فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی گوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد فلسفه ازدواج در اسلام و سایر ادیان الهی

اختصاصی از فی گوو تحقیق در مورد فلسفه ازدواج در اسلام و سایر ادیان الهی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد فلسفه ازدواج در اسلام و سایر ادیان الهی


تحقیق در مورد فلسفه ازدواج در اسلام و سایر ادیان الهی


لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه:25

 

 

مقدمه

کلام خداوند و سخن وحی نه تنها با پیام و محتوای عالی و نغز خود راهنمای حق جویان و حقیقت‌طلبان است، بلکه در ارائه‌ی حقایق آیینی و معرفی راه و روش نیز راهنمایی بی‌بدیل و بی‌همتا است. یکی از روش‌های قرآن در اعطای بصیرت و ایجاد بینش، مقایسه‌ی دو سوی موضوعات است. آن‌گاه که قرآن آگاهان را در برابر جاهلان قرار می‌دهد و استفهام معرفتی ارائه می‌نماید، همین شیوه از بصیرت‌آفرینی را به کار می‌گیرد: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»(زمر، 9) هم‌چنان‌که با مقایسه‌ی نابینا و بینا و اهل ایمان و عمل صالح با انسان بدکار «و ما یستوی الاعمی و البصیر و الذین امنوا و عملوا الصالحات و لا المسئ» (غافر، 58) روشی دیگر جهت نیل به علم و معرفت را به آدمیان می‌آموزد و در پرتو تطابق و تناظر، حوزه‌های ناگشوده‌ی معرفت را به روی انسان‌ها می‌گشاید.

فلسفه ازدواج در اسلام و سایر ادیانالهی

چکیده

مقدمه

ازدواج در اسلام

ب- اهمیت و جایگاه ازدواج در اسلام

ج- اهداف ازدواج از دیدگاه اسلام

اهداف مذموم ازدواج از دیدگاه اسلام

ازدواج در مسیحیت

الف- اهمیت و جایگاه ازدواج در مسیحیت

ب- فلسفه ازدواج در مسیحیت

ج- اهداف ازدواج از دیدگاه مسیحیت

وجوه اشتراک اسلام و مسیحیت در ازدواج

وجوه افتراق اسلام و مسیحیت در ازدواج

اهمیت ازدواج در جامعه یهود

اهمیت ازدواج در آیین زرتشتی

فهرست منابع:


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد فلسفه ازدواج در اسلام و سایر ادیان الهی

تحقیق در مورد ادیان قدیم در عربستان

اختصاصی از فی گوو تحقیق در مورد ادیان قدیم در عربستان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد ادیان قدیم در عربستان


تحقیق در مورد ادیان قدیم در عربستان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه50

 

ادیان قدیم در عربستان

پیش از آن که دعوت اسلام در عربستان آغاز شود و در نتیجه مساعی حضرت رسول و مجاهدین اولیه تمام قبایل عرب تحت یک لواء درآیند و تابع یک حکم و پیرو یک رشته آیین و آداب متحد شوند ، افراد هر قبیله اخلاق و آداب و دین مخصوصی داشتند و هر یک محکوم امر و پیرو فرمان و مقتضای رأی رئیس خود بودند .

با (نگاهی به وضع جغرافیایی عربستان پر واضح است )که این سرزمین وسیع غیر از یکی دو نقطه هیچ مرکز مساعدی ندارد که یا به علت حاصلخیزی و یا ثروت معدنی یا علتی دیگر مردم را به خود جلب نماید و بالنتیجه در آن، بلاد آباد بزرگ و اجتماعات مفصل به وجود آید بلکه برخلاف وسعت بی پایان شبه جزیره و سختی آب و هوا و ندرت آب و مواد معیشت علاوه بر آن که طبعاً از عدد جمعیت می کاهد ، آنها را هم که تصادف تاریخ به چنین سرزمین نامساعدی انداخته باشد ، پیوسته به حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر مجبور می سازد و مابین قبایل مختلفه بیابانها و اراضی لم یزرع غیر قابل عبور چنان فاصله می شود که گویی هر کدام از ایشان در جزیره ای از جزایر بعیده اقیانوس بی کرانی ساکنند و از حال یکدیگر بی خبر .

این کیفیت هیچ وقت نمی گذاشته است که جمیع ساکنین عربستان با وجود کمی عده همه گرد یکدیگر جمع آیند و به اصطلاح امروز تشکیل ملتی واحد دهند چه ملت از جماعتی تشکیل می شود که منافع مادی و معنوی مشترک داشته باشند و یک رشته آداب قومی واحد که آن نیز نتیجه سالها زیستن با یکدیگر است ، ایشان را به هم مرتبط سازد و نسبت به هم پیوسته

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد ادیان قدیم در عربستان

دانلودمقاله مهدویت در ادیان الهی

اختصاصی از فی گوو دانلودمقاله مهدویت در ادیان الهی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 
«گفت و گو از موعود ادیان و منجی آخرالزمان گفت و گویی است دیرین با عمری به درازای خلقت انسان و سکنای او در عرصه خاک. این تاریخ بلند و اشتراک آن در میان همه اقوام و ملل حکایت از فطری بودن این معنا در نوع انسان دارد.
موعود ادیان نه یک پندار و یا خرافه و نه محصول دوران سخت زندگی بلکه واقعیتی است که ریشه در جان انسان دارد. از یک سو عقل آدمی و از دیگر سو بیان مشترک همه پیامبران الهی، تمامی حکیمان فرزانه، قدیسان آزاده و ادبیات همه اقوام و ملل این نکته را تایید کرده و بدان صحه می گذارد.
اگر بخواهیم چکیده تمام آرای موجود درباره منجی و موعود ادیان و آنچه را که جملگی منتظران موعود برآن متفق اند در چند کلمه خلاصه کنیم، جز این سه امر به دست نمی آید:
₪ رویکرد معنوی به عالم
₪ عدالت فراگیر
₪ کوتاه شدن دست ابلیس از همه ساحت های فکری،فرهنگی و مادی حیات انسان.
بنابراین بر ما و بر همه کسانی که به نوعی مشتاق گفت و گو از موعود ادیان و منجی آخرالزمانیم، ضروری است که بدانیم در کجای تاریخ به سر می بریم و خود را برای آمدنش مهیا کنیم، مبادا که بیاید و ما را خفته ببیند.»
در ادامه مطالب به بررسی مساله مهدویت از دیدگاه دین مقدس اسلام، دین مسیحیت، دین یهودیت و ... می پردازیم.
عقیده به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)در اسلام:
مساله مهدویت و ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) به عنوان منجی بشریت، مساله ای است که در دین اسلام اهمیت زیادی بدان داده شده است، تا جایی که روایات فراوانی از طریق شیعه و سنی در این زمینه وارد شده است.
محتوای این روایات شامل خصوصیات ظاهری به همراه جرئیاتی درباره نحوه ظهور و حکومت جهانی ایشان می باشد. مساله مهدویت و ظهور منجی آخرالزمان به عنوان آخرین رهبر آسمانی که در پایان جهان ظهور خواهد کرد، مساله ای است که از همان نخستین روزهای ظهور اسلام به مسلمانان نوید داده شده است و مورد قبول همه فرق و مذاهب اسلامی می باشد.
عده ای از افراد معاند کوشیده اند تا این عقیده را فقط مختص به شیعه بدانند در حالی که این عقیده اختصاص به شیعه ندارد بلکه مورد قبول عموم مسلمانان از همه فرق و مذاهب اسلامی است.
عقیده به ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) یکی از ضروریات دین مقدس اسلام است و منکر آن از آیین اسلام بیرون است.
بر طبق وعده های قران کریم و روایات، عموم مسلمانان عقیده دارند، در آخرالزمان مردی از اهل بیت ظهور خواهد نمود که عدل و داد را برقرار خواهدکرد و بر همه جهان مسلط می گردد.
در سایه چنین حکومتی ظلم، جور، جفا، تعدی،تجاوز، جنایت و خیانت ریشه کن می گردد و برادری و برابری و عدالت و محبت همه جا را فرا می گیرد. تعالیم سعادت بخش اسلام به بهترین شکل به اجرا درمی آید و آیین جاوید رسول اکرم بر همه سرزمین ها سایه گستر می شود.
این مطالب فشرده آن چیزی بود که عموم مسلمانان به ویژه شیعیان دوازده امامی درباره حضرت مهدی(علیه السلام) به آن عقیده دارند.
اینک به ذکر چند روایت در این زمینه که بیان کننده دیدگاه شیعه است می پردازیم.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله و سلم) مى فرماید:
«من أنکر القائم من ولدی فقد أنکرنی»
«هرکس که قائم(علیه السلام) از فرزندان مرا انکار کند به راستى که مرا انکار کرده است».
و در حدیث دیگر مى فرماید:
«من أنکر القائم من ولدی فی زمان غیبته مات میتهً جاهلیهً»3
«هرکس که مهدى قائم(علیه السلام) از فرزندان مرا در زمان غیبتش انکار کند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:
«اللهم إنک لا تخلو الأرض من حجه لک على خلقک ظاهرا أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حججک و بیناتک»
پروردگارا! به راستی که تو زمین را از کسی که برهان بر وجود تو است در نزد مخلوقاتت، خالی نمی گذاری در حالی که او آشکار است یا خائف و پنهان است برای این که حجج و دلایلت باطل نگردد».
و اما در مورد دیدگاه اهل سنت راجع به مساله مهدویت باید گفت که بزرگان اهل سنت نیز مانند شیعیان، منکر این اصل را خارج از دین مقدس اسلام می دانند و احادیث بسیاری را از طریق گروه بسیاری از صحابه و تابعین در کتاب های خویش نقل نموده اند.
«ناگفته نماند که پیروان مذاهب اسلامی عموما در این مساله که آینده بشریت، سرانجام به حکومت جهانی مهدی موعود(علیه السلام) ختم خواهد شد، با یکدیگر موافقند و فقط در برخی از جزئیات اختلاف نظر دارند، مانند: برخی معتقدند که ایشان از نسل امام حسین(علیه السلام) هستند و برخی ایشان را از نسل امام حسن(علیه السلام) دانسته اند, یا این که عده ای معتقد به عدم تولد ایشان هستند و می گویند در اینده متولد خواهد شد و عده ای مانند شیعیان معتقد به تولد و حیات ایشان هستند.»
اینک به ذکر چند حدیث از منابع اهل سنت در مورد مساله مهدویت می پردازیم:
1- پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«هنگامى فرا مى رسد که زمین پر از ظلم و جور شود، آن وقت مردى از خاندان من قیام مى کند هفت ـ یا نُه ـ سال در روى زمین حکومت مى کند، و زمین را پر از عدل و داد مى نماید.»
2- پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«چگونه خواهید بود هنگامى که عیسى بن مریم(علیه السلام)در میان شما نازل شود و امام شما از میان خود شما باشد؟»
3- پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«در آخر الزمان خلیفه اى مى آید که مال را ـ به طور مساوى ـ تقسیم مى کند و آن را نمى شمارد.»


