی و جوانی
زمان نوجوانی که در پی مرگ پدر بی خبر از راه می رسید و مشکلات زندگی چنان خواجه را سرگرم کرده بودند، گویی شخصی در سنین چهل پنجاه سالگی مسئولیت ادارة خانواده ای پر رفت و آمد را به عهده دارد فشار تنگ دستی را چنان احساس می کرد که وصال به هر آرزویی را محال می دانست.
حافظ وصال جانان با چون تو ننگ دستی
روزی شود که با او پیوند شب نباشد
گشودن هر گره مشکلی در زندگیش چنان توأم با درد و سختی بود که احساس می کرد کاری صعب را آغاز کرده است.
چون این گره گشایم و این راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
ولی سختیها نه تنها او را از پای در نیاوردند، بلکه صبوری به او آموختند که به آن نعمت الهی توانست بر هر مشکلی ظفر یابد
صبر کن حافظ به سختی روز هر شب
عاقبت روزی بیابی کام را
البته گاهی هم که سختی ها و دردی های بی درمان او را از پا می آورد، به آن خوی می گرفت و اقدامی جهت رفع آن نمی کرد بلکه دل به رضا و تن به قضا می سپرد
من و مقام رضا از این شکر و رقیب
که دل بدرد تو خو کرد و ترک درمان گفت
سختی ناداری ها موجب شد که تصمیم گیرد خرقة پشمین خویش را به گرو نهاده تا بادة آرامش و مطرب آسایش، زندگیش را از خمودی و مردگی نجات دهد ولی تصمیمی که ممکن بود مشکلی از مشکلاتش را حل کند خود با خویش غصه می آورد، که ای وای اگر خرقة پشمین مرا هم به گرو نستاند

 

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقة پشمین به گرو نستانند
این دردی بود که تمام عمر دامن جانشن را گرفته، مانع می شد راحتی و آسایش را صدیق شفیق و یار همیشه جلیس ببیند. گوئی با «شیر اندرون شده بود» و تصمیم داشت «با جان بدر برود»
ازدواج حافظ
خواجه تا مدتها به واسطة اشکالات مادی یا در اثر گرفتاریهای اجتماعی که باز به سختی های مادی توأم بود، نتوانسته تشکیل خانواده ای دلخواه را داده لذتی از عمر ناپایدار ببرد.
در همه دیر مغان نیست چون من شیدایی
خرقه جایی گروه باده و دفتر جائی
تحمل محرومیت ها و ساختن با کم بودها، زندگی سخت و طاقت فرسای مادی او را در نظرش قابل پذیرش جلوه داده، و ادارش می کرد که خواسته هایش را فراموش نکرده، در انتظار روزی که بتواند به آنها دست یابد به همین لحاظ آرزوی تشکیل خانواده و اختیار کردن همسر، ایجاد کانون خانوادگی هیچ گاه او را رها نکرده، بلکه گاهگاهی هم این آرزو را به یاد آورد.
ابیاتی در این زمینه می سرود:
جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر
در کـنارم بــنشانند سـهی بـالایی
تا در بین 28 و 39 سالگی تصمیم گرفت اقدام به ازدواج نماید تشکیل خانواده دهد. ولی مکرر تنگدستی و ناداری او را در مقابل دیده اش مجسم شده، او را به خود مشغول داشته، در تصمیم سستش می کرد، ازدواج را در خواب برای خویش فراهم می دید نه در بیداری.
من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر بخواب به ببینم خیال منظر دوست
به هر نحوی که بود بر چنین دودلی غالب آمده تصمیم به خواستگاری گرفته شد، گویا همسری را برای او در نظر گرفته بودند که نپذیرفته خواستگاری رفتگان را از رازی که در دل پنهان نمود می گوید:
با دلارامی مرا خاطر خوش است کـز دلـم یـک بـاره بـرد آرام را
نـنـگرد دیـگر بـه سرو اندر چمن هر که دید آن سرو سیم اندام را
همان دلربایی که آرام را از او گرفته بود، به نکاحش درآمد و یکی از شخصیت های غزل آفرین خواجه گردید. که بسیار پرسیده اند کیست، و تأثیرش در زندگش حافظ چگونه بوده است. دربارة شناخت شخصیت زن او همین بس که سخن دربارة همسرش کوچکترین مشابهتی با آنچه از «فردوس» و «نظامی» رسیده نداشته، زیرا در زبان آنها تحقیر و توهین و حتی نفرین دیده می شود ولی حافظ ستایش و نوازش دارد.
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدس
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم، باشد چه باک از اهرمن دارم
شرابی خوشگوارم هست و یاری چون نگارم هست
ندارد هیچ کس باری، چنین عیشی که من دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله نسرین نه برگ نسترن دارم
گذاران عمر را با چنین همسری نیازمند به سرو بستان و شمشاد خوبی نمی‌داند، زیرا شمشاد و خانه اش را کمتر از آنها نمی شناسد خوش رفتاری، خوش گفتاری و خوش کرداری همسر را تا سر حد صنمی رسانده او را بت عشرت خانة خویش می خواند.

 

در نهان خانة عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
مشخصات ظاهری همسری که او را از سرو شمشاد و چمن بستان فارغ نموده، چنین می‌دهد:
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
گرچه شیرینی دهنان پادشاهانند ولی
خال مشکین که بر آن عارض گندم گونست چنین میگون لب خندان دل خرم با اوست
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
سـر آن دانـه که شد رهنمون آدم با اوست
خواجه نه تنها به نشانه های جسمانی همسر پرداختند؛ بلکه از خوبی و کمال و پاک دامنی او نیز یاد کرده است، می گوید:
روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک لاجـرم هـمت پاکان دو عالم با اوست
و گویی چنین دلبر دل ارامی که حافظ رات ثناگوی خود نموده است یک بار عزم سفر نموده، که خواجه می فرماید:
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
پس از گذشت اندکی، مرهم وصال، زخمهای چنین فراق جانسوزی را مدارا نموده است، ولی جدائی که مرگ بین خواجه و یار زندگیش انداخت، تا آخرین لحظات عمر با او همراه بود.
آن یار کزو خانة ما جای پری بود
از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
آری چه کنم دوست دور قیمری بود
افسـوس کـه آن گنج روان رهگذری بود
فرزندان حافظ
برای شناخت فرزندان دلبند خواجه نیز می بایست، در گلزار همیشه بهار غزلیات او سیر و سیاحت کنیم شاید به نتیجه ای کارساز برسیم آنجا که حافظ از چشم به خون نشسته و دامن دامن اشک ریخته خود سروده ای ساخته، معتقدند دربارة فرزندی بوده که «خواجه نعمان» نام داشته و به جهت بازرگانی به هندوستان سفر کرده است.
ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست
به بین که در طلبت حال مردمان چونست
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیجونست
معتقدند شاید در فراق همین فرزندی که در پی«شغل عالم فانی» رفته او را «یوسف دل» و خود را در هجران به پیر کنعانی تشبیه کرده است:
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب حال پیر کنعانی
به نظر می رسد خواجه نعمان قبل از اینکه به جهت تجارت عازم هندوستان شود، با پدر مشورت نموده، پدر او را از چنین سفری بازداشته و عالم فانی را سزاوار چنین وقت صرف کردنی ندانسته است، متقابلاً خواجه نعمان از این مخالفت رنجیده خاطر گردیده. ابروان گشاده را در هم کشیده حال حزن پیدا کرده است که خواجه می فرماید:«پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ» ولی دلبستگی های زندگی اجازة آن را نداده اند که خواجه نعمان پدری چون شمس الدین محمد حافظ را به درد فراق مبتلا نگرداند.
فرزند دوم
به غیر از فرزند یوسف مثال که در پی شغل عالم فانی دنیا به هندوستان سفر کرده است، بر این عقیده اند آنجا که حافظ سخن از «فرزانه فرزند دارد، منظورش فرزندی بوده است که در سالهای خردسالی پیش از رفتن به مکتب خانه یا مدرسه و ادب آموختن در سال 754 زمانی که حافظ سی و هشت سال از عمرش گذشته بود مرده است.
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
بـه جـای لـوح سـیمین در کنارش چو دید اندر خم این طاق رنگین
فلک بر سر نهادش لوح سـنگین
که لوح سنگین= 754 را ماده تاریخ در گذشت فرزند نهاده است.
فرزند سوم
آنجا که سبب مرگ همسر شایسته حافظ را در غزلیات جستجو می کنیم، هم زمان با مرگ فرزندی می یابیم که این گمان را به وجود می آورد سومین فرزند خواجه با مادر به هنگام زایمان، حافظ را به فراق جانسوز خویش مبتلا کرده اند.