شناخت مهدی موعود علیه السلام:
«نام مبارک حضرتش نام پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و اله) می باشد. کنیه مسلم آن حضرت کنیه جدش رسول خدا (صلی الله و علیه واله)، ابوالقاسم، است. کنیه های دیگر ایشان ابوعبدالله، ابوجعفر و ابوصالح می باشد. اوصاف و القاب معروف آن حضرت در روایات شیعه و سنی و نویدهای کتب مذهبی اهل ادیان چنین آمده است: « برگزیده ابراهیم، ثائر، حجت آل محمد، خلف صالح، خلیفه الله، رهایی بخش امت، ذوالغیبه، صاحب پرچم محمدی، صاحب الزمان،صاحب الغیبه، عادل،قائم، قائم آل محمد، منتقم، منصور، مهدی، مهدی آل محمد، مهدی امت و مهدی منتظر.»
«پدر بزرگوار امام زمان حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام)، امام یازدهم شیعیان است. مادر بزرگوار ایشان ملیکه نوه امپراطور روم شرقی بود. او با این که با خاندان امپراطوری زندگی می کرد انچنان پاک بود که گویی شباهت به خانواده خود ندارد. داستان ماجرای اسارت او و خریداری او از جانب امام هادی (علیه السلام) برای امام حسن عسکری(علیه السلام) در تاریخ آمده است. امام قائم(علیه السلام) از چنین پدر و مادری در شب جمعه، نیمه شعبان سال 255 هجری قمری, در زمان حکومت معتمد عباسی در سامرا متولد شد و هنگام شهادت پدرش پنج ساله بود. تولد آن حضرت را جز عده ای خاص نمی دانستند و برای نوع مردم مخفی بود تا مبادا مورد گزند طاغوتیان غاصب و ستمگر زمان قرار بگیرد. بالاخره با شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) در شب هشتم ربیع الاول سال 260 هجری قمری امامت به ایشان رسید و به فرمان الهی از همان لحظه غیبت اختیار فرمود.»

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   25 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله مهدویت در ادیان الهی

تحقیق در مورد حجاب در نظر عالمان

اختصاصی از فی گوو تحقیق در مورد حجاب در نظر عالمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد حجاب در نظر عالمان


تحقیق در مورد حجاب در نظر عالمان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:35

 

 

 

 

مقدمه  :

اطلاع ما از جنبه تاریخی کامل نیست . اطلاع تاریخی ما آنگاه کامل است‏که بتوانیم درباره همه مللی که قبل از اسلام بوده‏اند اظهار نظر کنیم . قدر مسلم اینست که قبل از اسلام در میان بعضی ملل حجاب وجود داشته است .
تا آنجا که من در کتابهای مربوطه خوانده‏ام در ایران باستان و در میان‏ قوم یهود و احتمالا در هند حجاب وجود داشته و از آنچه در قانون اسلام آمده‏ سخت‏تر بوده است . اما در جاهلیت عرب حجاب وجود نداشته است و به‏ وسیله اسلام در عرب پیدا شده است .
ویل دورانت در صفحه 30 جلد 12 " تاریخ تمدن " ( ترجمه فارسی ) راجع‏ به قوم یهود و قانون تلمود می‏نویسد : .
"
اگر زنی به نقض قانون یهود می‏پرداخت چنانکه مثلا بی آنکه چیزی بر سر داشت به میان مردم می‏رفت و یا در شارع عام نخ می‏رشت یا با هر سنخی‏ از مردان درد دل می‏کرد یا صدایش آنقدر بلند بود که چون در خانه‏اش تکلم‏ می‏نمود همسایگانش می‏توانستند سخنان او را بشنوند ، در آن صورت مرد حق‏  داشت بدون  پرداخت مهریه او را طلاق دهد " .

علیهذا حجابی که در قوم یهود معمول بوده است از حجاب اسلامی چنانکه‏ بعدا شرح خواهیم داد بسی سخت‏تر و مشکلتر بوده است .
در جلد اول " تاریخ تمدن " صفحه 552 راجع به ایرانیان قدیم می‏گوید :
" در زمان زردشت زنان منزلتی عالی داشتند ، با کمال آزادی و با روی گشاده در میان مردم آمد و شد می‏کردند . . . " .
آنگاه چنین می‏گوید :
"
پس از داریوش مقام زن مخصوصا در طبقه ثروتمندان تنزل پیدا کرد .
زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی‏ خود را حفظ کردند ولی در مورد زنان دیگر ، گوشه‏نشینی زمان حیض که‏ برایشان واجب بود رفته رفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان‏ را فرا گرفت ، و این امر خود مبنای پرده‏پوشی در میان مسلمانان به شمار می‏رود . زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان‏ روپوش دارد از خانه بیرون بیایند ، و هرگز به آنان اجازه داده نمی‏شد که‏ آشکارا با مردان آمیزش کنند . زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر با برادرشان باشد ببینند . در نقشهائی که از ایران باستان بر جای‏ مانده هیچ صورت زن دیده نمی‏شود و نامی از ایشان به نظر نمی‏رسد . . . "
چنانکه ملاحظه می‏فرمائید حجاب سخت و شدیدی در ایران باستان حکمفرما بوده ، حتی پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده می‏شده‏اند .
به عقیده ویل دورانت مقررات شدیدی که طبق رسوم و آئین کهن مجوسی‏ درباره زن حائض اجرا می‏شده که در اتاقی محبوس بوده ، همه از او در مدت عادت زنانگی دوری می‏جسته‏اند و از معاشرت با او پرهیز داشته‏اند سبب اصلی پیدا شدن حجاب در ایران باستان‏  بوده است . در میان یهودیان نیز چنین مقرراتی درباره زن حائض اجرا می‏شده است .
اما اینکه می‏گوید : " و این امر خود مبنای پرده پوشی در میان مسلمانان‏ به شمار می‏رود " منظورش چیست ؟ .
آیا مقصود اینست که علت رواج حجاب در میان مسلمانان نیز مقررات‏ خشنی است که درباره زن حائض اجرا می‏شود ؟ ! همه می‏دانیم که در اسلام‏  چنین مقرراتی هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط از برخی عبادات واجب نظیر نماز و روزه معاف است ، و همخوابگی با او نیز  در مدت عادت زنانگی جایز نیست ، ولی زن حائض از نظر معاشرت با دیگران هیچگونه ممنوعیتی ندارد که عملا مجبور به گوشه‏نشینی شود
و اگر مقصود اینست که حجاب رایج میان مسلمانان عادتی است که از ایرانیان پس از مسلمان شدنشان به سایر مسلمانان سرایت کرد ، باز هم سخن‏  نادرستی است . زیرا قبل از اینکه ایرانیان مسلمان شوند آیات مربوط به‏ حجاب نازل شده است .
از سخنان دیگر ویل دورانت هر دو مطلب فهمیده می‏شود یعنی هم مدعی است‏ که حجاب به وسیله ایرانیان پس از مسلمان شدنشان در میان مسلمانان رواج‏ یافت و هم مدعی است که ترک همخوابگی با زن حائض ، در حجاب زنان‏ مسلمان و لااقل در گوشه‏گیری آنان مؤثر بوده است .