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل شد
طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود
قـره الـعین مـن آن مـیوة دل یـارش باد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
کـه چـه آسـآن بشد و کار مرا مشکل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
علت سرودن غزل
مؤلف تذکرة میخانه علت سرودن غزل را چنین می داند که «خواجه عاشق دختری به نام شاخ نبات شد و چون به واسطة فقر خواجه وصال یار میسر نمی گشت، نذر کرد چهل شب جمعه به (بقعة باباکوهی یا چاه مرتاض علی) رود و شب زنده داری کند. حافظ عاشق چنین کرد و تا آنگاه خواندن و نوشتن نیز نمی دانست، چون شب چهلم فرا رسیدن، پس از ریاضت خوابش برد حضرت علی(ع) را دید که ابواب خزائن غیب به روی از گشود و وی را در علوم عرفان به مقامات عالیه رسانید و فرمود: که حافظ قرآن خواهی بود و زبانت به گفتن اشعار گویا خواهد شد چون حافظ بیدار شد خود را شاعر و عارف یافت و بالبداهه به گفتن غزلی که بیت شاخ نبات در آن است پرداخت
مرحوم دکتر معین پس از نقل این واقعه که به آن عنوان افسانه داده است می‌نویسد:«قسمت اول این داستان یعنی توسط یک خواب، صاحب علوم و عرفان و قریحة شعر شدن نه تنها از نظر علمی قابل قبول نیست و تذکره نویسان دربارة‌ شعرای دیگر مانند باباطاهر عریان نیز نظایر این افسانه را جعل کرده اند تا علو مرتبه و کرامت معنوی ایشان را برسانند بلکه جنبة تاریخی آن مردود است»
البته در ناخوانده ملا شدن اگر منظور ایشان باشد مثل اعلی آن وجود نازنین حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه است و در پی آن بزرگوار بوده اند وارستگانی به چنین موهبتی نواخته شده اند و به جهاتی معنوی مورد توجه قرار گرفته اند از جمله نقل کرده اند.
حضرت آیت الله آقای حاج شیخ محمدتقی بهجت فومنی فرموده اند:
«در زمان جوانی ما، کوری بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می‌خواستند نشان می داد و انگشت خود را بر روی آن می نهاد، من در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده باشم و سر به سر او گذاشته باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را بر روی آن آیه گذارد! من گفتم: نه این طور نیست! و این جا آیه دیگری است! به من گفت، مگر کوری!؟ نمی بینی؟!»
مولانا جلال الدین موسوی خراسانی هم می فرماید:
دید در بغداد یک شیخ فقیر
پیش او مهمان شد او وقت تموز
گفت اینجا ای عجب مصحف چراست؟
انـدر ایــن آنـدیشه تـشویشش فـزود مصحفی در خانة پیری ضریر
هر دو زاهد جمع گشته چند روز
چونکه نابیناست این درویش راست
کـه جـز او را نـیست ایــنجا یـاد بـود
از مدرسه حافظ تا درسگاه
شمس الدین محمد شیرازی در پی مرگ پدر، تحت کفالت و سرپرستی مادر قرار می گیرد و برای تأمین معاش در دکان نانوایی به خمیرگیری مشغول می‌شود، با گذشت چند صباحی پی می برد، در حوالی دکان ایشان مکتب خانه‌ای است که عده ای در آنجا به فراگیری های مقدماتی مرسوم آن زمان اشتغال دارند، خواجة عزیز ما از آنجا آموختن را آغاز می‌کند.
ترتیب تحصیلات مقدماتی وی به درستی روشن نیست، ولی از رد پاهای کم اثری که باقی مانده چنین بر می آید که با نبوغ و حافظه و اشتیاق بی مانندی آنچه را که دیگران به سالی می خواندند و به سختی فرا می گرفتند، او به ماهی می خوانده و نیک در می یافته است.