در جلد 11 صفحه 112 ( ترجمه فارسی ) می‏گوید : .
"
ارتباط عرب با ایران از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام‏  بود . عربان از دلفریبی زن بیم داشتند و پیوسته دلباخته آن بودند و نفوذ طبیعی وی را با تردید معمولی مردان درباره عفاف و فضیلت زن تلافی‏ می‏کردند . عمر به قوم خود می‏گفت : با زنان مشورت کنند و خلاف رأی ایشان‏ رفتار کنند . ولی به قرن اول هجری مسلمانان زن را در حجاب نکرده بودند ،  مردان و زنان با یکدیگر ملاقات می‏کردند و در کوچه‏ها پهلو به پهلوی‏ می‏رفتند و در مسجد با هم نماز می‏کردند .
حجاب و خواجه‏داری در ایام ولید دوم ( 126 - 127 هجری ) معمول شد .
گوشه گیری زنان از آنجا پدید آمد که در ایام حیض و نفاس بر مردان حرام‏ بودند


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد حجاب در نظر عالمان

دانلود مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست

اختصاصی از فی گوو دانلود مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

پرسش:نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست؟ ودر تقابل اسلام و سایر ادیان چه برتری هایی وجود دارد؟لطفا از آیات و روایات دلیل نیاورید.
پاسخ:
پاسخ سوال شما را می توان از دو زاویه تبیین نمود: یکی از منظر درون دینی و با نگاه به معارف اسلامی،‌ دیگری از منظر برون دینی و بدون نگاه به معارف اسلامی.
ولی چون شما خواسته اید که از منظر برون دینی به شما پاسخ دهیم از همین منظر پاسخ شما را می دهیم.
در این منظر نمی توان برای برتری دین اسلام به آیات قرآنی و روایات اسلامی تمسک نمود، چون که غیر مسلمان این ها را قبول ندارد، بلکه باید نخست حقّانیت اسلام را ثابت نمود.
در قدم بعدی نوبت به این می رسد که دین بر حق تنها یک دین است، نه بیشتر. نمی شود پذیرفت هم اسلام بر حق است و هم ادیان دیگر چون پلورالیسم دینی و تکثّر گرایی در دنیا مردود است..
اگر در پی اثبات حقّانیت دین اسلام بر آییم، بحث به درازا می کشد که در این فرصت اندک نمی توان به طور مبسوط و کافی آن را بیان نمود از این رو به صورت مختصر به آن پرداخته می‌شود.
برای پی بردن به حقّانیت اسلام و برتری آن بر سایر ادیان، راه هایی وجود دارد که یکی از آن ها بررسی ویژگی های اسلام در بُعد شناخت شناسی،‌ جهان بینی،‌ انسان شناسی، عقیده و مسائل اخلاقی و ارزشی است، سپس با معیار عقل و خِرَد ـ که اولین داور و معیار پذیرفته شده است ـ اگر در این زمینه خواهان بررسی هستید، توجه شما را جلب می‌کنیم به کتاب های شهید مطهری و کتاب های شهید محمد باقر صدر (به ویژه کتاب فلسفتنا که در فارسی به نام های "فلسفة ما"،‌ جهان بینی ما" و "شناخت ما" ترجمه شده است). به عنوان نمونه ، شهید مطهری دربارة‌ ویژگی های اسلام می نویسد: دیدگاه اسلام از نظر شناخت شناسی چنین است:
1ـ بشر می‌تواند جهان و حقایق آن را بشناسد و خود مشوق آن است... .
2ـ شناخت حقایق جهان از این راه ها ممکن است: طبیعت یا آیات آفاقی،‌ انسان یا آیات انفسی، تاریخ یا سرگذشت اجتماعی اقوام و ملل و عقل... .
3ـ ابزار شناخت عبارتند از: حواس، قوه تفکر و استدلال، تزکیه و تصفیه نفس و مطالعه ‌آثار علمی دیگران.
4ـ موضوعات شناخت عبارتند از: خدا، جهان طبیعت، انسان با جامعه و زمان.
از نظر جهان بینی و انسان شناسی عبارت است از:
1ـ جهان واقعیتش از خدا است. یعنی تمام واقعیتش انتساب به حق است.
2ـ واقعیتش و نسبتش به حق یکی است.
3ـ این واقعیت متغیر و متحرک است.
4ـ واقعیت های این جهان درجه تنزل یافته و مرتبه نازله واقعیات جهانی دیگر است که جهان غیب نامیده می‌شود.
ـ این جهان ماهیت "به سوی اویی" دارد؛ یعنی همان طور که از اوست به سوی او هم هست... .
6ـ جهان دارای نظام متقن علّی و معلولی و سببی و مسببی است. فیض الهی و قضا و قدر او به هر موجودی تنها از مسیر علل و اسباب خاص خود او جریان می یابد... .
ـ جهان یک واقعیت هدایت شده است. تمام ذرات جهان در هر مرتبه ای که هستند از نور هدایت برخوردارند.
8ـ بعد از این جهان جهانی دیگر است... .
9ـ روح انسان حقیقتی جاودانه است.
10ـ انسان ها به حسب خلقت مساوی آفریده شده اند، تنها ملاک فضیلت، علم، جهاد و تقوا است.
11ـ انسان ها به حسب اصل خلقت از یک سلسله استعدادهای فطری از جمله فطرت دینی و اخلاقی برخوردارند.
12ـ به حکم این که هر فردی بالفطره انسان متولد می‌شود. در هر انسانی استعداد توبه و بازگشت و پند پذیری هست... .
13ـ انسان ها همواره در عمق جانشان یک تضاد درونی (تضاد بین عقل و هوای نفس) دارند و مختار و آزادند، لذا مسئولیت دارند.
14ـ جهان زیر چتر اراده خداوند واحد است... .
از نظر ایدئولوژی:
ایدئولوژی اسلام همه جانبه،‌جامع و فراگیر است، در آن اجتهاد راه دارد، از سماحت و سهولت برخوردار است. زندگی گرا است(نه زندگی گریز)، اجتماعی است و مقررات اجتماعی دارد. در عین اجتماعی بودن،‌ حقوق و آزادی فردی را محترم می شمارد... .
با نگاه به این خصائصی که از اسلام بیان شد. می گوییم: این معارف را می توان با معارف دیگر مکاتب و مذاهب مقایسه کرد. زیرا مقایسه یکی از مهمترین معیارهای ارزیابی است. می توان در وهله نخست مکاتب را بر دو قسم تقسیم نمود، مادی و الهی با بطلان مکاتب عادی، اعم از مکتب مادی میکانیک و دیالکتیک، بحث در مکاتب الهی متمرکز می‌شود.
مکاتب الهی هم بر دو قسم است: توحیدی و غیر توحیدی (شرک)، عقل سلیم توحید را می پذیرد، بنابراین بحث در ادیان توحیدی متمرکز می‌شود. در بین ادیان و مکاتب الهی و توحیدی سه دین مطرح است، اسلام،‌ مسیحیت و یهود. تبلور اسلام در قرآن، مسیحیت در انجیل و یهود در تورات است. با تأمّل در این سه کتاب به راحتی حقانیت و برتری قرآن بر دو گتاب دیگر را می توان دریافت نمود.
کوتاه سخن این که: با نگاه مقایسه ای بین اسلام و سایر ادیان و مکاتب می گوییم: دین اسلام برتری دارد،‌
اوّل: دین های امروز، توحیدشان و تصویری که از خدا ارائه می کنند،‌ قابل خدشه است، بر خلاف اسلام.
دوم: حقوق فردی انسان ها در دین های دیگر به صورتی که در اسلام شمولیت دارد، لحاظ نشده و گاه نادیده گرفته شده است.
سوم: در دیگر ادیان تعادل میان زندگی دنیوی و اخروی رعایت نشده است، بر خلاف اسلام.
چهارم: رهنمود های دین های دیگر به جهاتی ایدئالیستی اند،‌ مثلاً عدم خشونت بودایی ها و مسیحیان، در حالی که دنیا پر است از خیر و شر و نیک و بد. از این رو جا به جا باید خشن یا نرم بود. این دستور اسلام است. هم قانون دارد و هم اخلاق؛ یعنی رهنمودش با واقعیت ها همخوان است.
پنجم: اکثر دین ها عهده دار زندگی اجتماعی انسان ها نیستند،‌ یا اگر هستند، تعادلی در آن ها دیده نمی شود و قوانین اجتماعی آنان سبب پایمال شدن حقوق انسان‌ها می شود. این وضع در اسلام بهتر است.
ششم: اکثر مذاهب با پیروان دیگر ادیان با خشونت برخورد می کنند، در اسلام این امر تعدیل شده است. تاریخ هم نشان داد. که در همزیستی مسالمت آمیز، مسلمانان گوی سبقت را از همه ربوده اند.
هفتم: تحریف در ادیان آسمانی تعالیم آنان را دچار خدشه کرده است، ولی (در اسلام و قرآن) تحریفی وجود ندارد.