فراگیری دانش
جوانی که از دست رنج خود خرج تحصیل می کند، آشکار است چه شوری در دل و کدام سودائی در سر دارد و با چه سرعتی این آتش مقدس زبانه می‌کشد! این است که در مدت کم پیشرفت زیاد می‌کند تا می رسد به مقصودی که در نظر داشته است. با این که به اعتقاد آقای دکتر علی فلاتی:«دایرة علم در آن زمان خیلی تنگ تر از حالا بوده و برای جوینده فعال و باهوش قرار گرفتن آن به مراتب کمتر از عصر حاضر وقت لازم داشت و با دانستن کامل زبان علمی تحصیل علوم نیز به مراتب آسان می گردید.»
نمی دانیم چرا حافظ می فرماید:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آور
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
به هر حال چون شایق علم و زبان علمی بود«در تحصیل به سرعت پیشرفت کرد و در مدت کمی در تمام علوم از علماء عصر پیش افتاد.»
او که به راستی خود اوست بهترین گواه این مدعاست»
در خدمت قرآن
ایمان و ایقان حافظ نسبت به ساحت مقدس قرآن موجب شده بود که بیش از هر کتابی در خدمت قرآن باشد، ظلمات وجود را به انوار قرآن از بین برده، حجاب ظلمانی را به نورانی مبدل و از برکات فیوضات خفیة قرآن حجابهای نورانی هم دریده، به حجلة انس ربانی رسیده، عروس وصال را در آغوش کشد.
ایمان به قداست آسمانی قرآن و علاقة بیش از حد به ساحت الهی آن موجب شده بود که بزرگترین سوگند او به قرآن باشد.
گفتمش: زلف به خون که شکستی؟ گفتا
حافظ این قصد دراز است به قرآن که مپرس
جای دیگر می گوید:
حافظ به حق قرآن کز شید و رزق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان هران زد
حفظ قرآن
خواجة عزیز ما که زحمت تأمین معاش خود و اعضاء خانواده اش را روزانه تحمل می کند، زمان فراغت را که باید استراحت نماید، به «خدای خانه» یا «بیت‌المصحف» که وسط مسجد جامع عتیق واقع می‌باشد به تلاوت قرآن می‌پرداخت.
علاقة شدیدش به قرآن او را بر انگیخت که سینة بی کینه اش را در الفاظ قرآن سازد. در پی این انگیزه عاشقانه قیام کرد تا سینه اش را مهبط آیاتی نموده که از مبدأ وحی بر قلب مطهر خواجة کائنات نازل گردیده و از مقدس ترین قبول ظهور نموده تا بر سینة هر شیفته سوختة عاشق نشیند و به آن شرف حافظ بخشد. خواجه به این نصیب آسمانی شرافت یافتند، حتی به آن سوگند می‌خورد.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنـی که انـدر سینه داری
علم قرائت
خاکساری و شیفتگی او به ساحت مقدس قرآن کریم بر آنس داشته بود، علم قرائت را که از علوم شرعی می دانستند به چهارده روایت فرا گیرد که خود به این نعمت اشاره نموده می گوید:
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قـرآن ز بـر بـخوانی بـا چـارده روایـت
علم تفسیر
علاقة شدید حافظ به قرآن موجب شده بود، برای درک کامل مضامین آیات شریفة قرآن علم تفسیر را فرا گرفته، تا به حقایق باطنی آیات شریفه پی ببرد. به همین جهت بحث تفسیر کشاف آغاز می نماید.
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
جه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
در اثر مداومت به فراگیری های مخصوص علم قرآن با لطایف حکمی و نکات قرآنی کاملاً آشنا می شود و معتقد است مانند او کسی به آنها وارد نیست، بلکه در جهان کسی به میزان او در این زمینه اندوخته ای ندارد.
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لـطایف حـکمی بـا نـکات قــرآنی