 


حجاب از دیدگاه اسلام :
احیای ارزشهای اصیل و بازگشت به اصول فراموش شده اسلامی شرط لازم برای حاکمیت بخشیدن به شریعت مقدس اسلام در جامعه اسلامی ماست و نباید فراموش کنیم که اسلام یک دین الهی و دارای راه و رسم کامل و جامع برای زندگی انسانها در همه جهات و ابعاد گوناگون بوده و یک روش علمی برای زندگی فردی و اجتماعی و مادی و معنوی انسان است ، بطوریکه در تمامی زمینه‌ها الگوهای لازم را دراختیار او قرار می‌دهد. موضوع "پوشش زن" - یا به تعبیر مصطلح "حجاب " - که در این رساله به آن پردخته شده است ، یکی از همین ارزشهای اصیل و مسائل روز و عمیق و ریشه‌ای جوامع انسانی و اسلامی بویژه جامعه اسلامی ایران است که در عین سادگی، دربرگیرنده عظیم‌ترین و شگرفترین پیامدهای ممکن از لحاظ اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی، سیاسی و اقتصادی در جامعه می‌باشد، چراکه در فرهنگ اسلامی زن همچون گوهر گرانبهائی است که حفاظت و پاسداری از منزلت و کرامت و عفت او از اهم وظائف و تکالیف افراد جامعه بشمار آمده و در تعلیمات اسلامی از نقش زنان و موقعیت و اثر آنان در جامعه به عنوان یکی از اساسی‌ترین عوامل مصالح و مفاسد اجتماعی نام برده شده است . با هجوم عظیم فرهنگی در دو قرن اخیر بر جوامع اسلامی، موضوع "پوشش و حجاب زن" جزء جنجال‌انگیزترین مسائل مطرح شده قرار گرفت ، که نتیجه آن حداقل ایجاد تردید در ضرورت آن بوده است . انسان غافل از وحی و نبوت ، و ره گم کرده عصر حاضر، در تفسیر و توضیح معنای "عدالت بین زن و مرد" عمدا" یا سهوا" دچار اشتباه و خطا شده و عدالت بین زن و مرد را در یکسانی و تشابه حقوق آن دو جستجو می‌کند، غافل - یا متغافل - از اینکه، احکام و حقوق مربوط به زن و مرد بسته به شرائط روحی و جسمی و توان و استعداد آنها با هم متفاوت می‌باشد. امروزه استکبار جهانی با بهره‌گیری از دستگاهها و پوشش گسترده تبلیغاتی و بنام آزادی و احقاق حقوق زن او را جسما" و روحا" به بردگی گرفته، تا آنجا که طریق نوین برده‌داری در عصر حاضر، زن را تا حد یک کالا تنزل داده و با شعار عدالت مابانه تساوی حقوق زن و مرد از همه حیث و هر جهت ، بزرگترین ظلم ممکن و تکالیف لایطاق را نسبت به زن روا داشته است . دراین میان، قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران، زنان متعهد و کمال جوی مسلمان برای مبارزه با فرهنگ مهاجم زمان، بار دیگر، داوطلبانه به این واجب الهی روی آوردند و از آنجا که این اقبال با سایر آرمانها و اصول نهضت هماهنگی داشت ، بسرعت در میان دانشگاهیان و تحصیلکردگان و سایر اقشار، توسعه یافته و حتی گاهی بصورت پرچم و نشانه‌ای علیه فرهنگ طاغوتی و غربی درآمده است . از سوی دیگر، مخالفان انقلاب و فرهنگ اسلامی نیز کماکان - همصدا و با خطگیری از استکبار جهانی با تمام قوا درصدد تخطئه مجموعه اصول و کلیت احکام اسلامی برآمده، و بار دیگر پوشش زنان را به عنوان نشانه اسارت و عدم آزادی آنان تبلیغ می‌کنند. هدف از مطرح نمودن موضوع حجاب در اینجا، ارائه آن بعنوان یکی از اولین و اساسی‌ترین راه حل بحران اخلاقی نسل حاضر، بعد از اثبات ضرورت و لزوم آن، از دیدگاه اسلام و ادیان الهی می‌باشد، که با عنایات خداوند متعال، و با راهنمائیها و ارشادات اساتید معظم راهنما و مشاور و با استفاده از منابع و معارف اسلامی و علمی و دینی، طرح بحث در قالب سه بخش صورت پذیرفته است .
جامعه از دیدگاه اسلام (3)
تقسیمات و قطب بندیهاى اجتماعى‏
جامعه در عین اینکه از نوعى وحدت برخوردار است، در درون خود به گروهها و طبقات و اصناف مختلف و احیانا متضاد منقسم مى‏گردد و یا لااقل بعضى جامعه‏ها چنین‏اند، و ممکن است جامعه در عین وحدت، در درون خود به قطبهاى متخالف و احیانا متضاد منقسم گردد.پس جامعه وحدتى دارد در عین کثرت، و کثرتى دارد در عین وحدت.به اصطلاح حکماى اسلامى، بر جامعه‏ها نوعى وحدت در کثرت و کثرت در وحدت حکمفرماست.در فصلهاى پیش سخن از وحدت جامعه بود که چه نوع وحدتى است، اکنون سخن از کثرت جامعه است که چگونه کثرتى است.
در اینجا دو نظریه معروف وجود دارد: یکى نظریه مبتنى بر مادیت تاریخى و تضاد دیالکتیکى.بنابر این نظریه - که بعدها درباره‏اش سخن خواهیم گفت - این جهت تابع اصل مالکیت است.در جامعه‏هایى که مالکیت‏خصوصى وجود ندارد مانند جامعه اشتراکى اولیه و یا جامعه‏هاى اشتراکى که در آینده تاریخ تحقق خواهد یافت، اساسا جامعه یک قطبى است، و اما در جامعه‏هایى که بر آنها مالکیت‏خصوصى حکمفرماست لزوما دو قطبى است، پس جامعه یا یک قطبى است و یا دو قطبى، شق سوم ندارد.در جامعه‏هاى دو قطبى، انسانها تقسیم مى‏شوند به انسانهاى استثمارگر و انسانهاى استثمار شده و جز دو اردو و دو گروه حاکم و محکوم گروهى وجود ندارد.سایر شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نیز همین رنگ را پیدا مى‏کند، یعنى مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غیره بر جامعه حاکم است که هر کدام رنگ طبقه اقتصادى خاص را دارد و اگر فرضا یک فلسفه و یا یک مذهب یا یک اخلاق حاکم باشد، باز هم رنگ یکى از دو طبقه را دارد که احیانا بر طبقه دیگر تحمیل شده است، اما فلسفه یا هنر یا مذهب یا اخلاق فوق طبقه اقتصادى و بى‏رنگ امکان وجود ندارد.
نظریه دیگر این است که تک قطبى یا چند قطبى بودن جامعه وابسته به اصل مالکیت نیست، علل و عوامل فرهنگى و اجتماعى و نژادى و ایدئولوژیکى نیز مى‏تواند منشا چندقطبى شدن جامعه گردد.مخصوصا علل فرهنگى و ایدئولوژیکى مى‏تواند نقش اساسى داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب که به چند قطب احیانا متضاد تجزیه نماید، همچنانکه قادر است جامعه را به صورت تک قطبى درآورد بدون آنکه الزاما اصل مالکیت ملغى شده باشد.
اکنون ببینیم برداشت قرآن درباره کثرت جامعه چه برداشتى است؟آیا کثرت و اختلاف را مى‏پذیرد یا نمى‏پذیرد؟و اگر مى‏پذیرد دیدگاه قرآن از قطبى شدن جامعه دیدگاه دو قطبى است آنهم بر اساس مالکیت و استثمار یا به گونه‏اى دیگر است؟ به نظر مى‏رسد استخراج لغات اجتماعى قرآن و تعیین نقطه نظر قرآن در مفهوم این لغات بهترین راه و لااقل راه خوبى باشد براى به دست آوردن نظر قرآن.
لغات اجتماعى قرآن دو گونه است: بعضى از لغات اجتماعى مربوط است به یک پدیده اجتماعى، مثل: ملت، شریعت، شرعة، منهاج، سنت و امثال اینها.این لغات از محل بحث ما خارج است.ولى یک عده لغات دیگر لغاتى است که عنوان اجتماعى براى همه یا گروههایى از انسانها به شمار مى‏رود.این لغات است که وجهه نظر قرآن را مى‏تواند مشخص کند، مانند: قوم، امت، ناس، شعوب، قبائل، رسول، نبى، امام، ولى، مؤمن، کافر، منافق، مشرک، مذبذب، مهاجر، مجاهد، صدیق، شهید، متقى، صالح، مصلح، مفسد، آمر به معروف، ناهى از منکر، عالم، ناصح، ظالم، خلیفه، ربانى، ربى، کاهن، رهبان، احبار، جبار، عالى، مستعلى، مستکبر، مستضعف، مسرف، مترف، طاغوت، ملا، ملوک، غنى، فقیر، مملوک، مالک، حر، عبد، رب و...
البته لغاتى دیگر به ظاهر مشابه اینها هست مانند: مصلى، مخلص، صادق، منفق، مستغفر، تائب، عابد، حامد و امثال اینها، اما این لغات صرفا به عنوان بیان یک سلسله «افعال‏» ذکر شده نه به عنوان یک سلسله گروهها.از این‏رو در این لغات احتمال اینکه بیانگر گروهها و تقسیمات و قطبهاى اجتماعى باشند نمى‏رود.