بر همین اساس همین اطلاع کافی بوده که تفسیری نگاشته و متأسفانه بر اثر حوادث سیاسی عصرش از بین رفته است.
دلبستگی عاشقانه به قرآن چنان حساسیتی در حافظ به وجود آورده بود که بدون کوچکترین ملاحظه ای در مقابل هر بی حرمتی بی می افروخت، به همین لحاظ با آنهایی که بی هیچ دردی از مقدسات الهی دکه ای ساخته بودند تا لقمة نانی به کف آرند و به غفلت بخورند، خصومت باطنی داشت. به فرقه بازان و دکان داران صوفیه که قرآن را دام تزویر و ریا و وسیله فریب دادن ساده لوحان قرار داده بودند، خصمانه برخورد می کرد؛ خویش را پند می داد که چون آنان هتک حرمت قرآن را ننماید:
حافظا می خور و رندی کش و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
ابلیسان آدم روی، غولان را عبودیت که در مسیر مسافر توحید قرار می گیرند به ظاهر تمسک و توسل به قرآن می جویند، لکن صراط توحید را گم کرده اند؛ روی جسم و جان را به سوی راه شیطان داشته اند. همان قومی هستند که قرآن را دام تزویر کرده اند. به همین شیادان می گوید: اگر به راستی منیر از انوارش و مستفیض از فیوضاتش شده بودید، نشانه های دیو صفتی در شما دیده نمی شد زیرا هر کس قرآن خواند دیو از او می گریزد:
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
و از شما نه تنها «دیو، نگریخته است، بلکه خود آدم روئی می باشید که خوی و صفت دیو دارید»
نه تنها برای اینکه کلام محبوب حقیقی را بشنود، جانش را منیر سازد، تشنگی معنویش را برطرف نماید، به قرآن پناه می برد و خود را در آغوش قرآن می‌افکند، بلکه دشمن خویش را نیز از غیرت قرآنی که عزیزش داشته می‌ترساند، تا دشمن از چنگ فرو برده بر خون دلش منصرف شود و از ایذا و آزارش بردارد.
ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
دانش ادبیات
حافظ علاوه بر ادبیات فارسی در زبان و ادبیات عرب مهارت کافی و کامل داشته است، حاشیه بر تفسیر «کشاف زمخشری» مستلزم احاطة تام او بر زبان تازیست و از اشعار عربی اش معلوم است که خواجه به زبان عربی هم تسلط کاملی داشته که «در اکثر غزلها مصرع های عربی به طور برجسته ای آورده است»
ملمعاتی که دارای ابیات و مصاریع عربی هستند اگرچه به پایه اشعار فارسی او نمی رسد، ولی در مقام خود دارای فصاحت خاصی می‌باشد و بعضی معتقدند:«بر اشعار تازی شیخ اجل سعدی شیرازی رجحان دارد»
دانش موسیقی
حافظ موسیقی دان حرفه ای نبوده است که بنوازد، آوازی بخواند، بلکه احساس موسیقی با جوهر روح او چنان آمیخته بود که او را موسیقی شناس و دوستدار موسیقی نموده، به همین لحاظ در میان آنچه که سروده است، یک فرم غنایی پر احساس دیده می شود و افرادی چون سودی شارح غزلیاتش معتقدند که خواجه به عنایت خوش آواز بوده پس باید نظر میرزا رضاقلی هدایت را که گفته: حافظ را باید «هم خواننده دانست و هم دانای موسیقی» پذیرفت.
در چنین صورتی آنچه را حافظ به جهانیان عرضه داشته که دنیای اندیشه و احساس و بینش است به فرمودة استاد همائی «عموماً از 9 وزن خارج نیست، چهار وزن از بحور متحدالارکان و پنج وزن از بحور مختلف الارکان است و از این 9 وزن که ایشان اشاره نموده اند به گفتة خودشان «سه وزنش که «رمل» و «مجتث» و «مضارع» باشد از همه بیشتر است و چهار وزن «متقارب» و «رجز» و «مقتضب» و «خفیف» از همه کمتر است و دو وزن دیگر که «رمل» و «مضارع» و نه به علت قلت «مقتضب و خفیف» که آقای حسین علی فلاح با تحقیقی جامع و مفید اشاره کرده است.