لازم است آیاتى که لغات دسته اول را ذکر کرده‏اند، خصوصا در آنچه مربوط به جهتگیریهاى اجتماعى است، مورد بررسى و مطالعه دقیق قرار گیرد تا روشن گردد که [آیا]همه اینها را در دو گروه مى‏توان جا داد و یا در گروههاى متعدد باید جا داده شود، و اگر فرضا همه اینها در دو گروه جا داده مى‏شود، مشخص اصلى آن دو گروه چیست؟ مثلا آیا مى‏شود همه آنها را در دو گروه «مؤمن‏» و «کافر» که مشتمل بر جهتگیرى اعتقادى است و یا در دو گروه «غنى‏» و «فقیر» که نمایانگر وضع اقتصادى است، جا داد؟و به عبارت دیگر، باید دید این تقسیمات در نهایت امر به یک تقسیم اصلى برمى‏گردد و سایر تقسیمات همه فرعى و شاخه‏اى است‏یا نه؟و اگر به یک تقسیم برمى‏گردد آن تقسیم اصلى چیست؟ برخى مدعى هستند که برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبى است.از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول و درجه اول، تقسیم مى‏شود به قطب مسلط و حاکم و بهره‏کش، و قطب محکوم و بهره ده و به اسارت گرفته شده.قطب حاکم همان است که قرآن از آنها به «مستکبرین‏» تعبیر مى‏کند و قطب محکوم آنان هستند که قرآن آنان را «مستضعفین‏» مى‏خواند.سایر تقسیمات از قبیل تقسیم به مؤمن و کافر یا موحد و مشرک یا صالح و فاسد جنبه فرعى دارد.یعنى استکبار و بهره کشى است که به کفر، شرک، نفاق، و امثال اینها منجر مى‏شود و متقابلا استضعاف شدگى است که در جهت ایمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اینها مى‏کشاند.به عبارت دیگر، ریشه و خاستگاه چیزهایى که قرآن آنها را انحراف اعتقادى یا اخلاقى یا عملى مى‏خواند، وضع خاصى از روابط اقتصادى است‏یعنى استثمارگرى، و ریشه و خاستگاه چیزهایى که قرآن آنها را از نظر اعتقادى یا اخلاقى یا عملى تایید و تاکید مى‏کند، استثمار شدگى است.وجدان انسان طبعا و جبرا تابع وضع زندگى مادى اوست، بدون تغییر در وضع زندگى مادى امکان ندارد وضع روحى و نفسانى و اخلاقى مردمى تغییر کند، از این‏رو قرآن مبارزات اجتماعى را در شکل مبارزه طبقاتى صحیح و بنیادى مى‏شمارد، یعنى براى مبارزه اجتماعى نسبت به مبارزه اعتقادى یا اخلاقى اولویت و اصالت قائل است.از نظر قرآن کافران، منافقان، مشرکان، فاسدان، فاسقان ظالمان از میان گروههایى برمى‏خیزند که قرآن آنان را «مترف‏» ، «مسرف‏» ، «ملا» ، «ملوک‏» ، «مستکبر» و امثال اینها مى‏خواند.امکان ندارد این گروهها از طبقه مقابل برخیزند، همچنانکه پیامبران، رسولان، امامان، صدیقان، شهیدان، مجاهدان، مهاجران، مؤمنان از طبقه مستضعف برمى‏خیزند و امکان ندارد از طبقه مقابل برخیزند.پس استکبار و استضعاف است که وجدان اجتماعى مى‏سازد، استکبار و استضعاف است که جهتگیرى مى‏دهد، همه شؤون دیگر، «مظاهر» و «تجلیات‏» استضعافگرى و استضعاف شدگى است.
قرآن نه تنها گروههاى نامبرده را مظاهر و جلوه‏گاه‏هاى دو قطب اصلى مستکبر و مستضعف مى‏شمارد، به یک سلسله صفات و ملکات خوب از قبیل صداقت، عفاف، اخلاص، عبادت، بصیرت، رافت، رحمت، فتوت، خشوع، انفاق، ایثار، خشیت، فروتنى و به یک سلسله صفات بد از قبیل کذب، خیانت، فجور، ریا، هوا پرستى، کوردلى، قساوت، بخل، تکبر و غیره اشاره کرده است. دسته اول را یکجا صفات استضعاف شدگان و دسته دوم را صفات استضعافگران دانسته است.پس استضعافگرى و استضعاف شدگى نه تنها خاستگاه گروههاى مختلف و متضاد است، خاستگاه صفات و ملکات اخلاقى متضاد است.استضعافگرى و استضعاف شدگى اساس و پایه همه جهتگیریها و گرایشها و انتخابها و حتى همه آثار و تجلیات فرهنگى و مدنى است.اخلاق، فلسفه، هنر، ادبیات، مذهب برخاسته از طبقه استضعافگر، نمایشگر جهتگیرى اجتماعى اوست، همه و همه در جهت توجیه وضع موجود و عامل توقف و رکود و انجماد است، بر خلاف اخلاق یا فلسفه یا ادبیات یا هنر یا مذهبى که خاستگاهش طبقه مستضعف است که آگاهى بخش، حرکت‏زا و انقلابى است.قطب مستکبر به حکم استضعافگرى و تصاحب امتیازات اجتماعى، تاریک اندیش، سنت‏گرا و عافیت طلب است، بر خلاف قطب مستضعف که بصیر(آگاه)، سنت‏شکن، انقلابى، پیشتاز و پرجوشش و جنبش است.
خلاصه به عقیده این افراد، قرآن این نظریه را که آنچه انسان را مى‏سازد و گروهش را مشخص مى‏کند و به او جهت مى‏دهد و پایگاه فکرى و اخلاقى و مذهبى و ایدئولوژیکى او را تعیین مى‏کند، وضع معاش است، تایید مى‏کند و مجموعا از آیات قرآن برمى‏آید که تعلیمات خویش را بر این پایه نهاده است، از این‏رو وابسته بودن به یک قطب خاص، ملاک و معیار همه چیز است، با این معیار مى‏توان ادعاها را بازشناسى کرد، ادعاى مؤمن، مصلح، رهبر و حتى نبى یا امام بودن با این محک باید تایید یا تکذیب شود.
این نظریه، در حقیقت برداشتى مادى از انسان و جامعه است.بدون شک قرآن تکیه خاصى روى پایگاه اجتماعى افراد دارد، ولى آیا این به این معنى است که قرآن همه تقسیمها و قطب بندیها را با این ملاک توجیه مى‏کند؟!از نظر ما این نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نیست و از یک مطالعه سطحى در مسائل قرآنى ناشى شده است .
مهدی از دیدگاه ادیان دیگر
ظهور مصلح در آخرالزمان اختصاص به دین مقدس اسلام و مذهب تشیع ندارد.
بلکه در ادیان دیگر نیز از این موضوع سخن بسیار گفته شده است.
در آیین های زرتشت، هندو، بودا، یهود و مسیح بشارت از موعود و نجات دهنده بشر آمده است
و عقیده به منجی در همه ادیان آسمانی به صورت یک اصل مسلم و پذیرفته شده تجلی کرده است
در هر روزگاری و در میان هر قومی و امتی و در هر سرزمینی، و به زبان هر پیامبر، یا حکیم،
یا بزرگی که سخن از موعود رفته است، به تعبیرها و اصطلاحها، و نامهای متعارف درمیان همسان قوم و مردم بوده است، و منظور از همه آن تعبیرها و اشارتها و نامها، سرانجام، موعود آخرالزمان است. و آن موعود، مهدی است، مهدی موعود.
در انجیل مرقس باب ۱۳ چنین آمده است:
پس بر حذر باشید و بیدار شده و دعا کنید، زیرا که نمی دانید که آن وقت کی می شود.
مثل کسی که عازم شده خانه خود را واگذارد، و ملازمان خود را بر آن گماشته هر یکی را به شغلی خاص مقرر نماید و دربان را امر فرماید که بیدار بماند.
و بدین طور بیدار باشید زیرا نمی دانید که صاحب خانه کی می آید در شام، بانگ خروس و یا صبح.
مبادا ناگهان آمده شما را خفته یابد. در کیش هندو و نیز در کتب پورانا شرح مفصلی درباره دوران آخر عصر کالی یعنی آخرالزمان آمده است. در آیین زرتشتی، سوشیانت، مزدکیان، به منزله کریشنای برهمنان، بودای پنجم بودائیان، مسیح یهودیان، فارقلیط عیسویان و مهدی مسلمانان است. در کتب مقدس هندوان آمده است که: در آخر زمان هنگامیکه تمامی دنیا پر از ظلم و فساد گشت شخصی بنام منصور ظهور می نماید که بر تمامی دنیا مستولی می گردد. او نسبت به تمامی افراد اعم از با ایمان و ناایمان شناخت داشته و همگی آنها را بسوی خدا دعوت می نماید. در کتب زرتشتیان در مورد مصلح جهانی اینطور آمده است: از سرزمین اعراب و از میان فرزندان هاشمی مردی ظهور می کند که با ارتش بزرگ و گسترده خود ادامه دهنده دین جد خود گشته و زمین را از عدل و داد پر می کند. در کتاب تورات عنوان شده که خداوند برای اسماعیل خیر و برکت فراوان قرار داده و نسل او را با ۱٢ شاهزاده افزون می نماید که تبدیل به ملت بزرگی خواهند شد. در زبور نیز مصلح جهانی بدینگونه معرفی شده است: خداوند مرد وارسته ای را بر می گزیند که بر جهان مستولی می گردد و آرامش و سکون را برای همگان به ارمغان خواهد آورد. نکته قابل توجه در اینجا آن است که پیروان مذاهب مختلف بر این باورند که مصلح جهانی از میان آنان خواهد بود؛ بعنوان نمونه طرفداران دین زرتشت معتقد هستند، مصلح جهانی مردی از سرزمین فارس خواهد بود. یهودیان نیز آن را از فرزندان بنی اسرائیل دانسته و مسیحیان آن را بر مسلک خود می دانند و مسلمانان بر این باورند که مصلح جهانی از تبار هاشمی و از نسل نبی اکرم (ص) می باشد. با نگاهی دقیق تر به باورها و اعتقادات دیگر ادیان به این نکته می رسیم که اعتقادات آنان با آنچه مسلمانان از آن به عنوان مصاح جهانی یاد می کنند صدق می نماید؛ چرا که در میان اجداد حضرت مهدی (عج) شهربانو، همسر سید ساجدین دختر یزدگرد سوم پادشاه عهد ساسانی ایران وجود دارد که گفتار دین زرتشت را کامل می نماید و از آنجائیکه هاشمیان و بنی اسرائیل هر دو از نسل حضرت ابراهیم (ع) هستند، پس گفتار یهودیان نیز میتواند صدق پیدا کند و از طرف دیگر می دانیم که مادر حضرت مهدی (عج) نرجس خاتون از شاهزادگان و نوه قیصر روم میباشند که بر دین مسیحیت بوده است.
تربیت از دیدگاه اسلام

 


همان طور که می دانید انقلاب شکوهمند اسلامی ما یک هدف اساسی داشت و آن این بود، که اسلام، تعالیم اسلامی، احکام اسلامی، اصول و دستورالعمل های اسلامی، حاکم بر اعمال و رفتار ما باشد و اگر بخواهیم این مطلب را به صورت آموزشی مطرح کنیم، باید بگوییم که هدف، اشاعه تربیت اسلامی در جامعه بود. یعنی از آنچه قبل از انقلاب در جامعه، تا حدی جاری و متداول بود، ما را تحت تاثیر آداب و رسوم خاص و هدفهای تربیتی خاص از دیدگاه خود، سوق می دهند. هدف امام امت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این بود، که به تدریج مسو ولان آموزشی اعم از مراجع محترم تقلید، متکلمان، فیلسوفان اسلامی، مبلغان، آنهایی که در آموزش معارف اسلامی و در مراکز آموزشی هستند اقدام کنند و همچنین تشکیل حکومت اسلامی و تشکیل نهادهای آموزشی و نهادهای تربیتی همه یک هدف اساسی را دنبال می کردند و آن پیاده کردن تعلیم و تربیت اسلامی می باشد. شاید برای بعضی افراد مفهوم تربیت روشن نباشد و تربیت را باآموزش مهارتهای خواندن و نوشتن یکسان تلقی کنند این امر آن طور که باید و شاید مهم تلقی نشود. ولی این مساله درست نیست. آموزش الفبا، حساب، نوشتن و خواندن، حتی آموزش علوم، همه اینها با امر تربیت اختلاف دارند، به عبارت دیگر ممکن است کسی آموزش ببیند و در رشته ای اطلاعات لازم را هم کسب کند و این اطلاعات را حفظ کرده باشد ولی درک درستی از آنها نداشته باشد، یا این که این اطلاعات توام با درک و تا اندازه ای فهم باشد، این اطلاعات خودبه خود همراه با تربیت نیستند، یعنی ممکن است آدمی در یک رشته ای مطلع باشد حتی در سطح عالی علمی مطالبی را درذهن داشته باشد اما از تربیت برخوردار نباشد. بسیاری از دانشمندان و مطلعین، افرادی که در رشته های علمی کار کردند، از لحاظ فکری، اخلاقی و اجتماعی در سطح پایین قرار دارند. و تنها درس خواندن و بالا بردن سطح اطلاعات و معلومات موجب پرورش قوه استدلال نمی شود و فقط سطح محفوظات را بالا می برند، این محفوظات یا به صورت بهتر معلومات، خود به خود فرد را تربیت نمی کند و امر تربیت جدا از این امر آموزش است و باید توجه بیشتری به امر تربیت کرد. بعضی افراد می پرسند تربیت چیست؟ وقتی به عنوان معلم به شاگرد می گویند: من می خواهم تو را تربیت کنم، اگر شاگرد بپرسد جناب معلم یا جناب استاد چه کار می خواهید در مورد من انجام دهید؟ می ببینید که استاد یا معلم جواب روشنی ندارد، همان طوری که پدر و مادر ناآگاه از تربیت هم، جواب روشنی برای فرزندان خود ندارند. می خواهیم بدانیم تربیت چیست؟ که این همه مورد علاقه ماست. همه ما می خواهیم که هم خودمان تربیت شده باشیم و هم فرزندانمان تربیت شده باشند، هم در جامعه، مسو ولان جامعه علاقه مند هستند که افراد جامعه تربیت شده باشند، اگر فرض کنید اشخاص از کشورهای خارج به ایران آمدند و مدتی در این جا توقف کردند و به ادارات، رستورانها، مجامع عمومی، محافل علمی و حتی درجلسات سخنرانی شرکت کردند، سپس مشاهدات خود را برای دیگران نقل کنند و اگر کسی ازاینها بپرسد، شما تربیت مردم ایران را چگونه دیده اید؟ درمی یابیم، آنچه را اسلام در زمینه های مختلف برای ما مطرح ساخته، متاسفانه بر اعمال و رفتار ما حاکم نیست. باید دید که این شخص ناظر، توصیه هایی که اسلام کرده، تعلیماتی را که پیامبر اکرم (ص)و دستورالعملهایی که امامان معصوم(س) به ما داده اند، آیا در مناسبات و در موقعیتهای مختلف، این دستورالعملها و پیامها را مردم ما رعایت می کنند؟ متاسفانه باید گفت: اگر افراد به عنوان قاضی بی طرف، اعمال خود را ارزیابی کنند و رفتار خود را در همین محافل و موقعیتهای مختلف تحت نظر قرار دهند، باید اعتراف کرد که خیر، این اعمال تابع عادات و آنچه از گذشته به ما رسیده، تابع رویه هایی می باشد که در طول زندگی اتخاذ شده است و گاهی تابع تلقیناتی است که به ما شده و گاهی به صورت تقلید از دیگران کارهایی انجام می شود; آیا به واقع آنچه که انجام می دهیم با موازین اسلامی سازگار است و وفق دارد، خواهیم دید که متاسفانه این گونه نیست، به دلیل این که : 1- درصدد روشن کردن ماهیت تربیت نبوده ایم، 2- توجه به تربیت اسلامی نکرده ایم 3- در مراکز آموزشی، که باید مراکز رسمی تربیت باشند، کار معلمان و استادان در مراکز آموزشی انتقال چهار مطلب علمی از ذهن خود به ذهن شاگرد است، شاگرد، باید این نکات را حفظ و سپس در امتحان، محفوظات خود را ارائه دهد تا مورد ارزیابی قرا رگیرد و ارتقا پیدا کند. اگر این مراکز آموزشی رسالت تربیتی بر عهده دارند، با توجه به آنچه که در کلاس درس می گذرد، معلمی از طریق سخنرانی چهار نکته به ذهن شاگرد منتقل می کند، شاگرد هم گاهی خسته می شود و گاهی گوش می کند و گاهی هم ممکن است سو الی در ضمن شنیدن سخنان معلم، مطرح سازد، سپس مطلب بیان شده را به خاطر بسپارد، درموقع سو ال کردن معلم، محفوظات را ارائه کند. عبارت عربی، عبارت بسیار عالی و ارزنده ای است و نکته های دقیقی به ما می آموزد. در این عبارت آمده است: "من لم یود به الابوان یود به الزمان" کسی که پدر و مادر او را تربیت نکرده باشند، زمان او را تربیت می کند. اگر دقت شود متوجه می شوید که "تربیت زمان" یعنی چه ؟ "تربیت پدر و مادر" یعنی چه؟ اگر پدرو مادر به مسائل تربیتی آشنا باشند آگاهانه فرزندان خود را از لحاظ عقلانی، اجتماعی، اخلاقی و معنوی، عاطفی و از لحاظ بدنی، می توانند آموزش بدهند و تربیت کنند. این فرزندان در زمینه های مختلف به صورت خاص عمل خواهند کرد. اما اگر چنین چیزهایی مطرح نباشد یعنی پدر و مادر هم آشنا به جنبه های مختلف تربیت نباشند، مسائل داخلی خانواده، گرفتاریها، پخت و پز و فراهم کردن وسایل راحتی فرزندان، پدر به دلیل اشتغال در خارج از خانه، مادر هم به خاطر اشتغال به کار منزل و بچه ها. پس تربیت کجاست؟ تربیت فکری و عقلانی یعنی چه؟ در کدام قسمت تربیت معنوی و اخلاقی صورت گرفته است؟ کجا در مورد تربیت اجتماعی بحث شده است و ... همان طور که مشاهده می شود تمام اعمال، براساس عادات و رویه های حساب نشده می باشد. اکنون آن راهها، به معرض اجرا درمی آیند. بنابراین وقتی پدر و مادر، فرزندان را تربیت نکنند، در مراکز آموزشی بجز انتقال چهار مطلب به ذهن شاگرد، کار دیگری انجام ندهند به یقین تربیت به عهده زمان محول می شود. یعنی در زندگی هر فرد حوادث و وقایع به رفتار او شکل می دهد. بنابراین توجه به امر تربیت لازم است و اعزام پیامبران برای تربیت انسانها بوده است. پیامبر اکرم (ص) می فرماید: "ادبنی ربی فاحسن تادیبی." پروردگار من مرا تربیت کرد، مرا ادب کردو به بهترین وجه هم ادب کرد. پیامبر اکرم(ص) آیات قرآنی را می خواند، "یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه" این که برای تزکیه و تذهیب تعلیم دانش استوار و محکم مردمان، به میان آنها رفتم و آنها راتحت تعلیم قرار دادم. بنابراین از طرف خداوند مبعوث شدند که انسان را راهنمایی و هدایت کنند. وظیفه پدر و مادر، معلمان، رهبران، نویسندگان، گویندگان، این است که به امر تربیت آشنا باشند و بدانند که در حوزه کار خود چگونه باید عمل کنند. یک مبلغ اسلامی باید به تعلیم و تربیت آشنا باشد و در تبلیغ معارف اسلامی اصول تربیتی را رعایت نماید، یا یک نویسنده، یک معلم، یا پدر و