 

درسگاه حافظ
رفته رفته جامعیت شخصیت علمی خواجه بزرگوار در حوزه های علمی آن عصر مطرح شده، ذوق تلمذ در درسگاهی که او بر کسب قرار داشته باشد، عده ای از طالبان علوم و معارف اسلامی را فرا گرفت، از حضورش استدعای تدریس نموده، تا فرا گرفته هایش را که با لطائف و ظرائف و رموزات و اشارات ذوقیاتش مزین می‌باشد تدریس نماید. حافظ در پی خواستة شیفتگان، دو حوزة علمی تشکیل می دهد، آنجا که می سراید:
به هیچ ورد دگر نیست حاجتت حافظ
دعای نیمه شب و درس صبحگاهت بس
اشاره به تدریس می نماید که صبحگاهان می فرموده است و آنجا که فرموده:
شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه، ورد سحرگاه
به تدریس که شبها اشتغال داشته اشاره نموده است، اما اینکه در این دو حوزه چه تدریس می شده است، با جامعیت علمی که از خواجه سراغ داریم بدون تردید تدریس جامعی بوده است. یعنی اگر تفسیر می فرموده است، حتماً در این بحث مهم و مقدس به متشابهات و محکمات احکام اشاره می شده و برای تأیید مقام عظمت یا شرح و تفسیر کافی ارائه دادن، دست به دامن احادیث حضرات معصومین- صلوات الله علیهم اجمعین- هم می زدند.
هنر خط
خواجه به هنر خط آشنایی کامل داشته است، زیرا حافظ برای گذراندن زندگی مادی خویش با توجه به نبودن صنعت چاپ، به شغل کتابت که تا قبل از اختراع امور چاپ مرسوم روزگار بوده است اشتغال داشته، چنانکه آخرین صفحه رونویسی شده از اسکندرنامة امیر خسروی دهلوی که امضا محمدبن محمد المقلب به شمس الحافظ الشیرازی دارد، در تاریخ چهاردهم ماه صفر سال 756 (سی و شش سال قبل از مرگ حافظ) نوشته شده و با جمله «احسن الله احواله» ختم کرده است. گویا در آن زمان احوال خوشی نداشته که خوب شدن آن را از خداوند به دعا استدعا نموده است.
هنر طنز نویسی و بذله گویی بهترین روش مبارزاتی بوده که با کوششی بی خطر برای مبارزه با ظلم و ستم و زر و زور بکار گرفته می شده است. یعنی آنجا که آزادی گفتن، رفتن و دیدن نباشد طنز و بذله بهترین وسیله فهماندن و نشان دادن و ترسیم کردن بوده است و شاید قوی ترین اثر طنزآلودی که در ادب فارسی برای رسوا ساختن مردم فریبان به وجود آمده، در نثر اخلاق الاشراف عبید زاکانی شاعر هم زمان حافظ می‌باشد. پس به روزگار خواجه «طنز» زبان رایج سخنوران و حتی دانشمندان بوده است. حافظ هم که گاهی به طنز و بذله گویی پناه می برده تا مقصود خویش را در این قالب بفهماند. به استناد همین ابیات، حافظ نیز خود را بذله گوی نکته دان معرفی کرده است:
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

 

 

 


بخش دوم
راز موفقیت حافظ

 

 

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  73  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله راز موفقیت حافظ