مادر و خلاصه یک مربی، اینها همه باید با امر تعلیم و تربیت آشنا باشند و بدانند تعلیم و تربیت چیست تا بتوانند هم در مورد خود، اعمال و هم در مورد فرزندانشان به تناسب شغلی که دارند اجرا کنند. اگر گوینده ای به تعلیم و تربیت، آشنا باشد شنوندگانی که در جلسه سخنرانی او شرکت می کنند از گفتار او بهره می برند وسخنان گوینده را می شنوند، چیزهایی تربیتی در خلال سخنان او مطرح می شود، و تغییری در وضع تربیتی آنها حاصل می شود. آنچه در تعلیم و تربیت اسلامی دیده می شود یک تربیت کل، صحیح، منطقی و تربیتی که بر اساس اصول و مبانی محکم استوار است و تمام ابعاد اساسی شخصیت آدمی را در نظر گرفته است. هدف تربیت اسلامی این است که فرد جامع الاطراف و فردی که در هر زمینه رشد یافته باشد تربیت کند و خلاصه تحویل جامعه دهد. وقتی نظام های تربیتی غرب را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، درمی یابیم، که گروههای مختلف در غرب هر کدام به یک جنبه از شخصیت انسان تاکید دارند. بعضی به جنبه های فردی توجه دارند، عده دیگری به جنبه اجتماعی حیات انسان توجه دارند، اما فردیت انسان را از نظر دور می دارند، تصور می کنند هرکسی، در هر جامعه ای باشد تابع آن جامعه است. آن جامعه به شخصیت، افکار، عقاید و عادات او شکل می دهد، بنابراین آنچه که اهمیت دارد جامعه است و فرد هم جز و تابعی از جامعه است و خودش نقشی ندارد و اغلب فرد را مولود جامعه می دانند، یعنی برای خود فرد نقشی در اعمال و رفتار قائل نیستند، یعنی برای فرد آزادی و اختیار قائل نیستند و می گویند که این جامعه و فرهنگ جامعه است که به رفتار انسان شکل می دهد. این که جامعه در شکل دادن به رفتار فرد موثر است یک موضوع است، ولی این که فقط جامعه فرد را به این شکل تربیت می کند و فرد به هیچ وجه از خود آزادی و اختیار ندارد، مطلب دیگری است. آری در هر جامعه ای که زندگی کنیم، زبان و آداب و رسوم آن جا را می آموزیم، اما در عین حال انسان هستیم و از قدرت عقلانی برخوردار و دارای اختیار و آزادی می باشیم.یعنی فرد می تواند در بعضی جهات مقاومت کند و آنچه را که در جامعه معقول و متداول است نپذیرد و از روی قدرت و تشخیص خود عمل کند. منظور بر این است که گروه دوم تصور می کنند، حیات جمعی اصل است و باید به حیات جمعی توجه کرد و فرد تابع حیات جمعی است و از خود هیچ نقشی ندارد. گروهی انسان را حیوانی که چند درجه بیشتر از حیوانات موجود رشد کرده تلقی می کنند. یعنی نحوه یادگیری، پیدایش افکار و عقاید را درانسان تابع قواعدی قرار می دهند که این قواعد حاکم بر رفتار حیوانات است. بعضی از دانشمندان معتقد شدند که عواملی در محیط به وجود می آید، این عوامل رفتار خاصی را در فرد ایجاد می کند و پیدایش مکرر این عوامل سبب تکرار این رفتار در افراد می شود و معتقد بودند که انسان تابع محیط است، هر چه در محیط، در مقابل انسان ظاهر شود، همان عامل سبب آشنایی فرد با محیط می شود و از این طریق انسان چیزی یاد می گیرد. خلاصه این نظریه در روان شناسی به عنوان نظریه "شرطی شدن" شناخته می شود. به عنوان مثال عکس العملهای عاطفی، مانند خشمها و شادیها که از حد متعارف خارج می شود و گاهی ممکن است منجر به زد و خورد یا حرکات غیرعقلانی بشود، چیزهایی است که انسان در موقعیتهای مختلف با آن برخورد کرده و به تدریج در او عادتی به وجود آورده است. مانند این که فرض کنید فوتبالیستی گل می زند و یک مرتبه از جای خود بلند می شود و حرکاتی انجام می دهد که ممکن است هم به خود و هم به دیگران آسیب برساند. این همان حرکاتی است که بعضی از روان شناسان را وادار کرده است که تصور کنند یادگیری در انسان مانند یادگیری در حیوان تابع شرایط محیط است و همین طور که سگ پاولف بر اثر مشاهده گوشت و بعد همراه شدن صدای زنگ با آن، در مقابل صدای زنگ هم بزاقش ترشح می کرد; یا مثلا کبوتر معروف "اسکینر" که با این کبوتر، یکی از رفتارگرایان معروف آزمایشاتی کرده، یک لیوان آب جلوی کبوتر گذاشتند، دایره ای روی لیوان کشیدند بعد کبوتر به لیوان آب نگاه می کندو دایره را می بیند، خودبه خود به دایره نوک می زند، اگر آزماینده بعد از چند بار نوک زدن دانه ای به کبوتر بدهد و این عمل چند بار تکرار شود، کبوتر ممکن است یاد بگیرد با چهار بار نوک زدن یک دانه به دست آورد. به دنبال بحث گذشته، گروهی انسان را موجودی می دانند که چند درجه رشدش بیشتر از حیوان است و می خواهند همان اصول و قواعدی را که بر یادگیری حیوان حاکم است، پایه یادگیری در انسان قرار دهند و این مکتب، به عنوان مکتب سلوک و رفتار در روان شناسی هم نفوذ داشته و بر بسیاری از مراکز آموزشی حاکم بوده است.ولی آنها تصور می کنند که در انسان قدرت عقلانی، روحی و زمینه های معنوی وجود ندارد. انسان هم مانند حیوان است و تفاوت آن همان چند درجه رشد بیشتر اوست و می خواهند از روی قواعدی که حاکم بر اعمال و رفتار حیوان است، اعمال و رفتار انسان را هم توضیح دهند. بنابراین همان طور که گفته شد بعضی به جنبه فردی و بعضی جنبه اجتماعی و بعضی جنبه حیوانی انسان را در نظر می گیرند و جنبه های دیگر شخصیت آدمی را مورد انکار قرار می دهند. برخی افراد در فعالیتهای تربیتی، بیشتر به یک سلسله مشاهده هاو آزمایشهایی که انجام داده اند، توجه دارند و می خواهند از روی بینشهای ذهنی خود رفتار انسان را توضیح دهند. یعنی چند اصل را پذیرفته اند، این که ; انسان قدرت عقلانی و فکری منفکی از این تجربیات حسی ندارد، انسان فاقد روح و اختیار و آزادی است. عده ای که اصول مکتب سلوک و رفتار را پذیرفته اند به این صورت با انسان برخورد می کنند. اسلام هم اصالت فرد و هم تاثیر حیات اجتماعی در رفتار انسان را قبول دارد، اماانسان از نظر اسلام، تنها همین بدن و حواس و فعالیتهایی که از حواس، بدن و مغز سرمی زند، اعمال انسان را محدود به این گونه اعمال و رفتار نمی کند، بلکه برای وجود انسان، یک بعد فکری، عقلانی و روحی قائل است و نیازهای بدنی را به رسمیت می شناسد و دستورالعملهایی برای حفظ بدن و بهداشت و سلامت بدن دارد، آن چیزی است که در وجود انسان دیده می شود; مانند قدرت فکری و عقلانی. عواطف و احساساتی که انسان دارد، مانندقدرت اخلاقی و آزادی اراده. اسلام همه اینها را به رسمیت شناخته و هیچ وقت، انسان را در سطح حیوان تنزل نمی دهد و آن فرض را نمی پذیرد که انسان چند درجه رشد بیشتری از حیوان دارد. بنابراین در تربیت اسلامی، اسلام تمام جوانب وجود انسان را در نظر می گیرد. در جنبه فردی فرد را قابل رشد و آموزش و تربیت می داند، برای فرد آزادی و اختیار و قدرت فکری و عقلانی قائل است; اسلام در عین حال راجع به جامعه، قوم و ملت بحث می کند و همان طور که می دانید در حیات اجتماعی، نحوه زندگی مردم با یکدیگر باید روی اصول معین باشد و این که حیات جمعی در رفتار فرد تاثیر دارد، ویژگیهای حیات جمعی را مطرح می سازد و دستورالعملهایی هم دارد، که یک جمع چگونه باید زندگی کند. اسلام بخاطر نقشی که جامعه در حیات افراد دارد، پیامبران و راهنمایان را فرستاد تا باارائه دستورالعملهای مفید هم حیات فردی شخص و هم حیات جمعی او را هدایت کند; در صورتی که آموزشهای غیر دینی و نظامهای تربیتی موجود در غرب که فرد و یا جمع را اصل می دانند; فعالیتهای بدنی و فعالیتهای حسی را پایه و اساس یادگیری انسان تلقی می کنند و به هیچ وجه انسان را در مقابل محیط، از برخورداری اراده و اختیار متنعم نمی دانند، یعنی تصور می کنند انسان تابع محیط و جمع است. تربیت به معنای هدایت فرد است، برای این که این مفهوم روشن شود باید دید، هدایت کردن یعنی چه؟ و فرد کیست؟ وقتی می گوییم تعلیم و تربیت، هدایت فرد است. ابتدا باید مشخص شود منظور از هدایت کردن چیست؟ کلمه هدایت در اسلام مطرح شده است. در یک حدیثی از قول امام موسی کاظم در کتاب تحف العقول آمده است، خداوند انسان را در دو زمینه هدایت کرده است یا دو راهنما و هادی برای انسان قرار داده است. در عبارت عربی در حدیثی که از قول امام موسی کاظم آمده، امام می فرماید: ان الله علی الناس حجتین، خداوند دو حجت ، دو راهنما برای انسان قرار داده."حجه"ظاهر و هی الانبیا و الاولیا" یا امامان معصوم و حجه"باطنه فهی العقل ". خداوند دو راهنما برای انسان قرارد داده ، یکی راهنمای بیرونی که اینها در ظاهر و آشکار مطرح می شوند، یعنی انبیائی که رسالت هدایت کردن مردم را به عهده داشتند، اینها آمدند مردم را هدایت کنند و یک راهنمای درونی، همان قدرت عقلانی می باشد که خداوند به انسان داده است. بعضی افراد به قدر کافی خردمند و عاقل هستند و از همین قدرت عقلانی خود در زندگی بهره می گیرند و رفتار خود را براساس سنجش و تدبیر انجام می دهند، این است، که همه دچار مشکل و انحراف نمی شوند. بنابراین در باره تربیت صحبت می شود که تربیت به معنای هدایت فرد است باید توجه داشته باشیم که این هدایت کردن، یعنی وادار کردن دیگران به پیروی از ما نیست. ما حق نداریم به دیگران دستور دهیم، دیگران را مجبور سازیم تا گفته های ما را بپذیرند و حرفهای ما را قبول نمایند. هدایت کردن یعنی کمک به فرد، که خود او تشخیص دهد چه کار باید انجام دهد و چه چیز را باید یاد بگیرد، چطور باید عمل کند، و چطور باید تصمیم بگیرد. وقتی پدری فرزند خود را هدایت می کند، یعنی می خواهد به او کمک کند که خود تشخیص دهد، که در چه شرایطی به سر می برد، در این شرایط، مشکل چیست؟ چگونه باید عمل کند؟ چه جنبه هایی را در نظر بگیرد؟ و چطور اقدام کند. بنابراین وقتی می گوییم تعلیم و تربیت هدایت فرد است، یعنی کمک به فرد، تا خود در هر موقعیتی قرار دارد بتواند تشخیص دهد که در چه موقعیتی قرار گرفته است؟ مشکل اساسی در آن موقعیت چیست؟ امکاناتی که در اختیار او هست چیست؟ چطور باید تصمیم بگیرد، انتخاب کند و به آن عمل نماید. فرض کنید که شما میل دارید فرزندانتان راستگو باشند، اگر فقط دستور دهید راست بگو; بدون آن که او بفهمد راستگویی یعنی چه؟ و چرا باید راستگو باشد، او هم چند مورد حرف شما را اطاعت می کند، اما نه این اطاعت ارزش دارد و نه اجرای دستور شما ارزش دارد، ولی اگر شما به او کمک کنید که بفهمد راستگویی یعنی چه؟ و چرا فرد باید در زندگی راست بگوید، آن وقت تکلیف خود را مشخص می سازد. بنابراین وقتی می گوییم تعلیم وتربیت هدایت فرد است یعنی کمک به فرد که خود او تشخیص دهد که چه کار باید انجام دهد و در چه شرایطی قرار دارد، امکاناتش چیست؟ چه تصمیمی باید بگیرد. بنابراین هدایت کردن، غیر از دستور دادن و وادار کردن فرد به اطاعت و وادار کردن او به تقلید است، غیر از تلقین کردن مربی یا پدر و مادر به شاگرد است، برای این که در هر کدام از اینها، آن چه که مطرح نیست، فهم و درک شاگرد است. بنابراین وقتی گفته می شود، تعلیم وتربیت هدایت فرد است، یعنی به فرد کمک شود که بهتر تشخیص دهد. در یک جمله ساده و روشن حضرت علی (ع) می فرمایند: "اوضع العلم ما وقف علی اللسان". یعنی پست ترین علم آن است که در سطح کلمات و زبان متوقف شود. یعنی فرد تنها چهار کلمه یا چند جمله را حفظ نماید. ملاحظه می کنید درس خواندن ما حتی در سطح عالی به این شکل است، یعنی جملاتی را حفظ کردن، جملات را خوب بیان می کند اما اگر کسی بپرسد این جمله یعنی چه؟ می بینید که فرد دچار اشکال می شود. بطور مثال کلمه فرهنگ مانند کلمه تربیت در موارد زیادی به کار می رود، اما اگر پرسیده شود معنای آنها چیست؟ با آن که این کلمات در دفعات زیادی تکرار شده است ، اما کسی نیاموخته، که معنای کلمه فرهنگ را بفهمد، تا درجای خود به کار ببرد. در جای دیگر حضرت علی(ع) می فرمایند: "وارفعه ما ظهر فی الجوارح و الارکان" یعنی والاترین درجه علم آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان ظاهر شود. یعنی اگر درک و فهم درستی از مطلب دریافت شود، معنای آن مطلب را می توان بیان کرد و در مورد آن اظهار نظر نمود. در این صورت است که می توان رفیع ترین و والاترین مرتبه علم را کسب نمود، که در ارکان وجود شخص ظاهر شده است. این نکته لازم است که مربیان بزرگ در قرن بیستم، در مورد یادگیری انسان صحبت می کنند، می گویند: یادگیری یعنی تغییر رفتار، اما رفتار، به آن معنا نمی باشد که مکتب سلوک و رفتار به کار می برد. مکتب سلوک و رفتار می گوید: "رفتار چیزی است که قابل مشاهده و اندازه گیری باشد." مانند رفتار کبوتر و سگ آزمایشات اسکینر و پاولف. این رفتار، چیزی است که واضح و قابل اندازه گیری است، اما رفتار در معنای واقعی، یعنی آنچه از انسان سرمی زند و شامل; عادات، مهارتها، درک، نگرش و شیوه برخورد انسان به مطلب می باشد. همه اینها رفتار انسان است، یعنی چیزهایی که انسان عمل می کند.انسان نگرش خاصی نسبت به یک موضوع و درک و شیوه خاصی دارد و از مهارت و عادات ویژه ای برخوردار می باشد. بنابراین وقتی دانش در ارکان وجود انسان نفوذ داشته باشد، شیوه تدوین آن مطلب را درک کرده باشد و معنای آن مطلب را خوب فهمیده باشد متناسب با آن مطلبی که فهمیده، عادات و مهارتهای لازم را در خود به وجود می آورد. بنابراین عامل اول امتیاز انسان از حیوان قدرت عقلانی شخصیت آدمی می باشد که همان قدرت عقلانی اوست که در شخصیت آدمی باعث امتیاز انسان از حیوان است. عامل دوم در شخصیت آدمی، بعدی معنوی و اخلاقی است که همان بعد الهی می باشد. بنابراین وقتی گفته می شود، انسان دارای بعد فکری و عقلانی است چیزی نیست که از خود اختراع شده باشد، در اعمال انسان عمل فکر کردن وقدرت عقلانی را ملاحظه می کنیم، یعنی متوجه می شویم که انسان از قدرت فکری و عقلانی برخوردار است. دومین بعدی که در شخصیت انسان مطرح است در اصطلاح اسلام می توان گفت; فطرت الهی، اما این فطرت الهی اختصاص به مسلمانان ندارد. اگر در سراسر دنیا مشاهده نمائید، حتی در مورد اقوام بت پرست، زمینه بت پرستی بودن یک فطرت الهی، فطرت قداست بخشی در انسان است که سبب شده اوضاع و احوال فرهنگی آن جا خدا را به صورت بت به اینها معرفی کنند. یا این که در یک کشور پیشرفته مانند ژاپن، امپراتور جنبه خدایی داشته است. این نشان می دهد که یک زمینه قداست پرستی و پرستیدن در انسان وجود دارد.در اسلام، اصول دین را هرکسی از روی قدرت عقلانی خود درک می کند به صرف این که بگوید نمی فهمم، کافی نیست و همان طور که گفتم مطالعه جهان خلقت ما را به وجود پروردگار عالم، پروردگار حکیم و عادل راهنمایی می کند، در آیه قرآن کریم; آیات ونشانه هایی آمده است. انسان با قدرت فکر، آفرینش جهان را بررسی می کند. اساس اسلام بر اعتقاد خ

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست